محمدرضا کردلو: دستمایه «بمب؛ یک عاشقانه» امور روزمره و نوستالژیک دهه 60 است. بمباران صدام، پناهگاه، وضعیت قرمز، وضعیت سفید اهمیت صف و سخنرانی مدرسه، نوار کاست، دیوارنوشتهها و دستگاه پلیکپی و در این شلوغی نوستالژیک سوءاستفاده متبحرانهای هم اتفاق افتاده و فیلم حرفهایی زده است که متعلق به آن دهه نیست. نه اینکه متعلق به آن دهه نباشد اما آن دهه را تحریف کرده است. در بمب وضعیت قرمز است، حتی اگر صدای آژیر وضعیت سفید به صدا در بیاید. بمب میگوید مجالی برای عاشقانگی نیست. عاشقانگی جزو روزمرههای این دهه نیست و این درحالی است که این دهه پر از روزمرههای مشابه است. همه در صف میایستند و همه به پناهگاه میروند؛ افراط و عدم تعادل در نگاه اجتماعی به تاریخی که زیاد هم دور نیست. فیلم در عین حال که به دنبال طرح یک عاشقانه است، در طرح شعار سیاسی خود «گل درشت» عمل میکند و به جای درک «امر روزمره در جامعه انقلابی» با آن مواجههای تمسخرآمیز و انتقادگونه صرف دارد. برای همین در نگاه فیلمساز حتی وقتی وضعیت سفید اعلام میشود، وضعیت فیلم سفید نیست و مخالفت با امور روزمره بیمنطق و سیاستزده و گل درشت است. «محتوا»ی فیلم مانند «فرم» دیوارنوشتههای مدرسه که فیلم دشمنی مستمر با آنها دارد، گل درشت است. حتی عاشقانهاش هم گل درشت است. نمادبازیها هم گل درشت است. حتی تلاش برای حفظ شعارهای «مرگ بر...» زیر باران در حالی که توپ پلاستیکی بچهها پاره شده است. بعضا اینگونه مطرح میشد که این فیلم ضدجنگ است، فارغ از اینکه این تعبیر تا چه اندازه صحیح یا نادرست است اگر بخواهیم در این چارچوب به فیلم نگاه کنیم، این فیلم ضدصلح هم هست. نمایی از آرامش مستمر در فیلم نیست حتی زمانی که بمباران نیست و قرار است یک عاشقانه شکل بگیرد، دزد از راه میرسد. وضعیت همیشه قرمز است و البته یک سانسور بزرگ. اینکه نظام در دهه 60 با همه دشمن است و برای همه مرگ طلب میکند. ندیدن آن طرف ماجرا خواسته یا ناخواسته بیانصافی است. آنهایی که نامشان بر در و دیوار عطف به «مرگ بر...» شده بود، در آن دهه چه سیاستهایی را اتخاذ کردند؟ موشکهای فرانسوی و بمبهای شیمیایی و جنگندههای آمریکایی «مرگ بر مردم ایران» بودند که پیمان معادی آنها را ندید! نمیدانم چرا ندید.