printlogo


کد خبر: 187397تاریخ: 1396/10/26 00:00
رابطه سینما و مافیا؛ پیشنهادهایی که نمی‌توان رد کرد
تبهکاران سینما را نادیده نمی‌گیرند

فدریکو وارسه: «کارلوس مونیوز پورتال» ظاهری جوان و لبخندی گشاده داشت که از جوانی می‌خواست در صنعت سینما کار کند. تا آن زمان در مکزیک برای چندین فیلم بزرگ هالیوودی مأمور یافتن لوکیشن شده بود، فیلم‌هایی مانند «آپوکالیپتو»ی مل گیبسون و قسمت چهارم «سریع و خشمگین». آخرین کار او برای نت‌فلیکس بود: فصل چهارم سریال «نارکوز» که قرار بود به‌جای کلمبیا در مکزیک اتفاق بیفتد و به کارتل خوآرز بپردازد که در شهر مرزی خوآرز مستقر است، شهری که فاصله بسیار کمی با شهر ال‌پاسو در تگزاس آمریکا دارد. اواسط سپتامبر سال ۲۰۱۷ میلادی، بدن گلوله‌باران‌شده کارلوس را در یک جاده روستایی در چند کیلومتری شمال مکزیکوسیتی در تماسکالاپا پیدا کردند. او هنگام جست‌وجوی لوکیشن قربانی جنگ کارتل‌ها شد، یک داستان خبری جذاب با عمر یک‌روزه. لکه‌های خون واقعی بر دامن خشونت داستانی نشست که ما پای تلویزیون و از فاصله‌ای دور و امن ناظرش هستیم.
وقتی برای کتاب جدیدم، «زندگی مافیایی» به خوآرز رفته بودم تا اطلاعات جمع‌آوری کنم، سلاح‌ها را می‌شد همه‌جا دید. پس از گذشتن از مرز و ورود به مکزیک، وارد یک بار شدم که روی پنجره‌اش نوشته بودند «خردسال و سلاح و سرباز حق ورود ندارد».
هر روز می‌دیدم که آدم‌های معمولی چگونه با خطر مدام مرگ، حتی در بی‌ضررترین فعالیت‌های اجتماعی، کنار می‌آمدند. گروهی از بومیان علاقه‌مند به حفظ آثار تاریخی به من از خطرات بازدید از یک خانه قدیمی و متروکه گفتند و یادآوری کردند عکسبرداری و راه‌اندازی کارزار برای حفظ و ترمیم یک کلیسای قدیمی بسیار خطرناک است. این بناها ممکن است پایگاهی برای کارهای ناشایست باشد. آنها به من گفتند یافتن لوکیشن ممکن است کاری مرگبار شود. چند متر آن‌طرف‌تر 2 قاتل ناشناس تیراندازی کردند. صدای شلیک مسلسل و پس از آن صدای زوزه ماشین‌های پلیس آمد. 10 نفر کشته شدند، از جمله یک دختربچه 7 ساله و مادرش و 3 پسر نوجوان که قهرمانی تیم بیسبال مدرسه‌ای در مسابقات را جشن می‌گرفتند. جنازه‌ها پخش زمین بودند و معلوم بود در حال فرار کشته شده‌اند. انگیزه قاتلان مشخص نبود و کسی برای این جنایت مجازات نشد.
در جاهایی که دارودسته‌های مافیایی در حال جنگ و ستیز خشونت‌بار با هم نیستند، خشونت نامحسوس است ولی هرگز دور و غایب نیست. یکی از تهیه‌کنندگان سریال ایتالیایی «گوموررا» تحت بازرسی پلیس قرار دارد، زیرا گمان می‌رود به یک گروه جرائم سازمان‌یافته در ناپولی ایتالیا پول داده است تا اجازه دهند صحنه‌هایی از فیلم را در آن شهر فیلمبرداری کنند. پلیس تلفن او را کنترل می‌کرد و او در یکی از مکالماتش گفته است: «می‌خواستی چی‌کار کنم؟ جون هفتاد نفر رو به‌ خطر بندازم؟ ببین اینا آدمای معمولی نیستن. گرفتی منظورمو؟» فیلمسازی فعالیتی اقتصادی است که ویژگی‌هایی مشترک با کسب‌وکار املاک دارد. صحنه فیلمبرداری، مانند یک کارگاه ساختمانی، ثابت است و تا حد زیادی در فضای باز قرار دارد. تولید فیلم در زمان‌بندی‌های فشرده انجام می‌شود و حتی یک تأخیر جزئی نیز هزینه‌های سنگینی می‌تراشد. خواسته‌های مافیا معمولاً از طریق عوامل و شرکت‌های فیلمسازی بومی به اطلاع گروه فیلمسازی می‌رسد. با این ‌حال، برخی فیلمسازان شهامت سر باز زدن را داشته‌اند: هنگام تولید فیلم «پدرخوانده» (۱۹۷۲) از «فرانسیس فورد کوپولا» خواستند مبلغی به مافیا پرداخت کند تا اجازه فیلمبرداری صحنه‌های کلیدی فیلم را در اطراف پالرمو بدهند ولی او قبول نکرد. کوپولا با پرداخت هزینه‌ای سنگین، به عوامل دستور داد مکان فیلمبرداری را عوض کنند و به دهکده ساووکا در ایالت مسینای ایتالیا بروند. دهکده‌ای که بر فراز تپه‌ای قرار دارد و اینک جزئی از تاریخ سینماست. صحنه عروسی و صحنه کلیدی بار ویتللی، صحنه‌ای که «مایکل کورلئونه» نخستین‌بار پدر همسر آینده‌اش را ملاقات می‌کند، در این دهکده فیلمبرداری شد.
فیلم‌های سینمایی می‌توانند شهرت یک دارودسته خاص را در سطح جهانی افزایش دهد. وقتی فیلمی به موفقیت بزرگی دست می‌یابد، رؤسای باندهای تبهکار هم مشتاق می‌شوند زبان و پوشش و رفتار نسخه‌های داستانی خود را تقلید کنند. این پدیده با نخستین فیلم گنگستری تاریخ آغاز شد، فیلم «تفنگداران پیگ اَلی» (۱۹۱۲) با کارگردانی «دی‌دبلیو. گریفیت». این فیلم بنیانگذار راه ‌و رسم بسیاری از فیلم‌های گنگستری بعدی شد؛ این فیلم «گرامر» ژانر گنگستری را تهیه کرد، تصویری واقع‌گرایانه از خشونت و خیابان‌های کثیف و پر از زباله و بارهای بدنام و مخاطرات جنسی و راه‌رفتن‌های قلدرانه و پوشش شیک و پی‌رنگ تکرارشونده گنگستر شریفی که با پلیس‌های فاسد مبارزه می‌کند و حامی زنان است. «آل‌کاپون» در شهر نیویورک و در یکی از محلاتی بزرگ شد که دور از مکان فیلمبرداری فیلم تفنگداران نیست. او هم عضو دارودسته‌ای بود مشابه آنچه در فیلم گریفیت به تصویر درآمده است. آل‌کاپون به‌سرعت سبک پوشش شخصیت اصلی فیلم تفنگداران پیگ الی، اسنپر کید، را اتخاذ کرد. از دهه ۱۹۷۰ میلادی بدین‌سو، فیلم پدرخوانده برای مدت‌ها منبع الهام رؤسای دارودسته‌های تبهکار بوده است. «لوئی میلیتو» عضو خانواده تبهکار گامبینو در نیویورک بود که سال ۱۹۸۸ میلادی کشته شد. همسر او در زندگینامه خودنوشتش می‌نویسد: میلیتو «6 هزار بار فیلم پدرخوانده را تماشا کرده بود». خانم میلیتو می‌گوید همسر و افراد همسرش پس از تماشای فیلم «مانند هنرپیشه‌های پدرخوانده همدیگر را می‌بوسیدند و بغل می‌کردند... و بخش‌هایی از دیالوگ‌های فیلم را به کار می‌بردند. چند تن از آنها شروع کردند به یادگیری زبان ایتالیایی».
جذابیت فیلم پدرخوانده همه‌جایی است. هنگامی‌که مشغول تحقیق برای زندگی مافیایی بودم، به «رادیک گالیاکبروف» (با نام مستعار رادشا) برخوردم: پدرخوانده خودخوانده شهر کازان در مرکز روسیه که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد. مردی خشن و حقه‌باز که دوست داشت خودش را مانند دون کورلئونه دانا جلوه دهد. او دیالوگ‌های فیلم پدرخوانده را با جان و دل یاد گرفته بود و آنها را از حفظ به زیردستانش می‌گفت. رادشا نهایت تلاشش را کرده بود تا سبک پوشش دون کورلئونه را تقلید کند، کت‌وشلوارهای تیره و پالتوهای بلند و کراوات‌های راه‌راه را که در فیلم شاهدشان بودیم روی جلیقه ضدگلوله‌اش می‌پوشید. مانند مارلون براندو صحبت می‌کرد و برای اینکه هرچه بیشتر شبیه دون کورلئونه باشد، فک پایینش را جلو می‌داد. او سرانجام گرفتار قانون شد و اکنون حبس ابد خود را در مخوف‌ترین زندان روسیه، زندان «دلفین سیاه» می‌گذراند. تقلید گنگسترهایی مانند میلیتو و رادیک از داستان‌های مافیایی دلیل خوبی دارد؛ کمک می‌کند تا مخاطب را قانع کند فردی که مقابلش ایستاده به تشکیلاتی رعب‌آور تعلق دارد که آماده اعمال خشونت است. اگر حقه‌شان بگیرد، این خشونت ضمنی و نهان می‌تواند بدون به‌کارگیری خشونت واقعی به تسلیم طرف مقابل منجر شود.
نوع سوم تعامل بین مافیا و سینما همزیستی است. چندین منبع که در کتاب «زندگی مافیایی» ذکر شده‌اند، به این واقعیت اشاره کرده‌اند که «یاکوزا» عمیقاً در صنعت سینمای ژاپن رخنه کرده است. «کینجی فوکاساکو» کارگردان فیلم‌های «گنگستر خیابان» (۱۹۷۲) و «نبردهایی ناشرافتمندانه و غیرانسانی» (۱۹۷۳)، توضیح می‌دهد که پدرخوانده‌ها معمولاً پیش از اکران فیلم‌هایش می‌خواستند ببینند فوکاساکو چگونه آنان را به تصویر کشیده است: «پدرخوانده در سال ۱۹۷۳ یک جلسه نمایش خصوصی در توئه (شرکت فیلمسازی) ترتیب داد. آمد و نشست و فیلم را دید. پس از پایان فیلم گفت کمی تعجب کرده که زیردستانش، یعنی چند نفری که با خودش به جلسه نمایش آورده بود، طی نمایش فیلم بسیار ساکت بوده‌اند و در پاسخ به آنچه بر پرده می‌دیدند، تلاشی نکرده‌اند. ترسناک بود». این رئیس مافیا از افرادش انتظار داشت سریع دست‌به‌کار شده و به دارودسته‌ای که در فیلم به تصویر درآمده بود حمله کنند. «دندان شکسته»، رئیس تریاد «۱۴کی» در ماکائو، واسطه‌ها را کنار گذاشت و فیلم زندگینامه‌اش را خودش تولید کرد. فیلمی به‌نام «کازینو» (۱۹۹۸) که کارگردانش را خود دندان‌شکسته انتخاب کرده بود و تمام هزینه فیلم (7/1 میلیون دلار) را هم خودش پرداخت کرد. گفته شده او از فیلم رضایت کامل نداشت ولی با وجود این، پس از نمایش خصوصی فیلم، به کارگردان و عوامل فیلم آسیبی نزد.
تکان‌دهنده‌ترین داستانی که درباره این موضوع شنیده‌ام مربوط به جوزپه گرکو (۱۹۵۳ تا ۲۰۱۵)، «اد وود» سینمای گنگستری است. گرکو مردی نرم‌خو و پسر رئیس کمیسیون مافیای سیسیل بود. جوزپه علاقه شدیدی به سینما داشت. او خود را چنین توصیف می‌کند: «بچه که بودم از شکار و فوتبال متنفر بودم و دلیلش پروژکتوری بود که وقتی 8 سالم بود به من داده بودند. در همان بچگی به ویروس سینما مبتلا شدم». جوزپه تک‌فرزند بود و وابستگی خاصی به مادرش داشت. اگرچه متأهل بود، مدرکی از صمیمیت و نزدیکی او با زنش در دست نیست. ازدواج‌های مافیایی، مانند ازدواج خاندان‌های سلطنتی، سنتی و بدون دخالت عروس و داماد است. پدر جوزپه قبول کرده بود که او هرگز به مافیا نخواهد پیوست و حتی به تأمین مالی نخستین فیلم بلند او نیز یاری رساند، یک کمدی جنسی به ‌نام «خامه، شکلات و فل... فل» (۱۹۸۱) که هیچ منفعت مالی نداشت. یکی از عوامل فیلم به‌صراحت اقرار کرد فیلم «واقعاً نفرت‌انگیز» بود. پیش از اکران فیلم، دادگاه ضدمافیای «ماکسی ترایل» در حال برپایی بود و گرکو به پولشویی متهم شد ولی سرانجام تبرئه شد (در همان دادگاه، پدرش به چندین‌بار حبس ابد محکوم شد). وقتی حبس گرکو به پایان رسید، عشقش به سینما دست‌نخورده باقی مانده بود. با اسم مستعار، 2 فیلم گنگستری را کارگردانی کرد: «زندگی‌های گمشده» (۱۹۹۲) و «خانواده گریمالدی» (۱۹۹۷). هر دو فیلم از لحاظ هنری و تجاری فاجعه‌بار بودند ولی بینشی ارزشمند ارائه می‌دادند از اینکه افراد دنیای مافیا چه تصویری از خویش دارند و چگونه اعمال‌شان را توجیه می‌کنند. شخصیت اصلی فیلم زندگی‌های گمشده، رئیس دارودسته خرده‌پای تبهکاری است که هیچ‌گاه مسؤولیت اعمالش را قبول نمی‌کند، زیرا (به نظر خودش) قربانی جامعه طبقاتی است. اینکه بچه‌های پایین‌شهری نمی‌توانند با دختران خانواده‌های ثروتمند رابطه داشته باشند، توجیهی اخلاقی در اختیارشان می‌گذارد که آنچه را می‌خواهند در قالب دزدی و تجاوز به دست آورند. دینداری شخصیت اصلی، گویاترین جنبه فیلم است. در صحنه کلیسا، شخصیت اصلی یک مونولوگ درهم ‌برهم و طولانی روبه‌روی صلیب دارد. در فیلم نقل‌قول‌های بسیاری از اناجیل می‌شود و فیلم پر است از تصاویر مریم مقدس و روزالیای قدیس که حامی شهر پالرمو است. همیشه پیش از صحنه‌های خشونت شاهد این هستیم که عضو دارودسته خلافکار به کلیسا می‌رود یا در مراسمی مذهبی شرکت می‌کند یا حداقل علامت صلیب می‌کشد. عضویت در مافیا تجربه‌ای دینی است و اعضای آن شکلی از عدالت را اجرا می‌کنند که خداوند منع کرده است.
سال ۲۰۱۶ میلادی، در پالرمو جزئیاتی تکان‌دهنده درباره آخرین روزهای زندگی گرکو به دست آوردم. او مدت‌ها دچار سرطان ریه بود و سرانجام در سال ۲۰۱۵ میلادی مُرد. سرطان که گسترش یافت، بستری شد. در نهایت یکی از پزشکان به اتاق او رفت و به او گفت: «آقای گرکو! متأسفانه کار دیگری از دست ما برنمی‌آید. اگر بخواهید می‌توانید به خانه بروید و روزهای باقیمانده عمرتان را با خانواده بگذرانید». گرکو نیم‌خیز شد تا دکتر صدایش را واضح بشنود: «دکتر عزیز! لطفاً مرا به خانه نفرستید. می‌خواهم همین‌جا بمیرم». چند روز بعد، او در آغوش همان دکتر در آرامش درگذشت. گرکو در اواخر عمر به رد خانواده‌اش و ارزش‌های آن رسید ولی هنوز هم جوزپه کرگو را به‌عنوان نویسنده فیلم‌هایی به خاطر می‌آوریم که- بی‌شباهت به هر فیلم دیگری- به پای آلام و آرای درونی افرادی جان داد که خودش در نهایت از آنها متنفر شد.
منبع: تایمز لیترری ساپلیمنت
ترجمه: بابک طهماسبی/ ترجمان
 


Page Generated in 0/0064 sec