فاطمه افتخاری: میدوم، مینویسم، میخوانم و باز از نو؛ دویدنی همواره. من که نامم سعید است. همچنان که در طول همه این سالها خواستهام حکی از من بماند به جای، در سینهام بغضی سرشار از دوست داشتن و در سرم چیزی سنگینی میکند که باید جهان و وسعتش را هرباره ببینی و بیاموزی و خلق کنی و بنویسی. دستم و لغزش قلمم بر کاغذ به خراشیدن سنگ کوه میمانسته. از صحنه تئاتر تا داستاننویسی و روزنامهنگاری، نقد، پژوهش، نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویسی و کارگردانی در حوزه هنرهای نمایشی، تلویزیون، رادیو و سینما اما فقط یک تصویر با من همواره همراه بوده است که در همین حوالی نزدیک، کسی نفس زدن مداوم و بیخستگی کار کردن، آسوده نخوابیدن و عرقریزان روح و جسم مرا بخوبی میبیند و میشناسد، میسازد و میخواهد. در نخستین مواجهه با کتاب و خواندن آنچه از زبان نویسنده به عنوان حدیث نفس بر پشت جلد کتاب نوشته شده، میشود پی برد که سعید تشکری میخواهد در این کتاب در کنار روایت داستانهای عاشقانه و تاریخی حرفهای جدی هم بزند و این دقیقا نقطه اوج کار است. مخاطبی که به پای روایتی عاشقانه از ارتباط عاطفی افسر روس و مترجم زبان فارسی نشسته است، همراه با شخصیتهای داستان وارد فضای ایران در دوره مشروطه میشود، با جامعه مشهد در دوران تصرف شهر توسط روسها همراه میشود و در هر فراز و فرود وقایع قلبش به تپش میافتد و داستانهای متعددی از شخصیتهای متنوع کتاب را میخواند و به قضاوت هر کدام مینشیند و بیش از آنچه را در کتابهای تاریخ مدارس پیرامون این دوران خوانده به تفصیل و با روایتی جذاب به قلم سعید تشکری میخواند. سعید تشکری در این کتاب به دادن گزارشی از رویدادهای تاریخی بسنده نمیکند و چنان شخصیتهای خیالی خود را در کنار شخصیتهایی که نامی از آنان در تاریخ برده شده قرار میدهد که مخاطب تمام 704 صفحه کتاب را بدون اندکی سستی میخواند. هرچند در مواجهه ابتدایی مخاطب ناآشنا با هنر تئاتر با نام کتاب، عنوان آن کمی گنگ و بیمعنا به نظر میرسد اما سعید تشکری با بهرهگیری از این نام که به معنای کارگردان تئاتر هست در طول داستان و همراهی آن با دیگر آثار تجدد در دوران مشروطه مثل سینما، دوربین عکاسی و... از نام داستان بهره محتوایی میبرد به گونهای که در آخر کتاب مخاطب میداند نویسنده چرا این نام را برای رمان خود انتخاب کرده است! مخاطب کتاب ابتدا با انبوهی از اسامی روبهرو میشود که اطلاعات زیادی پیرامون آنان ندارد و نویسنده هم به توصیف آنان نمیپردازد و این دیالوگها و رفتار شخصیتهاست که آنان را به مخاطب معرفی میکند و شخصیتها توسط خود معرفی میشوند. نویسنده با استفاده از پایگاههای مهم و مشهور شهر مشهد مثل مسجد گوهرشاد، صحن عتیق و بازارهای قدیمی شهر در محله سرشور ذهن مخاطب را در ایجاد فضاسازی با خود همراه میکند. تشکری در این کتاب با استفاده از ملک الشعرای بهار و شخصیتهایی که نماد روشنفکری هستند در کنار شخصیتهای مذهبی مثل ملاهاشم خراسانی و در تعامل قرار دادن این شخصیتها سعی در کمرنگ کردن دیدگاهی دارد که بین روشنفکران و مذهبیون تفرقه قائل هستند: بهار دستهای ملاهاشم را گرفت و گفت: آقا.... ملاهاشم خراسانی دستهای بهار را محکم گرفت و گفت: روزهای بدی در پیش است محمدتقی جان. اینها دایی و دایه مهربانتر از مادر و بابا شدهاند. عادت داشتیم از روبهرو بجنگیم. همیشه از پشت هم دشنه و زخم خوردیم اما اینها از کنار دست، از بغل پهلو، به اسم دین و آزادی، به اسم و رسم مشروطه و مشروطهچی دارند هیچیمان میکنند. پودر و پورمان میکنند. مردم کنار آنهایند. به عشق امام، آنها یوسف و طالب را از تخت غسالخانه بلند کردهاند. قوش آبادی با چشم کور و گوش بریده دخیل پنجره فولاد شده تا امام او را ببخشند!
بهار گفت: کارستان در پیش داریم آقا!
ملاهاشم خراسانی گفت: نمیگذاریم اینا را کافرستان کنند! بسمالله...
همچنین سعید تشکری ضعفهای جامعه ایران مثل تفرقه داشتن، زودباوری و... را توسط خود افراد جامعه به نقد و چالش میکشد. روایت این کتاب فرصت مناسبی است برای دشمنشناسی و رویدادهایی که در زمان تسخیر مشهد توسط روسیه و انگلیس در مشهد رخ داده است. 2 دشمن ایران که هر چند با یکدیگر نیز دشمن هستند اما تاریخ نشان داده است که هر جا منافعشان با هم پیوند بخورد در کنار یکدیگر خواهند بود. در یک جمله میتوان گفت کتاب رژیسور روایتی است از غمها، دردها و ایستادگی مردم شهری که باور دارند مشهد، سلطانی دارد که با هیچیک از مناصب حکومتی قابل قیاس نیست.