«پرویز راجی» آخرین سفیر شاه در لندن در خاطرات خود در 26 دی ماه 57، روز فرار شاه، چنین مینویسد:
«... چندی نگذشته بود که اطلاع یافتم شاه و شهبانو، ایران را ترک کردهاند. در مراسم مختصری که هنگام عزیمت شاه و شهبانو در فرودگاه برگزار شد، به جز «شاپور بختیار» و دسته موزیک نظامی فقط تنی چند از افسران ارشد ارتش و 4-3 نفر از اعضای شورای سلطنت حضور داشتند. موقع سوار شدن به هواپیما نیز شاه با چشمان اشکآلود از پلکان بالا رفت و در حالی که به تقلید از پدرش یک مشت خاک ایران را – به نشانه علاقهاش به وطن – همراه خود داشت، شخصاً هدایت هواپیما را بر عهده گرفت و از ایران رفت. پس از آن بیبیسی در اخبار 3 بعد از ظهر خود گزارش داد: «تهران بعد از خروج شاه حالتی به خود گرفته که شباهت به برگزاری یک کارناوال دارد» و به دنبال آن نیز افزود: «... پرزیدنت انور سادات طی مراسمی با تشریفات باشکوه و در میان هلهله و کف زدن مردم شهر آسوان، از شاه استقبال کرد...». با شنیدن این دو خبر به خود گفتم: واقعاً که بیثباتی و دمدمیمزاجی توده مردم تا چه حد نفرتانگیز است!
بعدازظهر مهدوی وزیر مختار سراغم آمد و گفت: «اعضای سفارتخانه قصد دارند به نشانه ابراز همبستگی با برادران انقلابی خود در ایران، سفارتخانه را به مدت یک روز تعطیل کنند...» و من گرچه از لحن گفته او نفهمیدم که میخواهد در این باره از من کسب تکلیف کند یا اینکه فقط خواسته مرا هم در جریان این تصمیم قرار دهد، با این حال به مهدوی گفتم: «... وقتی کارمندان سفارتخانه برای بروز احساسات انقلابی خود(!) آنقدر صبر میکنند تا شاه از کشور خارج شود، من هرگز نمیتوانم برای شجاعت یا وفاداری آنها احترامی قائل باشم و به همین جهت نیز نهتنها از تعطیل کردن سفارتخانه حمایت نمیکنم، بلکه تا لحظه عزیمت از لندن، هر روز به سر کارم خواهم آمد و هیچکس هم نمیتواند مرا از چنین تصمیمی منصرف کند...». مهدوی نیز با شنیدن این سخنان با حالتی سرافکنده و عصبی مرا ترک کرد.
بعد که بیشتر راجع به مساله خروج شاه فکر کردم، به نظرم رسید نحوه عمل شاه هنگام عزیمتش، اصلاً پسندیده نبود و واقعاً جز دامن زدن به وحشت و نگرانی من و امثال من، ثمر دیگری نداشته است، چون اگر او قبل از خروج اقدام به تشکیل مصاحبه مطبوعاتی میکرد، با زیرکی میتوانست ضمن برپایی یک مجلس غیررسمی و خودمانی همراه با طرح سوالات پرسر و صدا و مساله برانگیز از سوی خبرنگاران - که شاید تنها میتوانست اعصاب له شدهاش را کمی بیشتر متشنج کند - سبب جلب توجه رسانههای جهانی به سوی خود شود. ولی شاه دست به این کار نزد. شاید هم دلیلش این بود که نمیخواست در آخرین لحظات، مردم او را با وضعی
آشفته- که حاصل سوالات گیجکننده خبرنگاران است- مشاهده کنند. در حالی که حداقل میتوانست با یک نطق غمانگیز تلویزیونی، دست به یک «کودتاتر» بزند و ضمن تحریک احساسات مردم، به آنها یادآوری کند فقط به خاطر جلوگیری از خونریزی بیشتر، قصد ترک کشور را دارد و از مردم بخواهد مبادا تا آنجا پیش بروند که تمامیت ارضی کشور را به خطر بیندازند. اصلاً حالا که شاه به جای هر اقدامی، وقار و شخصیت خود را زیر پا نهاد و همچون افراد خائن و بزدل از مملکت گریخت، چه فایده دارد که من بنشینم و این همه راجع به باید و نباید کارهایش فکر کنم؟!
منبع: پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، انتشارات اطلاعات