printlogo


کد خبر: 185578تاریخ: 1396/9/21 00:00
نسخه تئاتری از بزک کردن آمریکا با زبان کودکانه
پشت دیوار شهر یاری نیست!

آمنه اسماعیلی*: پیش از آنکه مادر باشم، معلم بودم و این را دریافتم که تأثیرپذیری کودکان از هنر به مراتب بیشتر از انسان‌های بالغ است. و هنر و مخصوصا هنرهای تصویری و نمایشی الگوهای مستقیم و غیرمستقیم زیادی در فضای خالی و آماده ذهن کودکان ایجاد می‌کند و قهرمان‌پروری بالقوه ذهن کودکان را بشدت تحت تأثیر قرار می‌دهد. اساسا و بویژه در جهان معاصر، ذهن کودکانه در تعاملات با آثار مختلف فرهنگی و هنری و رسانه شکل می‌گیرد و همین امر باعث شده شاخه‌های مختلفی از هنر ویژه سن کودکان و به اقتضای آنها وجود داشته باشد؛ جشنواره فیلم کودک و نوجوان، تئاتر کودک و نوجوان و... و همچنین کمپانی‌های تولید انیمیشن و اتاق‌های فکر گسترده در سراسر جهان. به آنچه در مقدمه اول گفته شد باید این را هم اضافه کرد که کودکان با عروسک‌های نمایشی ارتباط بیشتر و نزدیک‌تری برقرار می‌کنند و حس همزادپنداری که با عروسک‌های نمایشی دارند با هیچ نوع دیگری از عناصر نمایشی ندارند و استفاده از عروسک‌های نمایشی امروز پای ثابت هر برنامه ویژه کودکان است. با این دو مقدمه سراغ تئاتری می‌رویم که اخیرا به اتفاق فرزندم و همسرم به تماشای آن رفته بودیم. «زبان هنر را درگیر سیاست کن اما فهمت را‌ نه!» این جمله‌ای بود که بعد از اتمام این نمایش به ذهنم رسید. تئاتر موزیکال «اژدها، نخستین حیوان خانگی» که در تالار هنر به نمایش درآمده بود، برای پسرمان خیلی جذاب بود اما بشدت اخم‌های ما را در هم برد. این داستان در یک دهکده اتفاق می‌افتد که آن دهکده یک نانوایی دارد و یک حمام و یک خان بی‌منطق. هر روز برای روشن‌کردن حمام و تنور نانوایی ساعت‌ها وقت صرف می‌شود تا به روش انسان‌های اولیه با چرخاندن یک چوب میان خرده‌چوب آتش روشن شود. غریبه‌ای از روستا می‌گذرد و تخم حیوانی را به پسر خان می‌دهد؛ تخم یک اژدها. پسر خان که در آخر نمایش توسط آن غریبه، بهترین شخص آن دهکده معرفی می‌شود، شاخصه‌اش مهربانی و سحرخیزی است! سال‌ها پیش مردم دهکده به خاطر «توهم توطئه» درِ دهکده را می‌بندند و اجازه ورود و خروج  به هیچ‌کس نمی‌دهند. پسر خان که اردشیر نام دارد، این حیوان تازه از تخم بیرون آمده را به دهکده می‌برد و به اهالی معرفی‌اش می‌کند و خان را برای نگهداری از اژدها متقاعد می‌کند که اژدها مهربان است و می‌تواند آتش روشن کند و نیز می‌تواند ابزاری برای ترساندن دشمنان‌مان باشد. خان پذیرفت و آنها از آن اژدها برای روشن‌کردن آتش و یک قدرت ترسناک در برابر دشمن‌های احتمالی‌شان نگهداری کردند. اژدها با خرابکاری‌های ناخواسته که اقتضای جثه و قابلیت آتش روشن‌کردنش بود از دهکده بیرون انداخته شد. در همین اثنا غریبه دوباره از پشت کوه‌های دهکده گذشت و با صاحب نانوایی و حمام برخورد کرد و متوجه شد آنها در روشن‌کردن آتش با مشکل روبه‌رو شده‌اند و به آنها کبریت را معرفی کرد. صاحب حمام گفت: «این وسیله‌ای است که ما قبل از بستن در دهکده داشتیم و بعد فراموشش کردیم.» آنها با کبریت - درتعامل با یک غریبه - دوباره صاحب آسایش شدند. تا اینکه کبریت‌های‌شان تمام شد و برای گرم‌کردن خانه‌ها و رونق کار و کاسبی‌شان‌، دوباره محتاج اژدها (تحفه غریبه) شدند و هنگامی‌که در جست‌وجوی اژدها و اردشیر که برای یافتن اژدها از دهکده بیرون رفته بود، از دهکده فاصله گرفتند، دوباره با غریبه روبه‌رو شدند و فهمیدند سال‌هاست همه پشت در دهکده برای صلح(!) ایستاده‌اند و با گشودن در دهکده و بازگرداندن اژدها دوباره به آسایش رسیدند. نویسنده‌ اثر با بی‌سیاستی محض یا شاید هم با غرض‌ورزی سیاسی در آخر نمایش از زبان پیرمرد غریبه می‌گوید: همه پشت در دهکده شما دنبال مهربانی و صلح بودند و از شما خیلی راحت‌تر زندگی کردند. در این نمایش هیچ‌کس پی شرافت نبود. همه دنبال آسایش بودند و اگر در دهکده‌شان را به روی غریبه بستند، توهم توطئه داشتند. مردمان کم‌خردی که منطق بستن در دهکده‌شان توهم بود نه حفظ حریم، شرافت، انسانیت و تلاش برای عدم وابستگی به دیگری. مردم این دهکده متوهم و تنبل معرفی شدند و بیرون در این دهکده همه انسان‌های متمدنی که کبریت و برق دارند در پی صلحند. این تفکر، کج‌فهمی خیلی‌هاست که ایشان زبان هنر کودکانه را برای القا در ذهن مخاطب انتخاب کردند. روایتی که رسانه‌های زنجیره‌ای تلاش دارند از آمریکای زیبای غیرواقعی‌شان برای جامعه به تصویر بکشند که دنبال برخورداری از آسایش و صلح برای ماست که اگر در دهکده‌مان به روی آن محبت آمریکایی بسته شود، بی‌شک از تمام چیزهایی که به ما داده است، محروم می‌مانیم. دقیق‌تر اگر بگویم این نمایش شمایی از نسبت ایران و آمریکا از منظر غرب‌زدگان داخلی است که به زبان کودکانه و برای کودکان روایت می‌شود. القصه، برخلاف حنجره‌های متورم خیلی‌ها که سال‌هاست فریاد می‌زنند آزادی نداریم، باید عرض کنم ما صاحب آزادی بیانیم و در قلب پایتخت کسانی می‌توانند با شعار «مهربان باشیم کافی‌ ست»ِ یک فرقه‌ انحرافی و نقل کج‌فهمی‌های‌شان، کودکان و والدین همراه این کودکان را نسبت به خیلی از حقایق دچار شبهه کرده و این کودک را که بی‌شک فردای این جامعه است، دچار کج‌فهمی کنند و او یقین پیدا کند تنها راه به آسایش رسیدنش انتخاب تحفه‌های جهانی دیگر است.
* کارشناس ارشد ادبیات و زبان فارسی
 


Page Generated in 0/0063 sec