میلاد نجفی: مستند «میکلآنژ افغانستان» به کارگردانی محمد صفا و تهیهکنندگی سیدجمال عودسیمین، کاری از گروه مستند روایت فتح است که داستان زندگی مهاجری افغانستانی به نام علی را روایت میکند. علی سالها در ساختمانی واقع در خیابان کریمخان تهران مشغول سرایداری است اما موضوعی که او را به سوژه ساخت مستند تبدیل کرده، هنر مجسمهسازی اوست. هنرمندی علی تا حدی است که به میکلآنژ افغانستان ملقب شده و آثارش سر از کشورهایی همچون امارات و هلند درآورده است. به خودی خود نام اثر، گویای سوژهای است که فیلم به آن میپردازد و از همان ابتدا در ذهن مخاطب یک هنرمند مجسمهساز افغانستانی را به تصویر میکشد و این سوال را به طور مداوم در ذهن مخاطب ایجاد میکند که چرا میکلآنژ؟ آیا استعداد و هنر این فرد افغان میتواند تا این حد باشد؟ اما مسالهای که از همان ابتدا به چشم میآید این است که در طول روایت همه چیز در حد همان تیتر باقی میماند و اطلاعات بیشتر و خاصی از زندگی علی به مخاطب داده نمیشود، اساسا جدای نام مستند که حس کنجکاوی را در مخاطب بر میانگیزد، فقدان جذابیتی که مخاطب را مجاب کند تا به تماشای این مستند بنشیند، به وضوح حس میشود. یکی از اصلیترین ضربههایی که بر کار وارد شده این است که «میکلآنژ افغانستان»، ریتمی یکنواخت دارد و حتی در برخی از نقاط، ایستا میشود و داستان جلو نمیرود. پرداختن به زندگی «علی» سوای سادگی و بیآلایشی ذاتی که دارد نمیتواند خیلی هم بدون فراز و نشیب باشد. بالاخره علی سالها پیش از کشورش به سرزمینی دیگر مهاجرت کرده و با تحمل شرایط سخت دوری از وطن، بدون هیچگونه آموزشی و با اتکا بر نبوغ ذاتی خود دست به آفرینش آثاری زده که خیلیها را به تمجید از او واداشته به طوری که به سوژه خیلی از مجلات هنری و همین مستند بدل شده است. این طبیعی است که زوایای پنهان و جذابتری برای روایت از علی وجود داشته باشد که به نظر میرسد کارگردان اثر ترجیح داده کاری بیدردسر و از نظر زمانی سریع، تولید کند و به همین دلیل زیاد موضوع را بسط نداده است. با وجود تمام این بحثها نباید زحمات تیم سازنده را نادیده گرفت و منکر آن شد که دست روی موضوعی گذاشته که شاید به چشم خیلیها بویژه موسسات دولتی نیاید و در زندگی روزمره، مردم بارها از کنارش گذر کردهاند بدون اینکه کوچکترین توجهی به آن داشته باشند. گفتنی است بخشی از سادگی اثر، از شخصیت ساده و بیآلایش و همچنین فضای زندگی صمیمانه علی نشأت میگیرد، کاراکتری که دست از شغل سابق نکشیده و هر دو را پایاپای و با سختکوشی ادامه میدهد. این وجه تمایز علی با خیلی از انسانهای پیرامون خود است و همین امید به زندگی و خستگیناپذیری در قاب تصویر از اهمیت ویژهای برخوردار است. در بخش انتهایی مستند، سعی بر این شده که نگاهی به نقش ایران در ساماندهی مهاجران افغانی داشته باشد و کنار آن نقدی هم بر اوضاع کشور جنگزده افغانستان داشته باشد که آن هم در حد اشاره است و حتی شاید خیلی از مخاطبان متوجه آن نشوند. نکتهای که بیش از پیش به چشم میآید ورود گروه مستند روایت فتح به موضوعی است که در ابتدا متفاوت با چارچوبهای تعریف شده این مجموعه به نظر میرسد اما با نگاهی عمیقتر میتوان دریافت که پرداختن به موضوعات اینچنینی چقدر میتواند به بالا رفتن امید در سطح جامعه کمک کند و جامعه را به صرف فعل خواستن ترقیب کند. علی شخصیتی است که از دل جنگزدههای پناهنده بیرون آمده، علیهایی که کم نیستند اما فقط نتوانستهاند خودشان و تواناییهایشان را پیدا کنند. در پایان میتوان گفت لزوم ساخت چنین آثاری بشدت حس میشود و میتواند به بازگشت حس توجه به اقشار ضعیف جامعه کمک شایانی کند و زمینهساز نگاه مثبت به جای سیاهنمایی به پیرامونمان در آثار تولید شده باشد.