printlogo


کد خبر: 186623تاریخ: 1396/10/11 00:00
چشم‌اندازی به دنیای 2018
جام‌جهانی قدرت

شاید از همین آغاز سال 2018 میلادی یکی از متداول‌ترین پرسش‌های فانتزی که به ذهن اغلب مردم خطور می‌کند این باشد: چه کشوری قهرمان جام‌جهانی 2018 فوتبال در روسیه می‌شود؟ طبیعی است که هیچ کس حتی ولادیمیر پوتین، شانسی برای قهرمانی تیم‌ملی فوتبال ضعیف روسیه در مهم‌ترین رخداد ورزشی که تاکنون در این کشور برگزار می‌شود قائل نباشد.
اما نه جام‌جهانی فوتبال و نه انتخابات ریاست‌جمهوری ماه مارس، دغدغه اصلی پوتین در سال جدید میلادی نیست، بلکه او به همراه بسیاری از رهبران و استراتژیست‌های جهان، دغدغه‌هایی جدی درباره یک جام‌جهانی دیگر خواهد داشت: جام‌جهانی قدرت 2018!
با همه نابسامانی‌های اقتصادی، اجتماعی و ناکارآمدی‌های مدیریتی و صنعتی در روسیه امروز، برای نخستین بار پس از فروپاشی اتحاد شوروی در حدود 3 دهه پیش، یک نفر در کرملین جرات کرده که سلطه غرب را به چالش بکشد؛ دست‌کم در حد فاصل اوراسیا. قاره ژئوپلیتیک جدیدی که از ادغام قاره‌های آسیا و اروپا، پیرامون بزرگ‌ترین و طویل‌ترین کشور جهان تعریف شده  و گستره‌اش از غرب تا شرق اروپا، دریای شمال و دریای مدیترانه و از شرق تا آلاسکا به عنوان خاک ایالات متحده و رفته‌رفته دریای چین، از شمال تا قطب شمال و از جنوب تا اقیانوس هند و خلیج‌فارس امتداد می‌یابد. اگرچه ولادیمیر ولادیمیرویچ وارث هر دو امپراتوری فروپاشیده روس‌ها در عصر وادادگی تزاری و سپس حقیقت‌ستیزی کمونیستی محسوب می‌شود اما او از نظر فکری کاملا متاثر از جهان‌بینی نسل جدیدی از اندیشمندان نوین روسیه و قفقاز بوده است. به همین دلیل برخلاف اسلافش در سن‌پترزبورگ و مسکو نه از سنت اسلامی پویای برخاسته از حوزه تمدن پارسی و نه انقلاب اسلامی نوین در ایران‌زمین هراسی ندارد؛ برعکس، او به فراست دریافته که این همان نرم‌افزار تمدنی کارسازی است که می‌تواند در صورت به‌روز شدن بدیل نظریه «غربی شدن جهان» باشد و به همین دلیل استعمار غربی از بدو حمله به شرق همواره از اسلام شیعی هراس داشته است.  پوتین همچنین فراتر از نظریه‌پردازی صرف با عملگرایی خاص خود در قالب یک ائتلاف نوین اوراسیایی بویژه به لطف بالاترین سطح همکاری و هماهنگی تاریخی در همه زمینه‌ها با 2 محور غرب و شرق آسیا یعنی چین و ایران و اقتصادهای نوظهور مثل هند، برزیل و آفریقای‌جنوبی، هژمونی جهان غیرغربی را حتی فراتر از آنچه زمانی بلوک شرق کمونیستی خوانده می‌شد تعریف کرده است.  همانگونه که مخالفان ترامپ در آمریکا معترفند، پوتین و دیگر رهبران کاریزماتیک و دوراندیش این ائتلاف اوراسیایی که در کمال خونسردی و با طمأنینه سیاست خود را اعمال می‌کنند، برای افتادن سکان کشتی توفان‌زده غرب به دست ناخدایی نابلد مثل دونالد ترامپ لحظه‌شماری می‌کردند، کسی که درست در نقطه مقابل آنها پرخاشگر، بی‌تجربه، کوته‌بین و فاقد شخصیت مرجع باشد. ترامپ طی حضور یک‌ساله‌اش حتی بیش از پیش‌بینی‌های منتقدانش سلطه غرب بر کره خاکی را به خاک سیاه نشانده است. باورکردنی نیست که ایالات متحده ترامپیده، تمام ائتلاف‌های ژئوپلیتیک و پیمان‌های بین‌المللی را که آمریکا به‌واسطه نفوذ بر آنها، مدعی نقش رهبری جهان تک‌قطبی بود به چالش کشیده است. تاجر نیویورکی تازه به قدرت رسیده، آمریکا را از پیمان‌های اقتصادی فرااقیانوسی و نفتا که چشم‌انداز سیادت واشنگتن بر اقتصاد 3 قاره را تضمین می‌کردند بیرون کشید. همچنین او با 3 رویکرد خصمانه در قبال اتحادیه اروپا، ناتو و پیمان اقلیمی پاریس، اعتماد دیرین میان 2 سوی اقیانوس اطلس را که مبنای ائتلاف راهبردی آمریکا و اروپا طی 2 قرن گذشته و آنچه امروز غرب می‌خوانیم بوده است، ویران کرد.
کار به جایی کشید که پیمان نظامی آتلانتیک شمالی با وجود ساختار مدیریتی کاملا آمریکایی‌اش به عنوان زیرمجموعه‌ای از سنتکام اروپایی پنتاگون، در اوج احساس تهدید اروپایی‌ها از توسعه‌طلبی خرس سیبری، از درون 2 شقه شده است. با ظهور «پسکو» یا ارتش مشترک اروپا، سران کشورهای اروپای غربی در فلاکت‌بار‌ترین عصر سیاسی خود در تاریخ معاصر، در حال خالی کردن سنگر ناتو هستند، چرا که نمی‌خواهند در جنگ احتمالی میان اوراسیا و آمریکا له شوند.
آمریکا به جای شاخ دم نشان می دهد
ناتو نیز برای فرار از افول خود در اروپا به کوچ تدریجی از این قاره و یارگیری از اسرائیل و عربستان و اقمارش پرداخته که آن را به یک پیمان گنگ و غیرراهبردی تبدیل می‌کند. حتی اگر رژیم‌های صهیونیستی و وهابی دست‌نشانده غرب در تل‌آویو و ریاض در ائتلاف اخیر خود علیه ایران جدی باشند اما هر دو فاقد ملت‌هایی حقیقی هستند که پشتوانه نیروی انسانی یک جنگ بزرگ منطقه‌ای باشد.
همان‌گونه که درباره بی‌عملی آمریکا مقابل تهدیدات هسته‌ای روزافزون کره‌شمالی، توسعه‌طلبی چین در آب‌های پیرامونی و شکست آشکارش در سوریه شاهد هستیم، تنها سایه‌ای از هژمونی آمریکایی در گوشه و کنار عالم باقی مانده است و در چنین وضعی پنتاگون چنان از آزموده شدن در جنگی حقیقی هراس دارد که در رفتاری کاملا مغایر با ادعاهای ترامپ، مثلا به جای نشان دادن شاخ‌هایش به ایران، دم خود را نشان می‌دهد و برای حفظ تتمه نفوذش در خاورمیانه دست به دامان ماشین جنگی ناکارآمد رژیم عربستان می‌شود، آن هم در حالی که رسانه‌های زنجیره‌ای غرب نیز متوجه ریشه‌های سست حکومت ولیعهد متوهم سعودی شده‌اند. با ادامه تشنجی که ترامپ با تصمیم خود برای یهودی‌سازی قدس به جهان عرب وارد کرد، قطعا ساختارهای سیاسی سست و حکومت‌های عمدتا دست‌نشانده و فاسد عربی تاب واکنش‌های عصبی جوامع‌شان را نخواهند آورد. در چنین شرایطی عبدالله دوم، شاه اردن هاشمی که اعتبار خود به عنوان قیم استعماری بیت‌المقدس را با تصمیم واشنگتن از دست داده است، در تقابل با محمد بن‌سلمان، ولیعهد و حاکم بلامنازع فعلی سعودی که برای بقا دل به ترامپ و داماد اسرائیلی‌اش سپرده است، قرار می‌گیرد. او حالا فقط مکه و مدینه را که مدعی است تحت قلمروی اجدادش بوده است برای ادعای قیمومت دارد، بنابراین قدیمی‌ترین حلقه ثبات در جزیره‌العرب که بر اتحاد مصلحتی خاندان‌های هاشمی و سعودی به فرموده اربابان غربی‌شان استوار بود، از هم می‌گسلد و سال 2018 سالی خواهد بود که عبدالله و پسر سلمان مثل 2 کفتار گرسنه آرزوی مرگ و فروپاشی قلمروی یکدیگر را خواهند کرد. فقط مساله زمان است که شمال عربستان زودتر توسط شاه اردن بلعیده می‌شود یا اردن توسط سعودی بالا کشیده می‌شود.
دلار از سکه می‌افتد
اما در داخل آمریکا نیز ترامپ، کشور خود را دچار واگرایی تاریخی کرده و به  ایالاتی متفرقه در نزاع بر سر بود و نبود خود در راس قدرت تبدیل کرد است. امروز دیگر بحث تجزیه برخی از این ایالات بویژه کالیفرنیا و تگزاس مانند گذشته تنها یک فرضیه نیست، بلکه روندی محتمل است. امسال انتخابات میان‌دوره‌ای کنگره فرصتی طلایی برای دموکرات‌ها خواهد بود تا از سقوط مقبولیت رئیس‌جمهوری که او را دیوانه و عامل بیگانه می‌خوانند نهایت بهره را ببرند و ترکیب مجالس سنا و خانه نمایندگان را که جمهوری‌خواهان در هر دوی آنها اکثریت را دارند به نفع خود تغییر دهند تا زمینه استیضاح ترامپ را فراهم کنند. این در حالی است که سیاسیون یانکی در عین حال از واکنش غیرمنطقی و خودسرانه ترامپ به استیضاح خود نیز هراس دارند.
تصمیمات و رفتار خلق‌الساعه آخرین خروجی ناقص‌الخلقه دموکراسی بیمار آمریکایی، نه فقط آقایی خود آمریکا، بلکه دلار را هم رسما از سکه انداخت و سکه بی‌مرز بیت‌کوین – به همراه 9 ارز سیاه دیجیتالی – افزایشی بیش از 20 برابر طی سال اول ریاست‌جمهوری ترامپ پیدا کرد و اگرچه فعلا در نهایت در مرز 12 برابر قیمت روزهای پیش از ورود او به کاخ سفید تثبیت شده است اما قطعا دلار از این گرداب سالم بیرون نخواهد آمد و چین می‌تواند بزرگ‌ترین برنده آشفته‌بازار عصر ترامپ باشد.
حمله اخیر بیت‌کوین، آشفتگی بازارهای مالی را که با افول دلار و یورو و پوند در مقابل یوآن چین آغاز شده بود دوچندان می‌کند. در ابتدا این تمهیدی بود از سوی بانکداران صهیونیست لندن و نیویورک تا با در دست گرفتن نبض یک واحد پول بین‌المللی و بدون مرز، فرش را از زیر پای واحدهای پول ملی کشورها بکشند و حکومت‌شان بر اقتصاد جهانی را تحقق بخشند اما انتقال شتابان فناوری کار را به جایی رسانده که بخش اعظم ارز الکترونیکی در جهان نه به دلار و پوند بلکه به یوآن، ین، روبل، روپیه و حتی وون (کره‌جنوبی)  تبدیل می‌شود که برخلاف پول آمریکا و انگلیس بدون پشتوانه نیستند و پشتوانه‌شان همچنان طلا و سرریز عظیم صادراتی کشورهای‌شان است.
غرب 3شقه
افول دلار، همان چیزی بود که روتشیلدها و خاندان سلطنتی بریتانیا پیش‌بینی کرده بودند و ریشه همه‌پرسی فرمایشی بریگزیت سال گذشته میلادی نیز در تصمیم آنها نهفته بود. بریتانیای صغیر فرصت را مغتنم شمرد تا بلکه با افول رهبری آمریکا در غرب یاد بریتانیای کبیر را زنده کند. لندن با بریگزیت می‌خواست خود دوباره به جای واشنگتن مرکز فرماندهی غرب و مرکز کاپیتالیسم شود اما خیلی زود دریافت که چنان ضعیف شده که حتی جدایی کامل از اتحادیه اروپا را هم تاب نمی‌آورد. به همین دلیل فعلا با نخست‌وزیر مونث و در حال سقوط محافظه‌کارش وانمود می‌کند  که دست‌کم به عصر تاچریسم بازگشته است. در همان حال جرمی کوربین که حزب کارگر را با ساختاری مردمی متحول کرده با اطمینان از اخراج ترزا می ‌و محافظه‌کاران از خانه شماره 10 داونینگ در سال جاری سخن می‌گوید. حتی اگر او هم روی کار نیاید، آنچه در عمل در  اتفاق می‌افتد این است که بریتانیا دیگر مثل گذشته جایی میان اروپا و آمریکا قرار نمی‌گیرد. به عبارت دیگر پیوند‌های حیاتی جهان غرب که در 2 سوی اقیانوس اطلس رو به ضعف نهاده بود در 2 سوی کانال مانش هم می‌گسلد. در نتیجه در سال 2018  ما با نخستین نشانه‌های غربی 3 شقه مواجه می‌شویم که دیگر نمی‌تواند راهبردی مشترک برای کنترل جهان را پی بگیرد. غربی که نه با تیم متحد و قدرتمند سابق خود، بلکه با 3 تیم تضعیف شده در جام‌جهانی قدرت شرکت می‌کند. ضمن اینکه که غیاب تیم‌ملی یانکی‌ها از جام‌جهانی 2018 روسیه نیز می‌تواند نمادی فانتزی از پرت بودن آمریکای ترامپ از معادلات جدید قدرت در جهان به سرعت در حال تحول ما باشد.


Page Generated in 0/0231 sec