printlogo


کد خبر: 187071تاریخ: 1396/10/20 00:00
نگاهی به مجموعه شعر «حال استمراری» سروده محمود اکرامی
عشق سپید استمراری

وارش لنگرودی: محمود اکرامی را بیشتر با اشعار کلاسیک یا سنتی‌اش می‌شناسیم اما دفتر شعر «حال استمراری»، مجموعه‌ای ا‌ست از شعرهای سپید یا به قول بعضی، شعرهای منثور یا بی‌وزن؛ شعرهایی که شماری از آنها کوتاهند و حال و هوای خود را دارند.  اما نکته‌ قابل تامل اینجاست که در سال‌های اخیر تعدادی از شاعران کلاسیک‌سرا یا نیمایی‌سرا (همان شاعرانی که اغلب‌شان بی‌وزنی را در شعر خود برنمی‌تابیدند) به سرودن شعر سپید روی آورده‌اند. حال از کی و چگونه به این باور رسیدند، خود سوالی‌ است مهم و بااهمیت و کنکاش در این باره می‌تواند یکی از تاملات و چالش‌های شعر امروز باشد. البته «محمود اکرامی» و شماری دیگر از شاعران پیش از این با شعر نو بیگانه نبوده و شعرهایی در این زمینه داشته‌اند. نکته دیگر آن است که گروهی از شاعرانی که شعر نو (اعم از نیمایی و سپید) می‌گویند، خاصه آنان که تمایل بیشتری به شعر کلاسیک داشته یا دارند، شعر نیمایی یا سپید را تنها 2 نوع قالب دیگر می‌دانند که نیما و شاملو بر دیگر قالب‌های شعر کلاسیک افزوده‌اند، در صورتی که بسیاری دیگر، شعر نیمایی و شعر سپید را 2 شیوه، 2 بستر و 2 جریان دانسته و بر این باورند شعر سپید یا نیمایی اصیل و حقیقی دارای قابلیت‌ها و ظرفیت‌های فرم‌پذیری و ساختارمندی هستند. یعنی هر شعر سپید یا نیمایی اگر به واقع شعر باشد، می‌تواند برای خود فرم و ساختاری مستقل داشته باشد، در صورتی که قالب‌های کلاسیک (با همه‌ شاهکارهایی که در این حوزه خلق شده است)، ساختار و فرم‌پذیری محدودی دارند. خلاصه! نمی‌توان به قالب دست زد و آن را کم یا زیاد کرد اما این محدودیت در شعر نو وجود ندارد. نکته بسیار است اما من به نکته سوم، به عنوان نکته‌ آخر اکتفا می‌کنم و بعد مستقیم می‌روم سراغ شعرهای سپید اکرامی در دفتر «حال استمراری»؛ و آن نکته، تقسیم شعر سپید به 2 شاخه‌ شعر سپید آهنگین و غیرآهنگین است. شاملو می‌گوید:
«میوه بر شاخه شدم/ سنگپاره در کف کودک/ طلسم معجز‌تی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم/ چنین که دست تطاول به خود گشاده منم».
به زعم من، آهنگین ‌بودن این شعر ربطی به عروضی‌ بودن سطر یا سطرهایی از آن یا نزدیک بودن‌شان به عروض ندارد، زیرا تقریبا همه‌ سطرها و جمله‌ها و عنوان‌ها و اسم‌ها در زبان پارسی در یکی از بحور عروضی قابل صرف‌ کردن بوده یا هر کدام در دو  سه قسمت دارای این وضعیت هستند. در واقع آهنگین ‌شدن شعر شاملو از چیدمان درست سطرهایی‌ است که هر کدام وزنی جداگانه داشته‌اند؛ وزن کامل عروضی در یک سطر یا نصف و نیمه، بسیار شبیه به کتاب‌ها و متون مقدس. حال باید دید اشعار سپید اکرامی از این جنبه، به شعر آهنگین نزدیک‌تر است که قابلیت و ظرفیت آن را شماری از شاعران از متون کهن ادبی، عرفانی و دینی زبان فارسی گرفته‌اند یا به شعر «احمدرضا احمدی» که کلیت زبانش را از زبان مرسوم و معمول و گفتاری امروز گرفته است. اما شعر اکرامی در دفتر سپید «حال استمراری»؛ از شعرهای آهنگین در این دفتر خبری نیست، اگر هم باشد چندان پررنگ نیست. اگر به استثنایی در این خصوص رسیدم، تشریح می‌کنم.  بالطبع نگاه و جهان‌بینی شاعر هرجا رود از خود ردپا می‌گذارد و به کلیت و مفهوم شعر خود، رنگ و بویی از این نوع نگاه و جهان‌بینی می‌زند و محمود اکرامی که دارای نگاه و جهان‌بینی دینی‌ و انقلابی ا‌ست، بالطبع این ردپا نیز باید از گونه خودش باشد، حتی اگر شعر عاشقانه، فلسفی یا اجتماعی بگوید. او در شعر اول 2 واژه‌ «رکعت» و «شک» را آورده که هر دو مرتبط با نماز هستند؛ از این رو این امر هاله‌ای از تقدس به یک عمل عاشقانه یا معمولی می‌دهد؛ یعنی به «بوسه». البته ما ظاهر قضیه را گرفته‌ایم، چه بسا شاعر از خود «بوسه» امری مقدس را در نظر داشته باشد:
«تمام بوسه/ دو رکعت است/ و من/ در رکعت دوم/ همیشه به شک می‌افتم».
بی‌شک در سراسر این دفتر با مواردی از این دست بسیار روبه‌رو خواهیم شد. خوب است و لازم و حتی واجب است که شاعر امروز از واژه‌هایی در شعر خود بهره ببرد که امروز با آن سر و کار دارد تا شعرش کاربرد داشته باشد و تنها مثل یک غزل زیبا نباشد که همچون شیئی قدیمی برای تزیین روی تاقچه می‌گذاریم؛ واژه‌هایی مثل تاکسی، اتوبوس، تلفن، ترافیک، شهرداری و... اما شرطش آن است که این واژه‌ها درونی شاعر شوند؛ یعنی شاعر با آنها عمیقا زندگی کرده باشد یا به تعبیر دیگر، آنقدر باید آن واژه شخصی شود تا در جان عموم نیز به واسطه‌ همین شخصی ‌شدن عمیق، عمومی شود. حال ببینیم واژه‌ «روزنامه» که بسیار هم در شعرهای اکرامی از آن استفاده شده، در شعر ذیل تا چه حد درونی شده و موثر عمل کرده:
«روزنامه‌ها/ به چشم‌های تماشای تو/ به حرف‌های سر به زیر من/ تجاوز کرده‌اند/ ملخ که بیاید/ باغ پادشاه هم در امان نمی‌ماند».
به نظر من، بخش اول این شعر کوتاه فقط یک حرف جالب و خوب است، نه شعر. نقش بخش دوم شعر هم دقیقا شبیه نقش ضرب‌المثل‌هایی ا‌ست که مردمان نکته‌سنج در تکمیل و تایید حرف خود بیان می‌کرده و می‌کنند. باز این همه حسن، راه به شعر نمی‌برد و این یعنی هر حرف جالب و خوب، الزاماً شعر نمی‌شود. شعر سوم این دفتر نیز در حد یک نکته و سخن و حرف خوب باقی می‌ماند، مثل شعر 15، 17، 18 و  شماری از دیگر شعرهای آن؛ اینکه اگر «چشم یار که سارق سابقه‌دار است، بخوابد تا امنیت جهان برقرار شود»، بیشتر به یک شوخی غلوآمیز شبیه‌ است تا یک شعر. در واقع اینگونه تعابیر غلوآمیز متعلق به شاعران متوسط قدیم ما است و ذهن‌های عادت‌یافته به اینگونه تعابیر، اندک لذتی نیز از آن می‌برند. یعنی در عصری که شاعران کلاسیک‌سرای امروز از تعابیر، بکر و تازه و امروزی بهره می‌برند، در شعر نو چنین تعابیری جز معنای برگشت نمی‌دهد که نه جسمش نیمایی‌ است و نه جانش:
  «چشم‌های تو/ که خواب باشد/ یک پاسبان برای جهان کافی‌ست/ تو / چشمانت/ این سارقان سابقه‌دار  را/ بخوابان/ امنیت تمام جهان/ با من».
در کنار این شعرها، در دفتر شعر اخیر و شعرهای سپید اکرامی جای شعرهایی که صورت و تعابیر بکرش با مفهوم اصیل و حقیقی‌اش گره خورده باشد نیز کم نیست، مانند شعر 6 شاعر که آگاهانه هوشیاری‌اش را هشدار می‌دهد:
«از چشم‌های من/ پرنده‌زاری کوچ کرده است/ چرا عزای عمومی اعلام نمی‌شود/ حالا/ که باران/ به زمین/ نمی‌رسد؟»
زیرا نباریدن باران عزایی عمومی‌تر و عمیق‌تر دارد و ما نمی‌دانیم. آری! مرگ تدریجی زمین را با مردن قطعه‌های کوچکش دست‌کم گرفته‌ایم. تعبیر «عزای عمومی» در این شعر به ظاهر ساده، دارای بار معنایی و زیبایی شناختی‌ است.  شعر 10 نیز ساده است با مفهومی تکراری اما جاودانه در شعر پارسی. مولانا می‌گوید: «به‌جای اینکه خاکم را بوسه زنی، رخم را بوسه زن که اینک همانم یا همان است» و اکرامی همان مفهوم را ـ حتی به صورت مستقیم ـ با تعبیری ساده اما امروزی و صمیمی و تاثیرگذار بیان می‌کند؛ تعبیری که بوسه را تا زندگی، تا ماندگاری و جاودانگی و تا آب حیات بالا برده است. می‌گوید:
«لب‌هایم/ دیوانه می‌شوند/ وقتی نام تو را می‌برم/ مرا ببوس/ تا لب‌هایم نمرده‌اند/ تا تمام نشده‌ام».
جان ‌دادن به اشیا و حتی کلمات همان عمل «تشخیص» است که در شعر امروز کاربردش از بسامد بالایی برخوردار است. علت این امر مدرن ‌بودن ذات این عملکرد است اما 2 سطر آخر شعر ذیل را اکرامی در یک شعر دیگر نیز به‌کار برده که این امر صورت خوبی نزد مخاطبان حرفه‌ای ندارد؛ تصور می‌شود شاعر کم آورده و ته کشیده:
«خسته‌ام/ مثل کلمات خودم/ مثل پیراهن رنگ و رو رفته‌ی تو/ مثل.../ بگذریم!/ باور کن/ وقتی با دندان‌های سیاه حرف می‌زنیم/ هیچ کلمه‌ای سپید نمی‌ماند». تعابیر بکر و زیبا نیز در این دفتر کم نیست؛ تعابیری که اغلب در یک جمله اتفاق می‌افتد و به شکل صفت‌ موصوف نیست؛ تعابیری که گاه با اطناب و نداشتن وسواس کافی در یک شعر هدر می‌رود؛ تعابیری نظیر: «دارم گنجشک مرده متولد می‌شوم»، «کرم‌ها زندگی شیرین‌تری دارند»، « باران با چشم‌های من می‌آید/ به پیراهن گلدار تو» و... در صورتی که نیروی یکی از این سطرهای درخشان کافی است تا شاعری را به سمت افق‌های بلند شعر پرتاب کند!
خلاصه‌ کلام اینکه اکرامی شاعری است که نباید او را دست‌کم گرفت، مگر اینکه خود او مقام شاعری خود را دست‌کم بگیرد. اکرامی شاعری است که برای عبور از شعرهای متوسط خود، نیاز به یک انقلاب درونی دارد؛ انقلابی که اگر از درون او سر برآورد، مجال شام و ناهار خوردن را نیز ممکن است از او بگیرد و یکسره زندگی‌اش را صرف جوشش کند، نه کوششی که اینک بسیاری از شعرهای امروزش را از به فراز رفتن و اوج گرفتن بازمی‌دارد. به زبان دیگر، شعرهای درخشان اکرامی کم‌شمارند و لابه‌لای اشعار دیگرش اغلب به چشم نمی‌آیند؛ شعرهای درخشانی که گویای شعرها و ذهن بلندبالای شاعری به نام محمود اکرامی است و او را به داشتن زبانی کاملاً مستقل نزدیک می‌کند؛ زبانی که در مفهوم شعرهای 31 ، 32 ، 33 و 34 خود را به وضوح نشان می‌دهند و در این سطرها صورت می‌پذیرند:
«این روزها/ مثل باد/ بی‌وطنی را دوست دارم...». «... تنها صدای تو شیرین است/ صدای پای تو/ که نگاهت تابستانی طولانی...». «در پس هر کوه/ خورشیدی/ در دل هر سنگ/ چشمه‌ای/ و در نگاه هر دختر/ شاعری زندانی است...». «جاده‌های سرگردان/ در دامنه‌ بلندترین کوه/ به ملاقات هم می‌روند...». «خورشید/ شاخه/ شاخه/ از درخت پایین می‌آید...» و...
در شعرهای درخشانی نظیر:
«بی‌تو/ مترسکی شده‌ام/ در مزرعه‌ای که نیست/ با آستین تهی از دستم/ بادها را تکان می‌دهم/ فصل‌ها را ورق می‌زنم/ حالا شلیک کن شاعر/ با واژه‌های مشقی شبانه‌ات».


Page Generated in 0/0064 sec