قاسم ترخان*: علوم انسانی رایج، در اندیشه امام راحل و مقام معظم رهبری، با نقدهای جدی روبهرو شده است. ابتنای علوم انسانی رایج بر مبانی مادی، تهی بودن علوم انسانی متداول از ارزش و اخلاق و ناکارآمدی و نسخ برخی نظریههای آن در کشور مبدأ، برخی نقدهای مقام معظم رهبری بر علوم انسانی موجود است. آنچه ما در این نوشتار به دنبال آنیم، واکاوی نقدهایی است که بر علوم انسانی متداول وارد است، منتها پیش از هر چیز باید به عنوان مبادی تصوریه بحث، معنای علم و علوم انسانی روشن شود.
1- مبادی تصوریه بحث
1-1- مفهومشناسی علم
واژه علم، معانی مختلفی دارد که مشخصنبودن هر یک از این معانی، ابهامات و اشکالاتی را در مباحث علمی باعث شده است. گفتنی است هماکنون آنچه در دانشگاهها از واژه «علم» غالباً مقصود است، مجموعه قضایاى کلی و حقیقى است که در سایه فرضیهها و تئوریها تولید میشود، توان پیشبینی را دارد و از راه تجربه حسى نه از راه برهان عقلی یا نقل، قابل تأیید، اثبات یا ابطال است (Science).
نقد: منحصر کردن واژه «علم» به علوم تجربى تا آنجا که به نامگذارى و جعل اصطلاح مربوط باشد، جاى بحث و مناقشه ندارد ولى روشن است که این اصطلاح از رویکرد پوزیتیویستی تأثیر پذیرفته است و مبتنی بر دیدگاه خاص معرفتشناختی پوزیتیویستهاست که دایره معرفت یقینى و شناخت واقعى انسان را به امور حسى و تجربى محدود مىپندارند و اندیشیدن در ماورای آنها را لغو و بىحاصل قلمداد مىکنند.
2-1- مفهومشناسی علوم انسانی
علوم انسانی، معانی متعددی دارد. تعاریف ارائه شده برخی با نگاه پسینی و برخی با نگاه پیشینی است. در نگاه پسینی که ناظر به علوم انسانی موجود و محقَّق است، 2 معنا از رواج بیشتری برخوردار است.
1-2-1- معنای عام علوم انسانی
برخی علوم انسانی را در مقابل علوم طبیعی، مهندسی و پزشکی گرفته و آن را شامل علوم عقلی، شهودی، نقلی و علوم انسانی تجربی میدانند. بر این اساس، علومی مانند فلسفه، الهیات، حقوق، اخلاق، زبان و ادبیات و... نیز از علوم انسانی شمرده میشوند.
2-2-1- معنای خاص علوم انسانی
گاهی علوم تجربی به علوم طبیعی و انسانی تقسیم میشود. علوم طبیعی در پی کشف قوانین و روابط پدیدههای طبیعی و عام و علوم انسانی به دنبال کشف قوانین و روابط در حوزه رفتارهای ویژه آدمی است. طبق این تعریف، علوم انسانی رایج با انسانشناسى تجربى مترادف است، موضوعش انسان متعارفی است که در دسترس تجربه و آزمون قرار دارد و مانند طبیعتشناسى تجربى، ویژگیهایی مانند تکرارپذیری، همگانی بودن، قابلیت پیشبینی داشتن، قابلیت تأیید یا ابطالپذیری و... را داراست.
در این مقاله، اصطلاح اخیر محور نقد خواهد بود.
2- سطوح مختلف علوم انسانی
هدفگیری اصلی ما در این نوشتار، پاسخگویی به این پرسش خواهد بود که آیا این علوم علاوه بر نقصان، خطرساز و مضر نیز هستند؟ از این جهت موضوع، روش، گزارهها و غایت علوم انسانی تجربی به ترتیب مورد بحث قرار خواهد گرفت.
1-2- موضوع علوم انسانی تجربی
موضوع هر علمی عبارت است از آنچه در آن علم از احوال و عوارض ذاتی آن بحث میشود. پیشتر روشن شد موضوع و محور بحثهای علوم انسانی تجربی، انسان متعارف، فعالیتها و رفتارهاى اختیاری و غیراختیاری فردى و اجتماعى انسان است اما آیا تعریف خاصی از انسان و رویکرد سکولار نسبت به این موضوع، علم مضری را در اختیار جوامع بشری قرار میدهد؟ و آیا فرقی بین این موضوع و موضوع علوم طبیعی وجود دارد؟
این مقدار مسلم است که:
1- دیدگاههای فلسفی درباره انسان با نفوذ در پارادایم علم در نظریهپردازی این علم اثر میگذارند. ارائه تصویری از انسان به عنوان حیوان ابزارساز یا اعتبارساز یا حیوان اجتماعی یا گرگ درنده یا حیوان جنسی یا حیوان اقتصادی و... موجب خواهد شد علوم انسانی آکنده از گزارههایی شود که از قوانین این موضوع با تعریف خاص حکایت کند.
2- در سلسله مراتب معرفتی پارادایم حد واسط بین فلسفه و علم است و پیشفرضهای منطقی علم را ارائه میکند. در علوم انسانى به طور عمده، 3 پارادایم اثباتگرایى، تفسیرى و انتقادى حاکم است.
در پارادایم اثباتگرایی، واقعیت اجتماعی همچون واقعیت فیزیکی، شیئی مستقل از ذهن انسان دانسته میشود و از انسان، تصویری مکانیکی و رباتیک ارائه میدهد. در این نگاه، کنشهای آدمیان صرفاً تابعی از عوامل و محرکهای خارجی است. در پارادایم تفسیری، انسان موجودى صاحب عقل، اراده و آزادى دانسته مىشود که از توانایى مفهومسازى و تأویل و تفسیر مفاهیم برخوردار است و بر اساس دلایلى که در ذهن مىپروراند، به خلق واقعیتهاى جدید مىپردازد. در نگاه انتقادى، انسان به رغم خلاقیت و تعقیب تغییرات و انطباق با شرایط (که شرط عقلانیت است) توانایى و امکان کجفهمى نیز داشته و این امر، امکان استثمار او را توسط سلطهگران فراهم مىکند. بر این اساس، آنچه به عنوان موضوع در تعریف علوم انسانی به معنای خاص، مورد توجه قرار گرفته است، از پارادایم پوزیتیویستی تأثیر پذیرفته است.
3- اعتبارسازی و معناداری، تأثیرپذیری از محیط، اجتماع و عوامل متعدد و متنوع، عدم برخورداری از ثبات و وحدت، برخورداری از اختیار و هویت تدریجی و تاریخی از جمله امتیازات موضوع علوم انسانی شمرده شده است که موضوع علوم طبیعی، فاقد آن است.
این تفاوتها اگرچه با نقدهایی روبهرو شده و با تکیه بر گزینشی بودن دانش تجربی- گزینش بعد مادی پدیدههای طبیعی و رفتارهای ظاهری انسانها- به یکسانی موضوع علوم طبیعی و انسانی فتوا داده شده است اما توجه به یک مبنای هستیشناختی و انسانشناختی از منظر دین، میتواند راهگشا باشد. از منظر هستیشناسی دینی؛ اولا، طبیعت، همه حقیقت نیست. ثانیا، از بخش دیگری حکایت میکند که محیط بر امور طبیعی است. بر این اساس؛ گزینش ظاهر طبیعت و انتخاب امور مادی، بررسی علل مادی و عدم توجه به علل قصوا و باطن این عالم و واگذاری موضوعات غیر مادی، چه معرفتی را در اختیار بشر قرار میدهد؟ کمترین حرف آن است که گفته شود این معرفت از آن جهت که جامعنگر نیست و به همه ابعاد عالم طبیعی نمیپردازد، معرفتی ناقص است. اما آیا میتوان سخن مذکور را درباره انسان مطرح کرد؟ یعنی تنها بخش مادی انسان را گزینش کرد و به ابعاد دیگر وجود او بیتوجه بود؟ و در نهایت حکم به نقصان علوم انسانی کرد؟ از نگاه انسانشناسی دینی، انسان دارای 2 بُعد «طبیعت و فطرت»/ «ماده و تجرد» است. سکولاریزاسیون موضوع علوم انسانی، یا گزینش بُعد ظاهری انسان بدون لحاظ بُعد اصلی آدمی، نه صحیح به نظر میرسد و نه شدنی است. این از اساسیترین اشکالاتی است که بر علوم انسانی موجود وارد است.
4- جای هیچگونه تردیدی نیست که موضوع مطالعه علوم انسانی رایج، انسان سکولار است. یقینا تغییر جامعه آماری و نشاندن انسان دینی به جای آن، نتایج، نظریهها و فرمولهای متفاوتی را به بار خواهد آورد؛ مثلا: نظریه تابع مصرف بر جامعه سکولار صدق میکند و در آن جامعه عمومیت دارد و تجربهپذیر است؛ همچنین شاخصهای مطرح شده برای پیشرفت اقتصادی بر اساس همان جامعه آماری است، یا نظریه ماکس وبر درباره مشروعیت سیاسی فقط بر جامعه سکولار صادق است. بر این اساس، میتوان فهمید چرا جامعهشناسی موجود در دانشگاهها که ماهیت ترجمهای دارد، در نقطه مقابل دین و مضر تلقی میشود.
2-2- روش علوم انسانی تجربی
«روش» هر علم به طور کلی عبارت است از شیوه استدلالهایی که بر آن علم حاکم است. «روش» را میتوان به بسیط و ترکیبی تقسیم کرد. معمولاً در کتب منطقی از 3 روش قیاسی/ تعقلی، استقرایی و تمثیلی نام میبرند. این سه روش، روشهای بسیط برای کشف معرفت است اما میتوان در کنار آنها روشهای ترکیبی نیز داشت. البته روشهای ترکیبی، ماهیتی مستقل از روشهای دیگر ندارند و متضمن روشهای بسیطند، برای مثال، فلاسفه مسلمان معتقد بودند روش تجربی در صورتی مفید یقین است که روش استقرایی با روش قیاسی/ تعقلی، ترکیب شود. درباره روش علوم انسانی نکات زیر حائز اهمیت است.
نکته اول: متفکران غربى درباره روششناسی و متدلوژى علوم انسانى و تفاوت آن با علوم طبیعى، نقطهنظرات متفاوتی دارند؛ برخى به علوم انسانی، همانند علوم طبیعى مینگرند و روش علمی در تمام علوم را تنها روش تجربى میدانند. در مقابل، گروهی دیگر به متفاوت بودن روش علوم طبیعى و انسانى قائلند.
نکته دوم: اختلاف موجود در روش علوم انسانی بر اساس پارادایمی است که بر این علوم حکمفرماست. این اختلافات در پارادیم علم که از نگاههای هستیشناختی و معرفتشناختی متفاوت به جهان و دنیای اجتماعی ناشی شده، به روششناسیهای متفاوت- تبیینی، تفسیری و ترکیبی- و در نهایت معرفت علمی متمایزی ختم شده است. روش تبیینی که ادعا شده است روش عام و مقبول برای اثبات گزارههای علمی است، ریشه در تفکر پوزیتیویستی حاکم بر قرون هجدهم و نوزدهم دارد که روش استقرایی- تجربی را تنها روش اثبات و کشف واقع میداند. این تفکر، خود بر اصول موضوعه و مفروضاتی استوار است که این مفروضات و اصول موضوعه، اموری بحثبرانگیز و نظریاند و اغلب آنها به صورت بدیهی ثابت نیستند. در قبال پارادایم پوزیتیویستی، پارادایمهای دیگری وجود دارد که روش دیگری را پیشنهاد میکنند. روش هرمنوتیکی نیز در پارادایم تفسیری بر مفروضات و اصول موضوعه خاص خود مبتنی است. بر این اساس، برخی برای تولید علوم انسانی اسلامی پارادایم اجتهادی را پیشنهاد دادهاند.
نکته سوم: اکتفا به روش تجربی در علوم طبیعی، معرفتی از باطن جهان طبیعت را در اختیار پژوهشگر قرار نمیدهد و از این جهت نقص محسوب میشود. دانشمند این علوم میتواند بگوید در پدیدههای مادی به دنبال علل مادی هستم و به همین هم راضیام (با اغماض از آنچه در سطور بالا مبنی بر درهمتنیدگی ظاهر و باطن گفته شد). وی اگرچه به سرچشمه نمیرسد ولی درباره علل مادی این پدیده به نتایج ارزشمندی دست مییابد اما در علوم انسانی، رویکرد پوزیتیویستی، از آن جهت که صور نفسانی، اراده و عمل ارادی انسان نمیتوانند همواره علل کاملاً مادی داشته باشند، آثار مطلوبی را در پی ندارد.
نکته چهارم: از آن جهت که انسان موجودی مختار و انتخابگر است، نمیتوان از روش کشف روابط عِلّی که بر پیشفرض مجبور بودن انسان مانند سایر پدیدههای طبیعی استوار است، استفاده کرد. تصحیح این پیشفرض باعث خواهد شد از روش تفسیری و تفهیمی در مطالعه انسان سود بجوییم، نه روش کشف روابط عِلّی. به هر حال بسیاری از اختلافات نظریههای علوم انسانی، از اختلاف در پیشفرضها ناشی میشود و نخستین تأثیر این پیشفرضها بر روششناسی تجربی است و از این راه بر فهم پدیده و به تبع در نظریهها تأثیر میگذارند.
نکته پنجم: اگرچه پارادایم تفسیری و انتقادی مانند پارادایم اثباتگرایی نمیاندیشند که ارزیابی هر تفکر عقلانی را منوط به تأیید آن از طریق مشاهده کنند اما بالاخره بر تجربه تأکید میورزند و به نفی وحی به عنوان منبع معرفتی فتوا میدهند. به عبارت دیگر؛ علوم انسانی غربی با همه پارادایمهای موجود، با تأکید بر تجربه، نقش وحی - به عنوان روش - برای فهم یقینی و جامع در علوم تجربی را نادیده میانگارند، زیرا در معرفتشناسی اثباتگرایی، رابطه بین عقل و تجربه آن هم به نفع تجربه برقرار میشود ولی در تفسیری این رابطه بین تجربه و شهود است. حاصل این ارتباط تجربه زیسته (lived Experience) است. در معرفتشناسی انتقادی تجربه به دانش مرجعی که توسط فلسفه مارکسیستی و انتقادی تدوین و ارائه شده است، مرتبط میشود بنابراین تمام پارادایمهای علم با اصالت تجربه و دانش مرجع ساخته انسان به نفی متافیزیک میپردازند.
نکته ششم: راهیابی به باطن، عصمت و همهجانبه بودن وحی از جمله امتیازات استفاده از وحی به مثابه روش است که پارادایمهای موجود از آن بیبهرهاند. تأکید بر این نکته ضروری است که با انکار ارزش معرفتشناختی عقل و وحی نمیتوان به کشف واقع نائل آمد. پارادایم اثباتگرایی با اصیل دانستن روش تجربی و نفی عقل و وحی به عنوان منبع شناخت و نیز پارادایمهای دیگر با تأکید بر ذهنیتگرایی با حفظ همان رویکرد نسبت به عقل و وحی، نسبیت معرفت را در حوزه علوم انسانی پذیرفتهاند.
3-2- فرضیهها و نظریههای علوم انسانی تجربی
«فرضیه»، پاسخ پیشنهادی به مساله و پرسش مورد بررسی است که در صورت اثبات، نام نظریه به خود میگیرد. پرسش اساسی در اینجا آن است که آیا نظریات و گزارههای تولیدشده در علوم تجربی از اصول، پیشفرضها، فرهنگ عمومى، فلسفه، هنر و بویژه دین تأثیر میپذیرند یا نه؟ به عبارت دیگر؛ آیا مبانی هستیشناختی، انسانشناختی، معرفتشناختی و دینشناختی در تولید و ارزیابی گزارهها نقشآفرین هستند یا نه؟ در این باره دیدگاههای متفاوتی وجود دارد.
دیدگاه اول: پوزیتیویستها منکر تأثیرگذاری پیشفرضها در کشف علمیاند و این را به علوم انسانی نیز سرایت دادند. بر این دیدگاه نقدهای فراوانی وارد است، زیرا روشن است انسان دانشمند و غیردانشمند، آنگاه که در آزمایشگاه موضوع واحدی را مورد مطالعه قرار دهند، نظریه واحدی را ارائه نمیکنند. دانشمند بر خلاف فرد عامی که مشاهده سادهای میکند و هیچ توضیحی را نمیتواند ارائه دهد، به دلیل اطلاعات قبلی و پیشفرضهایش میتواند در باب ابعاد گوناگون آن موضوع بحث کند.
دیدگاه دوم: برخی دیگر معتقدند برای علمی شدن گزارهها فقط در مقام داوری به روش تجربی نیاز است نه مقام گردآوری. به عبارت دیگر، یافتهها زمانی علمی میشوند که با معیار عمومی که همان معیار تجربی است گردآوری شوند و در این مقام، بیطرف [ابجکتیو] باشند. بر این دیدگاه، نقدهای فراوانی وارد شده است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود.
1- این دیدگاه، تاثیرپذیری علوم انسانی از جهانبینی و ایدئولوژی را در مقام گردآوری میپذیرد. بر این اساس باید به علم دینی در مقام گردآوری قائل شود و علوم غربی را برای جامعه اسلامی غیرکارآمد تلقی کند.
2- تفکیک مقام گردآوری و داوری، نخستینبار توسط رایشنباخ (1938) که یکی از طرفداران پوزیتیویسم منطقی است برای مقابله با استقراگرایی فرانسیس بیکن، مطرح شد تا جایگاهی برای خلاقیت و نظریهپردازی عالمان در نظر گرفته شود. این دیدگاه بعدها از سوی فیلسوفان علم همچون: پوپر، لاکاتوش، فایرابند، کوهن و دیگران که بر تأثیر پیشفرضهای غیرتجربی در نظریههای علمی معتقدند به چالش کشیده شد. برای مثال بر اساس نظریه معرفتشناختی پوپر، تعلقات و تمنیات، جایگاه وثیقی در آزمون نظریهها دارند. بر این اساس اینکه گفته میشود علوم تجربی اعم از طبیعی و اجتماعی بیانگر واقعیتها هستند (واقعنمایند) و نسبت به ارزشها و بینشهای قومی و قرنی بیطرفند و معارف دینی نباید و حتی نمیتوانند در ساختن علوم سهمی داشته باشند، وجهی ندارد، زیرا مجموعه تعلقات و تمنیات جامعه عالمان میتواند از چشمههای ژرف و جوشان کلام الهی و آموزشهای انبیا و اوصیا آبیاری و تغذیه شود و بدین صورت در تقویم علوم طبیعی و اجتماعی نقش داشته باشند.
3- تفکیک رایشنباخ (کشف/ داوری) مبتنی بر تفکیک ارزش/ واقعیت است؛ به این معنا که قلمرو کشف، رنگین (ارزشی) و قلمرو داوری، سیاه و سفید یا غلط و درست (واقعی) است. این تفکیک اثباتگرایانه ارزش/ واقعیت (موازی با دین/ علم) پذیرفتنی نیست، زیرا دلیلی پیشینی وجود ندارد که دنیای واقعیت، سیاه و سفید و فارغ از ارزش است.
4- پیشفرضها اعم از دینی و غیردینی، نقشی بیش از تحریک انگیزه علمجویی و روانشناختی دارند، بلکه سنخ حدسها و فرضیههای عالم را رقم میزنند و نقشی «سازنده»
(constructive) دارند. به عبارت دیگر؛ همانگونه که بیان شد هر نظریهای نمیتواند در هر چارچوب متافیزیکی قرار گیرد. قرار گرفتن نظریههای مختلف در یک چارچوب، حاکی از پذیرفتن قدر مشترکی از آن است.
دیدگاه سوم: از آنچه در بحث پارادایمها و نقد دیدگاه دوم بیان شد، روشن شد که برخی به تأثیر پیشفرضها و... حتی در مقام داوری نظریهها اعتقاد دارند. به طور خلاصه این دیدگاه بر این باور است که در طول تاریخ، دانشمندان به دلیل مبانی (مبانی هستیشناختی، انسانشناختی، معرفتشناختی و دینشناختی) و اعتقادات گوناگونی که داشتهاند، نظریههای گوناگون و گاهی متضاد ارائه کردهاند. نمونههای زیادی از گزارههای علوم انسانی وجود دارد که از مبانی سکولار به صورت مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر پذیرفته است و مدعای این دیدگاه را تأیید میکند. تلقی پوزیتیویسم منطقی نسبت به بیمعنایی گزاره «خدا وجود دارد»، نظریه آگوست کنت درباره منشأ دین، تفسیر متفاوت فروید و ویلیام جیمز درباره پدیده پرستش، نظریه خانم نیکی آر. کدی و میشل فوکو درباره انقلاب اسلامی ایران و نیز نظریه ساختیایی (ساختبندی یا ساختارسازی) آنتونی گیدنز، از نمونههای بارز تأثیرپذیری مستقیم نظریهها از مبانی فلسفی و باورهای اعتقادی است. بر این اساس؛ اگرچه در علوم طبیعی، تغییر این پیشفرضها الزاماً به تغییر قوانین علوم طبیعی نمیانجامد؛ یعنی اینگونه نیست که گزارههای علوم طبیعی اسلامی با گزارههای علوم طبیعی غیر اسلامی متفاوت باشند؛ مثلاً به جای قانون جاذبه، به قانون دافعه برسیم و... اما در علوم انسانی در صورتی که پیشفرضها دینی شود به نظریههای جدیدی دست مییابیم که در تعارض با نظریههای سکولار خواهد بود. سکولاریزاسیون گزارههای علوم انسانی، نهتنها برای جامعه اسلامی مضر است، بلکه توصیف درستی از پدیدههای انسانی و اجتماعی جامعه سکولار هم ارائه نمیدهد. محدودیت هر یک از پارادایمهای ذکر شده در هستیشناسی موجب شده است حوزه معرفتشناسی آنها هم با محدودیت مواجه شود. هستیشناسی عقلانی و معرفتشناسی عینیتگرا در پارادایم اثباتی، هستیشناسی عقلانی و معرفتشناسی ذهنیتگرا در پارادایم تفسیری و بالاخره هستیشناسی خلاقانه و معرفتشناسی ذهنیتگرا در پارادایم انتقادی، باعث شده علم حاصل از این پارادایمها به صورت ناقص عرضه شود و توانایی توضیح کامل واقعیت را نداشته باشد. سیاستهای علمی ضد و نقیض در حوزههای اجتماعی، انتقادی و سیاسی در نظامهای لیبرالیستی یا مارکسیستی موجود، از ضعف هستیشناختی و معرفتشناختی در پارادایمهای علمی حاکم بر این دیدگاهها حکایت دارد و شاهد خوبی بر این ادعاست. با مرورى به برنامههاى توسعه اقتصادى، فرهنگى و سیاسى که در دورههاى مختلف در ایران با توجه به نظریههای علمی به مرحله اجرا در آمده است، مىتوان به این نتیجه رسید که برنامهریزیهاى انجام شده در این سه عرصه، بر مبانى سهگانه اثباتگرایى (برنامههاى توسعه اقتصادى عمدتا بر این مبنا ارائه شدهاند)، تفسیرى (برنامههاى توسعه فرهنگى را مىتوان منبعث از این مبنا دانست) و انتقادى (اغلب برنامههاى توسعه سیاسى با چنین رویکردى ارائه شدهاند) بوده است و از آنجا که پارادایمهای گفته شده در برخى موارد متعارض با مبانى اسلامى است، تحقق اهداف و آرمانهاى انقلاب اسلامى را با مشکل و موانع جدی مواجه کرده است. بار دیگر تأکید بر این نکته ضروری به نظر میرسد که تأثیرپذیری گزارهها و نظریهها از پارادایمها، مبانی و پیشفرضها آنگونه که در دیدگاه سوم آمده است، الزاما به معنای نسبیت معرفت نیست، اگرچه برخی همچون پستمدرنها به نسبیت معرفت درغلتیدهاند.
4-2- رویکرد و غایت سکولار علوم انسانی تجربی
پوزیتیویستها هدف اصلی از پژوهشهای علمی در علوم انسانی را تبیین پدیدهها و کشف روابط عِلّی بین آنها به منظور پیشبینی و کنترل آنها برای ارضای نیازهای انسانی میدانند. شکی نیست علوم تجربی (طبیعی و انسانی) از غایت و رویکردی سکولار برخوردارند. در علوم تجربی طبیعی، هدف، کارایی، فناوری و تغییر طبیعت است. امروز بسیاری از اندیشمندان غرب متفطن به این نکته شده و گفتهاند علت همه فسادها و خرابیها در غرب آن است که علم، از جهتگیری الهی بیبهره است. این مشکل گریبانگیر علوم انسانی غربی هم شده است، زیرا بسیاری از نظریههای این علوم در جهت سلطهگری بر ملتها ابراز میشود و سمت و سویی غیرالهی دارد. این علوم، بهرغم اینکه ادعا میشود فقط رفتارهای انسان تحققیافته را تفسیر یا تبیین میکنند و ارزشها در اینجا دخالت نمیکنند، عملاً بخشی از انسانهای محقق را گرفته و از آنها نظریه ساختهاند، سپس این نظریه را تعمیم دادهاند تا انسان غیرمحقق با نگاه جامعهشناسی به انسان محقق تبدیل شود. از این رو، بسیاری از نظریههای علوم انسانی موجود، در واقع، حکم انشایی و توصیهای دارند، نه حکم اخباری. این احکام توصیهای، سکولار است و غایت آن، تحقق و دستیابی به انسان شایسته سکولار است. علوم انسانی غربی با رویکرد پوزیتیویستی اگرچه مدعی است به مباحث ارزشی ورود نمیکند اما خود به ارزشیابی علوم پرداخته و تنها روش تجربی و علم به معنای (Science) را ارزشمند تلقی کرده و بر عدم دخالت معیارهای دینی در ارزشیابی و سکولار بودن ارزش، همچنین بر بیقدری مسائل فلسفی و بیارزشی ادراکات عقلی و بیمعنایی قضایای متافیزیکی فتوا داده است. این دیدگاه هم در تضاد با دیدگاه فیلسوفان مسلمان است که ارزش دانشهاى تجربى را هم در گرو ارزش ادراکات عقلى و قضایاى فلسفى میدانند و هم ناسازگار با پارادایم انتقادی که میگوید تحقیقات علمی باید ارزشمدار باشد و ارزشهایی مانند: آزادی، رهاییبخشی، توانمندسازی انسان، نفی بیگانگی، رفع سلطه و استثمار از نظام اجتماعی را دنبال کند.
جمعبندی
علوم انسانی اگرچه از اهمیت و جایگاه بالایی برخوردارند اما بر شرایط فعلی آن نقدهای جدی وارد است.
رهبر حکیم انقلاب، ابتنا بر مبانی مادی، تهی بودن از ارزشهای الهی و همچنین ناکارآمدی نظریههای این علوم در ایران اسلامی را از جمله نقدهای اساسی علوم انسانی رایج شمردهاند. از این جهت این علوم نهتنها ناقصند، بلکه مضر ارزیابی میشوند. با نگاهی به موضوع، روش، نظریهها و گزارهها و همچنین غایت علوم انسانی رایج میتوان شواهد قویای بر این دیدگاه یافت.
1- علوم انسانی موجود نه از جهت نقصان و عدم ارائه بخشی از واقعیت- که در علوم طبیعی با تأثیرپذیری از سکولاریسم و گزینش موضوع مادی (طبیعت) رخ داده است- بلکه از آن رو که اسباب گمراهی انسان را فراهم میسازند؛ مورد نکوهش و نقد جدی هستند.
در مبانی انسانشناختی علوم انسانی موجود، انسان به عنوان موضوع این علوم به امر مادی همچون دیگر پدیدههای فیزیکی تقلیل یافته است. این مبانی فلسفی با تأثیرگذاری بر پارادایمهای علم به سطح گزارهها و نظریههای علوم انسانی نیز نفوذ کرده است.
2- به لحاظ روششناختی، روش تجربی با چالشهایی مواجه است: اولا: روشهای دیگری از سوی پارادایمهای علم ارائه شده است؛ ثانیا: با انکار ارزش معرفتشناختی عقل و وحی نمیتوان به کشف واقع نایل آمد. پارادایم اثباتگرایی با اصیل دانستن روش تجربی و نفی عقل و وحی به عنوان منبع شناخت و نیز پارادایمهای دیگر با تأکید بر ذهنیتگرایی با حفظ همان رویکرد نسبت به عقل و وحی، نسبیت معرفت را در حوزه علوم انسانی پذیرفتهاند.
3- اگرچه پوزیتیویستها منکر تأثیرپذیری نظریهها و گزارههای علوم انسانی در دو مقام گردآوری و داوریاند یا برخی این تأثیرپذیری را در مقام گردآوری نمیپذیرند اما بیگمان نظریهها به صورت مستقیم و غیرمستقیم از پارادایمها؛ و پارادایمها از مبانی هستیشناختی، انسانشناختی، معرفتشناختی و دینشناختی تأثیر میپذیرند. سرانجام این تأثر پیدایش 2 گونه علم- دینی و سکولار- در علوم انسانی است.
گزارههای سکولار علوم انسانیِ موجود، نهتنها توصیف درستی از پدیدههای انسانی و اجتماعی جامعه سکولار ارائه نکردهاند، بلکه با ورود و اجرا در جامعه دینی، آثار منفی و مضری را باعث شدهاند.
4- رویکرد و جهتگیری علوم باید در جهت اهداف و ارزشهای دینی باشد و معیارهای دینی باید در ارزشیابی علوم، دخالت داده شوند. این در حالی است که علوم انسانی غربی در خدمت سلطهگری است و اهداف انسانی را دنبال نمیکند.
* استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
منبع: فصلنامه علوم انسانی- اسلامی صدرا