فاطمه افتخاری: رونمایی و جشن امضای اثر جدید رضا امیرخانی جمعیت زیادی را به کافه کتاب کشانده بود، آدمهایی که حاضر بودند برای خرید کتاب صف بکشند. 6 سال انتظار برای یک کتاب آنقدر زیاد هست که از خیر امضای نویسنده بگذرم، بیرون کتابفروشی بنشینم و به خواندن کتاب مشغول شوم. هوای بیرون فروشگاه سرد بود اما فضای کتاب سردتر. از همان صفحات ابتدایی کتاب میشود فهمید که لحن نویسنده در این داستان نسبت به اثرهای قبلی او متفاوت است و این یعنی امیرخانی توانسته از پس زنانگیهای شخصیت اول داستان بخوبی بربیاید. شخصیت اصلی داستان- لیا- که ماجرا از زبان او روایت میشود بیش از آنکه یک زن باشد یک مادر است؛ مادری که به دلیل بیماری فرزندش ایلیا شغل خود، معماری را رها کرده و به نگهداری از فرزندش مشغول شده است. همسر لیا، اعلا در سمت معاونت یکی از مناطق شهرداری تهران مشغول کار است. بیماری فرزند، شغل قبلی شخصیت اصلی داستان و شغل همسر لیا مواردی است که ماجرا را به شهر پیوند میزند و فرصتی را برای نویسنده فراهم میکند تا از توسعه شهری یا به عبارت دقیقتر از تخریب شهر صحبت کند. بین آثار امیرخانی این اثر دغدغهمندترین اثر او به شمار میرود و شاید همین مورد سبب کاهش بار داستانی در کتاب شده است. در این اثر خبری از توصیفات دقیق کتابهای قبلی امیرخانی نیست. در «رهش» شخصیتهای فرعی به طور کامل روایت نمیشوند و بسیاری از ابعاد وجودی آنها برای مخاطب ناشناس باقی میماند! همچنین شخصیتها بیش از آنکه اسطورهای باشند واقعیاند و با کمی دقت میتوان در اطراف خود مشابه آنها را یافت. هر چند نویسنده در یک غافلگیری اساسی یکی از شخصیتهای اسطورهای کتابهای قبلی خود را به این ماجرا اضافه میکند تا مخاطب آشنا با کتابهای او همچنان برای اثرهای بعدی منتظر ظهور دوباره شخصیتهای کتابهای پیشین او باشد، به این شکل شخصیتهای داستانهای امیرخانی هرگز تمام نشده و به طور پویا با مخاطب ارتباط برقرار میکنند. اما آنچه این کتاب را در نوع خود و نه در مقایسه با سایر آثار نویسنده
منحصر به فرد میکند، پرداختن به آسیبها و مسائلی است که در توسعه ناقص شهر رخ میدهد و همانطور که نویسنده میگوید آنچه او در 6 سال پیش تصور میکرده برای شهر امروز رخ داده است. این کتاب با پرداختن به مسائلی مانند ترافیک، ساختوسازها، آلودگی هوا، کاهش فضای سبز و فساد در شهرداری و...، با توجه به اینکه کتابهای امیرخانی از مخاطبهای زیادی برخوردار است، میتواند نوید جریانسازی در این حوزهها را به ارمغان داشته باشد، در تمام بخشهای کتاب آنچه باعث میشود از تلخی بیانهای جدی درباره شهر و مشکلات آن کاسته شود، بیان دقیق صحبتهای کودکانه و شیرینزبانیهای ایلیا، شخصیت 5 ساله داستان است که حتی خیلی بیشتر از سن خود میفهمد! در بخشی از کتاب در اشاره به بحران آلودگی هوا چنین میخوانیم:
با این همه زیر لب سعی میکنم فاتحهای بخوانم برای پدر و مادرم. به ایلیا میگویم بایستد. روی زمین چمباتمه میزنم. انگشتم را فرو میکنم در خاک. ایلیا نگاهم میکند. فاتحه را که تمام میکند، انگشتش را در هوا میچرخاند و میپرسد:
- مالیا! از راه هوا نمیشود؟
خندهام میگیرد.
- نه ایلیا. هوا دیگر کثیف شده است. مثل آسفالت که راه خاک واقعی را میبندد، هوای تهران هم به هوای واقعی وصل نیست.
- اما هوای آن بالا، نزدیک عمو، وصل بود...
سر تکان میدهم و ... .