printlogo


کد خبر: 187247تاریخ: 1396/10/24 00:00
نگاهی به نمایش «23» به کارگردانی مسلم رضایی
سکوت پرحکایت

محمدرضا الوند: شب افتتاحیه نمایش 23 بود و من به هر ترتیب خودم را می‌رسانم. شب‌های پراتفاق و رویداد؛ شب‌های خلأ؛ انتظار؛ نمی‌دانم که چه قدر حال‌مان نامساعد است. گویی روزگار با زمین و آسمانش، ما را طوری می‌فشارند که چیزی نمانده دست از حیات بشوییم. باز زمستان خشک از پس پاییزی بشدت خشک تر و انفجار ذرات سمی در فضا؛ مدارس تعطیل می‌شوند؛ سر و صدای اعتراض بالا گرفته؛ عرصه بر همه تنگ شده؛ داریم به فجر نزدیک می‌شویم؛ فجری که  40سال قبل خودمان آن را رقم زدیم؛ پس چه شد که اینگونه بر سرمان آمد. تئاتر و سینما هم کم‌رونق شده و برهوت صندلی‌های خالی آدم را می‌رنجاند؛ بگذریم...  اما اینکه 23 را احسان رحیمی نوشته قدری حالم را خوب کرد؛ احسان رحیمی بچه زمین نفت یا مسجدسلیمان است. هر چه نوشته و من خوانده‌ام از تاریخ 8ساله دفاع در خوزستان بوده، تعدادی از نمایشنامه‌هایش را خودش که اجرا می‌کرد حال و هوا و مراتبی داشت، او تنها کارگردان شهرستانی بود که به جزئیات دقت فراوانی می‌کرد.  موسیقی را به قدری اهمیت می‌داد که یک وقت تماشاگر گمان نبرد دسته‌ای نوازنده آمده‌اند کنار اجرای تئاتر بنوازند تا خوش بگذرد. موسیقی باید طوری در ال به الی کارش تنیده می‌شد که تماشاگر و بازیگر، مشترک آن را بفهمند و زندگی کنند. یادم می‌آید در یکی از نمایش‌های او چند کودک را دنبال می‌کردیم که مشغول بازی بودند. قرار شد یکی از بچه‌ها را مخفیانه داخل یک طویله بگذارند تا باقی او را نیابند. یکباره بمب‌افکن‌های بعثی یورش آوردند و منطقه را به خاک و خون و آتش کشیدند. بقیه بچه‌ها در جانپناه‌شان نگران همبازی‌شان بودند که در طویله پنهانش کردند. حادثه جان می‌گرفت و می‌رفت جلو و ما همراه حادثه بودیم. درست مثل 23 که درون ذات زن و زنانه زیستن را می‌کاود. مسلم رضایی که خود سال‌ها پیش در خوزستان با رحیمی در کانون پرورش تئاتر را آغاز کرده بود در طراحی خود تلاش کرده ظرایف فضا را از یاد نبرد. او با جسارت تمام یک فضای معلق و ناممکن را در میان ابزارها و نشانه‌های ممکن و واقعی جای داده تا بتواند زمان و مکان شناور را در کنش مخاطب خود رقم زند. در ابتدای اجرا می‌شنویم که شخصیت مرد می‌گوید در چند نوبت، وقت مردنم بود که دانستم من دیگر وجود ندارم و مثل یک عاریت در جهان اطراف شما قرار می‌گیرم؛ آن هم اگر شما بخواهید و عاریه‌ها را در میان چیزهایی که دوست‌شان دارید بیاویزید. آویختن یاد و نشان و یک تابلوی راهنما اینجا به پیچ خطرناک نزدیک می‌شوید؛ سرعت کم می‌شود و ما باز نمی‌توانیم بپیچیم. این را وقتی می‌فهمیم که به خود پیچیده‌ایم. مرد نمایش درد می‌کشد. فریاد او عین سکوت مرگ است. من او را می‌فهمم. می‌فهمم چون حضور وجود مادرانه سنگ صبور؛ زن را فهمیده‌ام. آن هم زن یک مرد؛ یک مردی که به جنگ رفته و بازگشته و دیگر شباهتی به ماقبل جنگ ندارد. زن جوانی‌اش را در خلال یک تصمیم پرخطر به اشتراک گذاشته. پیر شدن او همان پیرسالی زودرس مرد است. مردی در سکوت همواره؛ مردی که خواسته؛ ایستاده و تراشه‌های سرب و فولاد قامتش را در هم پیچیده. او دیگر توان ایستادن، حرف زدن و ابراز درد و نیاز خود را نمی‌تواند به کلمات تبدیل کند. زن که روزگار آرزوهای دخترانه‌اش را به خانه مرد آورده، بدجوری مقاومت می‌کند، گویی زندگی روال عادی دارد. همه چیز درست و حسابی و مهیاست. می‌بینم که او می‌دود، کار می‌کند، جان می‌کند و لبخند می‌زند که عشق را فراموش نکند. مرد نشسته؛ شاید روی ویلچر، شاید روی زمین یا بر صندلی، اصلا خوابیده و در بستر افتاده؛ چشم بسته؛ مثل خواب؛ مثل مرگ و زن مرا وامی‌دارد او را به گونه‌ای تماشا کنم که او در نگاهش می‌بیند. مرد حرف می‌زند و در جملاتش تپش احساسات جان دارند و به رویت می‌رسند و اینگونه تماشا را گویی از روزنه نگاه زن آموخته باشی؛ تنوره می‌کشی؛ بغض می‌کنی؛ می‌خروشی؛ می‌خواهی فریاد بزنی که یکباره زن نگاهش را به تو می‌دوزد و تو در سکوت او به اقتدا می‌ایستی. این چه مکافاتی است؟‌ ای‌کاش می‌توانستم اجرای 23 را از روزنه نگاه و نیایش مرد نیز بفهمم و درک کنم که وقتی مرده‌ای و هنوز جسمت حضور دارد؛ زنانه زیستن و عشق ورزیدن یعنی چه. چه بازی درخشانی دارد پروا آلاجانی و چهره و فیزیک او، چه انتخاب بجایی بوده که نمایش را بر دلم اینگونه تلنبار کرده که بنویسم و بگویم تنها شده‌ایم اما نه‌ تنهایی یک زن با 2 مسؤولیت؛ یک پسر و یک همسر و زندگی که دندان نشان می‌دهد و پنجه می‌کشد بر آرامم؛ بر صبر و سکوت و تاریخ فراموشی‌ام. می‌کشاند مرا تا لابی آسایشگاه جانبازان؛ آنهایی که دیگر نام و گذشته را یکسره کنار گذاشته و در لحظه امروز من زنده‌ام. من اما زنده بودن را می‌خواهم از چشمان آنان نگاه کنم. درد، فریاد، خنده، سکوت و خیره ماندن را... .
 آقای مسلم رضایی شاگرد به حقی بوده‌ای برای استادت و مرا بردی به 40 سال گذشته‌ام تا دیگر از حال و حال بد حرف نزنم؛ چون هنوز مانده‌ام و تو خوب به یادم آوردی تمثال سکوت پرحکایت را... .
گفتنی است، نمایش «23» به نویسندگی احسان رحیمی و کارگردانی مسلم رضایی از یکشنبه دهم دی‌ماه اجرای خود را آغاز کرده است. این نمایش که با بازی پروا آقاجانی، فرهاد تفرشی، احمد صمیمی، مسلم رضایی و... همراه است، هر روز از ساعت 18 در تماشاخانه سرو روی صحنه می‌رود.


Page Generated in 0/0174 sec