ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود راجع به روز فرار شاه از کشور چنین مینویسد: با قطعی شدن خروج محمدرضا از کشور، آخرین امیدها از میان رفت و زمام رژیم او به دست شاپور بختیار سپرده شد. با نخستوزیری بختیار، اردشیر زاهدی نیز امید خود را به صدارت از دست داد و زودتر از محمدرضا از کشور خارج شد.(23 دی) محمدرضا اعضای «شورای سلطنت» را تعیین کرد. در این شورا شاپور بختیار (نخستوزیر)، جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی)، دکتر محمد سجادی (رئیس مجلس سنا)، سیدجلال تهرانی (رئیس شورای سلطنت)، ارتشبد عباس قرهباغی (رئیس ستاد ارتش)، عبدالله انتظام، محمدعلی وارسته، علیقلی اردلان و دکتر عبدالحسین علیآبادی عضویت داشتند. محمدرضا، خروج خود را به تأخیر انداخت تا بختیار از مجلس شورا رأی اعتماد بگیرد.(26 دی) محمدرضا و فرح با هلیکوپتر به مهرآباد رفتند. هواپیمای او از قبل آماده شده بود و تعداد کمی در فرودگاه حضور داشتند: روسای مجلسین سنا و شورا، بدرهای، ربیعی و قرهباغی. محمدرضا حدود 2 ساعت در فرودگاه منتظر ماند تا بختیار از مجلس رأی اعتماد بگیرد و حاضر شود. بالاخره بختیار نیز با هلیکوپتر به مهرآباد آمد و گفت رأی اعتماد گرفته. محمدرضا و فرح خداحافظی کردند و وارد هواپیما شدند. بختیار و قرهباغی نیز وارد هواپیما شدند. بختیار از محمدرضا پرسید از این پس گزارشات روزانه مملکتی را کجا بفرستد و او جواب داد: «خودتان بررسی کنید کافی است. به گزارش احتیاجی نیست!» سپس قرهباغی وضع خود را سوال کرد و پرسید تکلیف من با ارتش چیست و چه باید بکنم؟ من نمیدانم در غیاب شما چه سمتی در ارتش دارم؟ محمدرضا پاسخ داد: «ارتش و نیروهای انتظامی در اختیار شماست. هر طور منطق شما حکم میکند عمل کنید. ولو اشتباه باشد، عدم رضایتی در من ایجاد نخواهد شد. به شما حق میدهم چون وضع مشکل است و من هم غیر از منطق از شما انتظاری ندارم. بعلاوه، دوستی مانند فردوست هم دارید و میتوانید با او مشورت کنید.» بختیار و قرهباغی خداحافظی کردند و پیاده شدند و هواپیما پرواز کرد. من قلبا از رفتن محمدرضا خوشحال شدم، هم از لحاظ نجات او از خشم ملت و هم اینکه اگر عاقل بود میتوانست زندگی خوشی در اروپا داشته باشد. اما آیا محمدرضا در تمام گفتارش، حتی در آن لحظه، صادق بود؟ باید بگویم تصور نمیکنم، زیرا او چنین میپنداشت که بعد از او کشور از هم خواهد پاشید و باز به او احساس احتیاج خواهد کرد و یا اینکه تعدادی افسر وفادار به او، ممکن است دست به کودتایی به نفع او بزنند. لذا نخست به مصر رفت تا به ایران نزدیک باشد، ولی بتدریج امیدهای او به باد رفت و او نیز از خاک ایران دورتر و دورتر شد. محمدرضا پهلوی نیز فرار خود را از کشور چنین شرح میدهد: «... قرار بر این شد که شهبانو و من پس از اینکه آقای بختیار از مجلسین رأی اعتماد گرفت برای چند هفته استراحت و تمدد اعصاب ایران را ترک کنیم. آخرین روزهای اقامت در تهران سخت دشوار بود و شبها با بیخوابی میگذشت... در فرودگاه مهرآباد باد سردی میوزید. بر اثر اعتصاب کارکنان فرودگاه، تعداد زیادی هواپیما در آنجا متوقف بود. در پای پلکان هواپیمای سلطنتی، مقامات مهم کشوری و لشکری از جمله شاپور بختیار، نخستوزیر، رئیس مجلس شورای ملی، چند تن از وزیران و فرماندهان نیروهای مسلح به بدرقه آمده بودند. به همه حاضران توصیه کردم در رفتار خود جانب احتیاط را نگاه دارند. امام جمعه تهران که در مسافرتهای قبلی در فرودگاه حضور داشت، و دعای سفر میخواند، این بار غایب بود. بعضیها درباره این غیبت تعبیرات خاص کردند. مرحله اول سفر ما شهر آسوان بود که در آنجا با استقبال گرم و مردانه پرزیدنت سادات مواجه شدیم... پرزیدنت سادات میخواست ما مدت طولانیتری در مصر بمانیم ولی من احساس میکردم باید باز هم از ایران دورتر شوم. در آن موقع میل داشتم به آمریکا بروم که فرزندانم در آنجا اقامت داشتند ولی همه ما را از رفتن به ایالات متحده برحذر میداشتند. طبق قرار قبلی چند روزی در مراکش اقامت گزیدم و در آنجا سلطان حسن دوم برادرانه از ما پذیرایی کرد. هنگامی که قرار شد به باهاماس برویم سلطان حسن هواپیمای مراکشی را در اختیار ما گذاشت. مشکلترین مراحل اقامت ما در این جزایر بود زیرا هر روز خبر کشتارهای ایران به ما میرسید. هنگامی که قرار بر این شد که به مکزیک برویم بسیار خوشحال شدم. قرار بر این بود که پرزیدنت نیکسون به اتفاق همسرش به دیدار ما بیاید. در آخرین لحظه بیماری بانو نیکسون مانع مسافرت وی شد و آقای نیکسون به تنهایی نزد ما آمد. 24 ساعتی که با وی گذراندیم برای شهبانو و من بسیار مطبوع و دلپذیر بود... پرزیدنت نیکسون یکبار قبل از انتخاب به ریاستجمهوری و یکبار دیگر در سمت رئیسجمهوری به ایران سفر کرده بود و هیچکس بهتر از او درنیافت که یک متحد قوی در این منطقه چه ارزشی برای جهان غرب دارد.»
منبع: فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی