printlogo


کد خبر: 186768تاریخ: 1396/10/14 00:00
نگاهی به رمان «خواب باران» اثر «وجیهه سامانی»
دوگانه شمال‌شهر،جنوب‌شهر

حسام آبنوس: رمان اجتماعی و به طور کلی آثار هنری که با درونمایه اجتماعی ساخته و پرداخته می‌شود، جدا از اهمیتی که دارد، برای خالق آن مانند حرکت بر لبه تیغ است. لبه تیغی که می‌تواند شما را از یک نویسنده مصلح اجتماعی که در صدد اصلاح مشکلات و یادآوری آنها هستید، به هنرمندی که دنبال سیاه‌نمایی از اتفاقات اجتماعی است بغلتاند. از این حیث نوشتن و به طور کلی خلق اثر هنری در زمینه مسائل اجتماعی، امر دشواری است که باید با سعه صدر سراغ آن رفت. «وجیهه سامانی» یکی از آن نویسنده‌هایی است که در آثارش بویژه کارهای اخیرش سراغ معضلات و موضوعات اجتماعی رفته و خواننده را در حال و هوای اتفاقات اجتماعی قرار داده است. او در داستانی که توسط انتشارات علمی و فرهنگی با عنوان «بادبادک‌ها» منتشر شده بود نیز سراغ یکی از معضلات موجود در خانواده‌ها رفته بود و خواننده‌اش را به موقعیت نوجوانی برده بود که در یک خانواده از هم فروپاشیده قرار دارد و دچار افسردگی شده است.حال این نویسنده در تازه‌ترین اثری که از او با عنوان «خواب باران» توسط انتشارات «کتابستان معرفت» منتشر شده، سراغ مساله اعتیاد و پس از آن موضوع قضا و قدر الهی رفته و در مدت کوتاهی که از انتشار این رمان می‌‌گذرد، استقبال خوبی از این اثر شده و بازخوردهای قابل توجهی از سوی مخاطبان رسیده است. سامانی در این اثر، دختری به نام «هما» را تصویر کرده که پدرش معتاد است و خودش نیز توسط پدر به اعتیاد کشیده شده و او به خاطر عشقی که به یکی از همکلاسی‌ها دارد، ماجرای اعتیادش را برای مادرش که تمام زندگی خود را وقف دخترش کرده تا بتواند موفق شود، می‌گوید. این سرآغاز داستان زندگی دختری است که مادرش پس از باخبر شدن از اعتیادش به دست پدر دختر به آتش کشیده شده و خاکستر می‌شود اما قصه سامانی از اینجا آغاز می‌شود و او [هما] به طور اتفاقی که شاید نویسنده می‌خواهد دست قضا و قدر الهی را در امور مخلوقات به خواننده نشان دهد، سر از مقابل خانه «عزیز» و پسرش «حسام» درمی‌آورد.در این داستان که در ۳ فصل «آتش»، «گلستان» و «خلیل» نوشته شده می‌توان گفت خواننده با داستانی اجتماعی از سنخ قصه‌های تربیتی روبه‌رو است و نویسنده در پایان می‌خواهد غیرمستقیم خواننده را با پیامی روبه‌رو کند؛ هرچند نویسنده تمام تلاش خود را کرده اما در بخش‌هایی این مساله ممکن است شعاری از کار درآمده باشد.  رمان با ضرباهنگی تند و قابل قبول آغاز می‌شود و خواننده را وسط ماجرا می‌کشاند. ارائه اطلاعات در فصل ابتدایی به نحوی است که خواننده را ترغیب می‌کند تا ادامه رمان را بخواند و سر از ماجرای «هما» و اتفاقاتی که برای او می‌افتد، دربیاورد. در پایان فصل اول همه چیز تمام می‌شود و نویسنده خواننده را گروگان نمی‌گیرد تا ورق بزند و به فصل بعدی برود، بلکه این کار را با تمهیدی که در فضاسازی و پرداخت شخصیت اصلی انجام داده صورت می‌دهد و همین سبب می‌شود خواننده ترغیب شود فصل دوم داستان را آغاز کند. آغاز فصل دوم هم به گونه‌ای است که از آرامش به یک حالت ناآرامی می‌رسیم و همین باز هم خواننده را برای ادامه کار ترغیب می‌کند ولی افتادن ناگهانی «هما» [که باید اسم تقدیر روی آن گذاشت] مقابل خانه مادر و پسری نیکوکار که ظاهرا به خاطر فشارهای روحی رگ خود را زده و در همان حال مقابل خانه «عزیز» می‌افتد، کمی دم‌دستی است و سبب می‌شود خواننده ارتباط لازم را با این رویداد داستان برقرار نکند. در این فصل خواننده با شخصیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که دارای پیشینه پیچیده‌ای هستند و از جهاتی در تحول درد و رنج و مشکلات زندگی دست‌کمی از «هما» ندارند. همسر «عزیز» به نام «حاج‌عطا» فوت می‌کند و وی با سختی فرزندانش را بزرگ می‌کند. پسر دیگر عزیز به نام «حامد» از نوجوانی کار می‌کند ولی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه می‌رود و شهید می‌شود. حسام که ارتباط عاطفی عمیقی با برادر بزرگ‌تر دارد، در ۸ سالگی صدمه عاطفی می‌بیند ولی پس از آشنایی حسام با دختری به نام «مهناز» و ازدواج این دو، حسام از آن وضعیت رها می‌شود اما در همان ابتدای مسیر زندگی و در سفر ماه‌عسل، مهناز در حادثه جاده‌ای می‌میرد و حسام نیز دو چشمش را از دست می‌دهد. از این حیث نویسنده می‌خواهد به خواننده نشان دهد شخصیت‌های مثبت داستان هم در زندگی خود با مشکلات دست و پنجه نرم کرده‌ و با درد و غم، ناآشنا نیستند. در نخستین نگاه به این داستان مهم‌ترین نکته‌ای که توجه‌برانگیز است، وجود روح توحید در داستان است. حتی «هما» که رنج‌کشیده است و خدا را از تمام محاسبات زندگی خود در ظاهر کنار گذاشته، در اعماق وجودش باوری دارد به نام «خدا» که فقط به نظر هما می‌رسد که او را فراموش کرده، اگرنه هما به انکار نرسیده و معتقد است خدایی هست که او را فراموش کرده است. این نگاه توحیدی در روزگار کنونی که داستان‌ها اگر لائیک نباشند لااقل سکولار هستند، نکته مغتنمی است که می‌طلبد در یک مقال مفصل به مقایسه با داستان‌های دیگر که در فضایی بی‌خدا نوشته شده‌اند، به این موضوع پرداخته شود.همانطور که پیش‌تر مورد اشاره قرار گرفت این داستان را می‌توان در زمره داستان‌های تربیتی قرار داد، از این حیث شاید بتوان گفت پایان خوش رمان نیز به همین دلیل باشد. هرچند این پایان خوش می‌توانست به نحو دیگری رقم بخورد و برای مثال اتفاقات به گونه‌ای پیش برود که «هما» به خاطر اشتباهاتش تنبیه شود تا خواننده علاوه بر اینکه با مفهوم قضا و قدر روبه‌رو می‌شود، بداند در عالم، مجازات و تنبیه برای اعمال نیز وجود دارد.یکی از نکاتی که همواره در داستان‌ها به خصوص داستان‌های بلند بسیار پراهمیت است، مقوله شخصیت‌پردازی در داستان است. در این داستان هم جدا از شخصیت‌های فرعی، با 3 شخصیت اصلی روبه‌رو هستیم که هر کدام بار بخشی از داستان را به دوش می‌کشند. «هما»، «عزیز» و «حسام» 3 شخصیتی هستند که هر کدام نقشی در داستان دارند اما شخصیتی که قرار است تاثیرگذار باشد، شخصیت «حسام» است. این شخصیت به‌رغم نقشی که دارد اما فاقد عمق لازم است و بسیار آرمانی است و این سبب می‌شود باورناپذیر به نظر بیاید. شخصیتی که کاملا سفید است و هیچ نقطه تاریکی در شخصیتش نیست و به عبارتی خاکستری نیست و همین سبب می‌شود تبدیل به تیپ شود تا یک شخصیت. حتی در پرداخت این شخصیت شاهد هستیم «حسام» طنین خاصی در ذهن مخاطب نداشته و همین سبب می‌شود ارتباط و تاثیری که مدنظر نویسنده است، میان خواننده و این شخصیت برقرار نشود. حسام اغلب جملاتش حکمت است و خواننده را یاد فلاسفه یا اولیای الهی می‌اندازد.نویسنده داستان «خواب باران» خواسته یا ناخواسته در اثرش به دوگانه‌ای دامن زده که می‌توان آن را دوگانه فقر/ غنا یا از آن بهتر، دوگانه جنوب‌شهر/ شمال‌شهر نامید. این مساله جدا از توصیف موقعیت‌ها در دو فصل «آتش» و «گلستان» که اولی در جنوب شهر و دومی در شمال شهر است، به نوعی نشان داده شده که خواننده گمان می‌کند سعادت جز در شمال‌شهر محقق نمی‌شود و جنوب‌شهر جز نکبت و بدبختی عایدی دیگری نخواهد داشت. برای مثال به ورودی فصل «آتش» دقت کنید: «آسمان گرفته بود و سراسر پوشیده از ابرهای سیاه و خاکستری. هوا غبارآلود بود و سنگین. بوی باران می‌آمد و نسیم خشک و خنک آبان‌ماه با سوز به سر و صورت عابران می‌خورد ...». این موقعیتی است که شخصیت «هما» در محل زندگی خود در خیابان مولوی با آن روبه‌رو است و در ادامه نیز می‌بینیم که محل تجمع کارگرها و کوچه‌های تنگ و باریک این حس را تشدید می‌کند در حالی که در ابتدای فصل «گلستان» می‌خوانیم: «شب چادر سیاه و مرطوبش را بر سر شهر کشیده بود. آسمان تجریش، مخملی سیاه بود و ستاره‌های ریز و درشت، مثل مشتی پولک درخشان گرداگرد قرص کامل ماه می‌درخشیدند. هوا پر بود از بوی شمعدانی و عطر سبک و دل‌انگیز یاس. نسیم ملایم و خنک بهاری که از سمت کوه‌های شمال شهر می‌وزید، شاخه‌های تُرد و نازک درختان باغچه را به بازی گرفته بود». این توصیف از آسمان تجریش و کوه‌ها و شب‌های شمال‌شهر در تضاد با تصویری است که از جنوب شهر ارائه شده و نگاهی را که بالاتر مورد اشاره قرار گرفت در خواننده تقویت می‌کند. این در حالی است که نویسنده هیچ اشاره‌ای به ریشه‌های معضل‌های اجتماعی نمی‌کند و از آنها سخنی به میان نمی‌آورد. نقش اجتماع، نهادهای دولتی و ... در پدید آمدن معضل و مشکل در بطن جامعه در این رمان دیده نشده است. هرچند ممکن بود اگر بخواهد به نقش آنها اشاره کند در سرازیری سیاه‌نمایی بغلتد ولی باز هم دلیل موجهی برای حرف نزدن نمی‌شود و نویسنده باید روشی پیش می‌گرفت که متهم به سیاه‌نمایی نشود. در مجموع رمان «خواب باران» اثر نویسنده برگزیده جشنواره داستان انقلاب را باید اثری دانست که خواننده آن را تا پایان ادامه می‌دهد و از مطالعه آن نه تنها پشیمان نمی‌شود بلکه لحظات و احساسات خوبی کسب می‌کند؛ هرچند نکاتی که گفته شد، اگر نبود، می‌توانست در دوچندان شدن این لذت موثر باشد. این رمان ۲۰۰ صفحه‌ای را انتشارات کتابستان معرفت به قیمت ۱۲ هزار و ۵۰۰ تومان روانه کتابفروشی‌ها کرده است.


Page Generated in 0/0157 sec