printlogo


کد خبر: 187488تاریخ: 1396/10/28 00:00
نگاهی به زندگی و شاعرانگی استاد مشفق کاشانی به بهانه سالروز درگذشت او
تراژدی یک شاعر

محسن شهمیرزادی: آدم‌ها دوست ندارند مثل هم بمیرند. هرکس که مرگ را پذیرفته باشد، داستانی متفاوت را برای برگ آخر زندگی‌اش می‌پسندد. یکی دوست دارد در اوج هیجان، مثلا از ارتفاع چندهزار پایی با دنیا وداع کند. دیگری می‌خواهد در راه مبارزه برای عقیده‌اش جان دهد. یکی مرگ آرام در بستر را می‌طلبد اما برای یک شاعر تراژدی مرگش می‌تواند لحظه‌ای باشد که شعر می‌خواند و جان از کف می‌رهاند. این تراژدی اما در مقام استادی چون «عباس کی‌منش» یا همان «مشفق کاشانی» است که معنا پیدا می‌کند. استاد مشفق‌کاشانی در حالی که از دوستان دیرین خود چون قیصر، سیدحسن حسینی و سلمان هراتی یاد می‌کرد و بیت «برخیز ز جا نه وقت خواب است‌ ای دوست / بنشین که شب شعر و شراب است ‌ای دوست» زیر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد تا مرگ او نه در بستر بیماری که در راهی باشد که عمری در آن از درد دین و زمانه، شاعرانه می‌سرود. مشفق‌کاشانی در شامگاه 28 دی‌ماه سال 93 و در 89 سالگی هنگام شعرخوانی در خانه شاعران از دنیا رفت.
شاعر عشق و دین و سیاست
عباس کی‌منش سال 1304 در کاشان به دنیا آمد. او تا مقطع کارشناسی ارشد را در دانشگاه تهران حضور داشت و پس از آن وارد عرصه معلمی شد و 37 سال تجربه حضور در آموزش‌وپرورش را در کارنامه خود ثبت کرد. این شاعر کاشانی که دوستی دیرینه‌ای با سهراب داشت تخلص خود را مشفق‌کاشانی انتخاب کرد. او در میان قالب‌های شعری، همواره تمایل فراوانی به غزل داشته است. غزلی که از سبک عراقی بهره می‌برد و در کنار قالب‌های قصیده، مثنوی، چارپاره و حتی ترانه و تصنیف او را جاودانه می‌کند. مشفق راه خود را مدیون مادر می‌داند، مادری که از او هنرمندی و عفت را به یادگار دارد. او در یکی از اشعار مشهور خود از مادر هنرمندی می‌گوید که جزو بهترین قالیبافان کاشان بوده و او از کودکی در کنار همین مادر، آوای قرآن کریم و نوای شعر حافظ را گوش جان سپرده است:
  «چیست این گل شکفته در قالی
می‌درخشد چو شعله آتش
تاروپودش تنیده از احساس
رنگ و رویش تهی زدوده غش
گُلی آیینه بند نقش بهار
گلی از دودمان اشک و عطش...»
اگرچه پیشه مشفق غزلسرایی است و این قالب با عاشقانگی و شاعرانگی در هم آمیخته اما او از کودتای 28 مرداد تا فتنه‌های پساانقلاب همواره درد دین و سیاست داشته است. او به همراه برخی شاعران دیگر از جمله مرحوم مهرداد اوستا، مرحوم طاهره صفارزاده و سیدعلی گرمارودی از جمله چهره‌های برجسته‌ شعر بودند که در جریان انقلاب به رهبری امام خمینی حضور داشتند و همین علت کافی بود تا اینان از مجامع روشنفکری بایکوت شوند. او با شروع جنگ تحمیلی بارها در جبهه‌ها حاظر شد و به شعرخوانی برای رزمندگان پرداخت. ریشه ظلم‌ستیزی او به گذشته‌های دور بازمی‌گردد به‌گونه‌ای که درباره کودتای 28 مرداد می‌گوید: «وقتی در ۲۸مرداد کودتای ننگین انجام شد و حدود ۲۰، ۳۰ نفر از جوانان برومند این مملکت را شاه تیرباران کرد، من باز هم دست از مبارزه و شعر گفتن برنداشتم و در آن وضع خفقان‌آور، یک قصیده ساختم: 
«باز در پرده یکی نادره آهنگ زدم
نقش دیگر به سراپرده‌ نیرنگ زدم
بندگان زر و زنجیر به افسون دگر
روی در اهرمنان تکیه به اورنگ زدم»
 او همچنین در حوزه شعر عاشورایی نیز دست بر قلم داشته که سرآمد آنها تضمینی درخشان از شعر محتشم‌کاشانی است که در نخستین کتاب او یعنی «صلای غم» منتشر شد:
زموج فتنه چشم جهان غیرت یم است
 وز تندباد حادثه پشت فلک خم است
صبح امید چون شب تاریک مظلم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
از دیگر آثار مشفق‌کاشانی می‌توان به بهار سرخ سرود،  هفت بند التهاب،  نقشبندان غزل،  انوار ۱۵ خرداد،  خلوت انس،  تذکره‌ شاعران معاصر، راز مستان و کهکشان آبی، خاطرات،  سرود زندگی،  شراب آفتاب،  آذرخش،  آینه خیال و  تصحیح دیوان حاج سلیمان صباحی بیدگلی اشاره کرد. او همچنین  مسؤولیت‌های بسیاری از جمله در شورای‌عالی شعر مرکز موسیقی صداوسیما و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران، شورای شعر ستاد اقامه نماز، ریاست شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و... بر عهده داشته است.
 یار مرا... غار مرا...
مشفق در لحظات آخر عمرش از قیصر، سیدحسین حسینی و سلمان هراتی یاد کرد اما او را می‌توان به نوعی تاریخ شعر معاصر دانست. ارتباط و دوستی او با برجسته‌ترین شاعران معاصر ایران، باعث شده است تا بتوان کی‌منش را به گنجینه شعر و شاعری ایران توصیف کرد. او با شفقت از یار دیرین کاشانی‌اش - سهراب سپهری - یاد می‌کند؛ توصیف دقیق این پیر عاقبت به‌خیر از روزگار جوانی‌اش: «باور نمی‌کنید؛ سهراب آدم عجیبی بود. بسیار حساس و مردم‌دوست. ساعت‌ها می‌نشست و از وضع زندگی و دردها و رنج‌های روستاییان می‌پرسید و سخت متأثر می‌شد. همیشه به غیر از وسایل نقاشی، چند جلد کتاب از جمله حافظ همراه خود داشت. بعضی از شب‌ها در کلبه روستاییان می‌نشست و از غزل‌های حافظ برای‌شان می‌خواند...». در حافظه مشفق از حمید سبزواری، ابراهیم ستوده، سپیده کاشانی، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، مهرداد اوسطا و... یادی هست. خاطراتی که بعضا از زبانش شنیده شد و اکثرا با خاک در میان گذاشت. او از دوران دوستی خود و اخوان چنین یاد می‌کند: «یک شب که باران شدیدی می‌بارید، با وسیله شخصی خودم اخوان را به منزلش رساندم. مرا به اتاقی برد که پر از کتاب بود و کتاب‌ها روی هم انباشته شده بود. او پس از گفت‌وگو با خانواده، فرزند کوچکش را که در قنداق پیچیده بود، نزد من آورد و همان‌طور که در اتاق قدم می‌زد، ترانه‌های خراسانی را برای بچه‌اش می‌خواند و ترانه‌ها را با صدایی که از عمق جانش مایه می‌گرفت زمزمه می‌کرد».
یار تویی... غار تویی...
«یک شاعر وقتی قصیده‌ای پنجاه بیتی می‌خواند، آقا با حوصله گوش می‌دهند و پس از اینکه شعرش تمام شد، می‌فرمایند بیت سی‌ام را مجددا بخوانید و بعد می‌گویند که فلان جای بیت این اشکال را دارد. ببینید خود آقا خیلی کم غزل می‌گویند اما وقتی یک غزل می‌گویند ضرب‌المثل می‌شود. گاهی بعضی از شاعران به استقبال از شعر ایشان رفته‌اند اما هیچکدام، آن شعر آقا نشده است». «آقا»یی که استاد مشفق‌کاشانی از آن یاد می‌کنند کسی نیست جز مقام معظم رهبری. انبوه خاطراتی است که از ابتدای انقلاب تاکنون از دوستی و علاقه رهبری و مشفق به یکدیگر نقل شده است. مشفق کاشانی از یکی از جلسات خصوصی خود با رهبر انقلاب نیز چنین یاد می‌کند:  «وقتی مراسم دیدار شاعران با رهبری تمام شد جناب آقای گلپایگانی گفتند که آقا فرمودند شما بمانید. به جناب آقای حمید سبزواری و مرحوم شاهرخی و عباس براتی‌پور و حجت‌الاسلام‌والمسلمین رشاد هم گفته بودند بمانند. بعد از اینکه مابقی شعرا رفتند، ایشان فرمودند این روزها بنده چند شعر سرودم و می‌خواهم که شما نظر خودتان را درباره‌ آنها بدهید. آقا 2 غزل خواندند که همه‌ ما را مجذوب کرد و به عالمی دیگر برد. سپس بنده از ایشان پرسیدم که چرا کم غزل می‌سرایید؟ ایشان گفتند باید شعر خودش بیاید. سخن ایشان کاملا درست بود زیرا آن شعر است که سراغ شاعر می‌رود نه بالعکس». رهبر انقلاب نیز در دیدار دست‌اندرکاران همایش نکوداشت مشفق کاشانی پیرامون شخصیت و شعر او  اظهار داشتند: «جناب آقای مشفق هم از شعرای خوب زمان ما هستند. بنده البته از قدیم با بعضی از اشعار ایشان - در مطبوعات و اینها - آشنا بودم و شخص ایشان را هم که از اوایل انقلاب به اتفاق آقای حمید [سبزواری] و مرحوم شاهرخی و اینها، مکرر آقایان را زیارت می‌کردیم؛ غزل ایشان، غزل پخته و مضمون‌دار و خوش‌اسلوبی است؛ یعنی یکی از غزل‌سرایان برجسته‌ زمان ما جناب آقای مشفق هستند. علاوه بر جنبه‌ شعری محض، 2 خصوصیت دیگر هم در آقای مشفق هست که قابل توجه است: یکی اینکه شعر ایشان در خدمت هدف‌ها قرار می‌گیرد؛ در خدمت هدف‌های دینی و هدف‌های انقلابی. نکته‌ دوم شخصیت خود ایشان است؛ ایشان یک انسان محترم و آراسته به اخلاق خوب، به رفتار خوب محسوب می‌شوند و ما در طول این حدود سی و چند سال که با ایشان آشنا هستیم و مرتبطیم و از ایشان شنیدیم و گاهی با ایشان نشست و برخاست کردیم، همیشه این رفتار را از ایشان ملاحظه کردیم.».
پشتم شکست!
با درگذشت مرحوم مشفق کاشانی طیف‌های گوناگون و بعضا متضاد سیاسی و فرهنگی در فراق او حرف‌ها گفتند و شعرها سرودند. در صدر این تسلیت گفتن‌ها، مقام معظم رهبری در پیامی با تسلیت به همه خانواده ادبی ایران نوشتند: «به‌جز شعر شیوا و دلنشین، اخلاق و شخصیت انسانی و تعهد به آرمان‌های انقلاب نیز از جمله‌ ویژگی‌هایی بود که اینجانب را در مدت بیش از 30 سال آشنایی نزدیک با این انسان مؤمن و آراسته، به وی علاقه‌مند می‌ساخت. رحمت و مغفرت الهی بر روان او». مرحوم حمید سبزواری، از دوستان نزدیک او، «پشتم شکست» را مناسب‌ترین واژه در احوالات خود پس از مشفق می‌دید. سبزواری پس از این اتفاق نوشت: «ارتحال استاد بزرگوار و یار و همراه دیرین و عزیزم مشفق‌کاشانی افتخار شعر و ادب ایران را با ناباوری شنیدم. پشتم شکست». علاوه بر افرادی نظیر موسوی‌گرمارودی، حداد عادل، علیرضا قزوه، فاضل نظری، حمیدرضا شکارسری و...، استاد محمدعلی معلم‌دامغانی در سوگ او ابیاتی سرود که بخشی از آن را در ذیل می‌خوانید:
مهـربان مشفق رفت شاعر عاشق رفت
از ستـم عـذرا زیست تا به غم وامق رفت
کـرد داغـش داغــان دشمنش با دق رفت
داغــدل بود از حذق شاعـر حـاذق رفت
عشق زاد غم زیسـت فتنه زاد عاشق رفت
عشق و اشفاق افسوس مهربان مشفق رفت
کیـــش‌مند عبــــاس ساجد و صادق رفت
رحمتش بـاد از حـق سوی حق فائق رفت
 

ماجرای اشعاری که استاد مشفق کاشانی در دیدار شعرا با رهبری خواند
بنده 2 درس از مقام معظم رهبری یاد گرفتم. یک موضوع «اتحاد و همبستگی» و دوم هشدار ایشان نسبت به بیداری همیشگی نسبت به «دشمن» است. این دو را در غزلی با این اوصاف سرودم:

نگذارید که این سلسله در هم شکند
مطرب عشق دف از قافله‌ غم شکند
مشعل مهر فرو افتد و خاموش شود
آسمان رنگ ببازد، دل شبنم شکند
خم ز جوش افتد و میخانه به تاراج رود
شحنه‌ مست، جهان آینه‌ جم شکند
دم جادوی یهودا لب عیسی بندد
تهمت از حیله زند حرمت مریم شکند
دیو، انگشتری از دست سلیمان گیرد
نقش زیبنده‌ توحید به خاتم شکند
گرچه آورد در این دیر خراب آبادم
نی روا تیغ جفا بر سر آدم شکند
شرحه شرحه دل ما در گرو زلف شماست
زلف بر باد مده تا دل آدم شکند
یاد، از واقعه‌ طف جگرم سوخته است
این چه بغضی است که در ماه محرم شکند
پایبند سخن عشق شمایید شما
نگذارید که این سلسله در هم شکند


Page Generated in 0/0065 sec