حسین ساعیمنش: باید اعتراف کنیم که بین این فیلمهای اخیری که با شنیدن نام محمدهادی کریمی به یاد آورده میشود («برف روی شیروانی داغ»، «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» و فیلمنامه «ساکن طبقه وسط» شهاب حسینی) این فیلم آخر اثر شستهرفتهتر و قابل فهمتری است. یعنی میشود فهمید قصه و شخصیتها در هر لحظه کجا قرار دارند و به چه سمتی حرکت میکنند. هر چند اینجا هم دوباره در بعضی از لحظات، جملاتی که به نظر میرسد حرف بزرگی در دل خودشان دارند و صحنههایی که انگار به مفاهیم بلند بشری اشاره دارند، ظاهر میشوند (بیشتر از همه هم در انتخاب اسم فیلم به چشم میخورد) و آن آثار قبلی را به یادمان میآورند، ولی واقعا این بار، این موارد آن قدری قابل توجه نیستند که ارتباط ما را با فیلم به کلی مختل کنند. «کمدی انسانی» سروشکل شیک و جذابی دارد و به علاوه زندگی شخصیت اصلیاش هم همچنان قابل پیگیری است و فراز و فرود سرگذشتش واضح است و حتی با وجود ریتم سریع بعضی از لحظات و جابهجایی زمانی در روایت فیلم، باز هم میتوان براحتی ماجرا را دنبال کرد. با این حال باز هم «کمدی انسانی» با اینکه فیلم نسبتا روانی است (با توجه به کارنامه اخیر کارگردانش میتوان آن «نسبتا» را به «خیلی» تغییر داد) فیلم چندان قابل تاملی نیست، چرا؟ چون چیز چشمگیری ندارد. بله، به نظر با حرفهای قبلی تناقض دارد. ولی این «چشمگیری» که گفته شد با روان بودن فیلم منافاتی ندارد. منظور این نیست که چرا فیلم «ادا»ی خاصی درنمیآورد. منظور این است که فیلم متاسفانه لحظات به یاد ماندنی هم ندارد و بلافاصله از خاطر میرود. «کمدی انسانی» اساسش را بر این گذاشته که زندگی یک پسربچه را تا میانسالی دنبال کند و نقاط دراماتیک زندگی او را به شکلی هدفمند به تصویر بکشد. خب، تا اینجا مشکلی نیست ولی مساله اینجاست که روند این زندگی چندساله خیلی معمولی به نظر میرسد. انگار فیلم برای اتفاقات ویژهای که برای شخصیت اصلی میافتد اهمیت خاصی قائل نمیشود و مشکل مهمتر اینجاست که ماجراهایی که شخصیت اصلی از سر میگذراند واقعا بیاهمیت نیستند: در کودکی با یک نویسنده سیاسی دوست میشود، مادرش را از دست میدهد، جلوتر به خاطر شغلش از ازدواج با معشوقش میگذرد، به دلیل همان شغل مجبور میشود جاسوسی معشوق قدیمیاش را بکند، در نهایت درگیر انقلاب و حواشی آن میشود و... اما رویکرد فیلم به این مسائل قابل درک نیست. مثلا از روی مرگ مادر با بیاعتنایی کامل عبور کرده و درباره بقیه فرازوفرودهای این زندگی هم طوری برخورد کرده که انگار یکی از مسائل دمدستیای هستند که لابد بالاخره در زندگیهای مختلف پیش میآیند و بعد از مدتی فراموش میشوند (آن هم در حالیکه همین سال قبل رابرت زمهکیس با دستمایهای شبیه به فقط یکی از این مواردی که ذکر شد، فیلم دوساعته جذاب و سرگرمکننده ساخته بود). فیلم به این بالا و پایینهای دراماتیک فیلمنامهاش کاملا معمولی و عادی نگاه کرده و در عین حال روی مسائل ظاهرا بیفایدهای مثل مساله دست راست و چپ تمرکز و تاکید بسیار کرده. انگار که این وسط چیزی مهمتر در میان است که باید از میان این تاکیدهای عجیب کشف شود. همین مساله است که «کمدی انسانی» را دوباره به همان نقطه اول بحث میبرد. بله، بالاخره آن حسنی که گفته شد را در مقایسه با آثار دیگر دارد، ولی آن حسن را تبدیل به برگ برندهاش نمیکند. هیچ اهمیتی برای آن حسن ذکرشده قائل نمیشود و انگار اینجا هم در پی مفاهیم بلندی است که فیلمی مثل «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» را به محصول غیرقابل فهمی تبدیل کرده بود (آن صحنههای گلدان و گیاه نورسته را به یاد بیاورید). شاید بهتر باشد حالا در چیزهایی که گفتیم تجدیدنظر کنیم. «کمدی انسانی» لحظات بهیادماندنی دارد اما از این جهت فیلم قابل توجهی نیست که این لحظات بهیادماندنی را از آن چیزهایی که باید به دست نیاورده. در نتیجه، در پایان صرفا به یاد میماند اما لزوما با نقاط قوتش به یاد آورده نمیشود.