فاطمه محمدی: «تنگه ابوقریب» روایتی غریب و غمگین از واپسین روزهای جنگ است؛ «ما نمیجنگیم، داریم از خونه و زندگیمون دفاع میکنیم! این خیلی فرق داره با جنگ»! دیالوگی بس بجا و زیبا که تو را به ماضی استمراری میکشاند؛ از دیروز تا امروز و از روزگار جنگ تا جنگ روزگار! برای ما که همیشه از خانه و زندگی و ناموس و دین و عقایدمان دفاع کردیم و به خاطر دفاع از همین آرمانها جنگیدیم! جنگی غریب و مظلومانه برای آنان که همیشه در صف اول دفاع هستند. برای آنان که خطشکن هستند! فیلم با معرفی چند قهرمان آغاز میشود و تو پابهپا و گامبهگام با قهرمانان همراه میشوی تا به تنگه ابوقریب برسی! به وسط معرکه! در مسیرت اما جنگ با تمام بیرحمیاش بر سرت آوار میشود! و آتشوار، رخ نشان میدهد! و میسوزاند! و به محل درخشش مجاهدان بدل میشود؛ رزمندگانی غریب اما شجاع و جسور که هرکدام، دلمشغولی خود در شهر و خانه را رها کرده و به دفاع از میهن برخاستهاند؛ آن هم در واپسین روزهای جنگ که همه جا خبر از آتشبس است لیکن از تنگه ابوقریب، هنوز هم بوی آتش میآید! ابوقریب، جان دارد و ایستادگی دلاورمردانش، روضهای به غایت مکشوف است! گاه از شدت مکاشفه، ترجیح میدهی چشم ببندی و نبینی! فکر میکنی دیدن ندارد این همه رنج بشر! اما نه! باید نشست و از ورای دل یک فیلم، پی به واقعیت تنگه ابوقریب برد! و همراه با قهرمانانش، گریه کرد، خندید و رزمید اما هرگز غافل از مبارزه و دفاع نشد! گاه که میخندی، خیلی زود این لبخند، تبدیل به زهر غم میشود! و گاه که غمگینی، خیلی زود این رنج، بدل به حماسه میشود! حماسه ایستادگی! «تنگه ابوقریب» نمایش همهجانبهای از نامردیها، مردانگیها، تلخیها، شیرینیها، رشادتها، ایثارها و جانبازیهاست؛ از روزهای فراموششده جبهه و جنگ! این روایت، روایت تمام عاشقانههای پدری برای دخترش با گلسرهای گلدار صورتی است و مادری چشمانتظار کمک پسرش... مرد کوچکی که پدری زمینگیر و مادری نگران را چشم به راه اخبار جبهه گذاشته تا یکشبه بزرگ شود، مرد شود، فهمیده شود... و بفهمد «نامردی شیمیایی» چیست! که با دیدنش باز صدای خسخس و سرفههای خشک و دردآور رزمندهای در گوشت طنینانداز میشود که سالهاست خواب ندارد، حتی سالها بعد از قصه تنگه و غصه ابوقریب! همان رزمنده که تاولهایش، هدیه حقوق بشر کشورهای غربی به «صدام» است! وای که چقدر پدران و برادران ما غریبانه جنگیدند! وای که چقدر خدا هوای ما را داشت و الا سوخته بود تمام تاریخ و فرهنگ و هویتمان در آن تنگه که یکسرش به جهنم باز میشد و سر دیگرش به بهشت! در «تنگه ابوقریب» درد کودکان آواره و بیپناه بهتزدهای را میبینی که جنگ چه بر سر دنیای زیبای کودکیشان آورده! همان پسران و دخترانی که کودکی نکرده، باید مرد میشدند و زن! و تو هنگام تماشای فیلم، بغض میکنی و به تمام عروسکان آواره و بیپناه جنگهای حال حاضر دنیا فکر میکنی؛ سوریهایها، فلسطینیها، یمنیها، عراقیها... آری! مردانی هستند هنوز که زیر بغل کودکی بزنند و تا جایی که میتوانند از معرکه دورشان کنند و اگر توانستند آبی بنوشانند بچههای حرم آدم را و حریم حوا را! عجب دنیایی است و چقدر محتاج «عباس» و ما چه سعادتمند بودیم که در جبهه و جنگ، مردانی داشتیم که اتکایشان به قهرمان علقمه بود و الا الان ما هم درگیر ناامنی بودیم و جنگ! و «تنگه ابوقریب» دقیقا مشغول همین تلنگر است! که اگر نبودند مردانی که حتی تا آخرین روزهای جنگ و تا آخرین قطره خونشان مقاومت کنند، معلوم نبود سرنوشت امنیت ایران عزیز، چه میشد امروز و امروزها. اما روضه آب! گردانی در برابر لشکر زرهی با «لب تشنه» و مهمات کم، ایستادگی میکنند! لبهای خشک، بدنهای به خون غلتیده، تنهای مجروح، دستهای جداشده، قاسمها، علیاکبرها، عباسها... درود بر حماسهای که با قمقمههای خالی از آب اما قلبهای لبریز از ایمان، آفریدند... و هنوز هم هستند جوانانی از تبار همان مردان! مدافعان حرم را میگویم؛ که در تنگههایی تنگتر و غریبانهتر از ابوقریب، مشغول مبارزهاند تا دوباره تاول شیمیایی، نفس زندگی را در ایران عزیز نگیرد! صلواتی نثار مجاهدان تنگههای دیروز، امروز، فردا... و درود بر هنرمندانی که فیلمشان برگرفته از یک واقعیت بود! یک حقیقت محض! آری! پر سیمرغها سوخته بود، اگر دلاورمردان آخرین روزهای جنگ، آتش تنگه را خاموش نکرده بودند! درود بر لبهای تشنهشان که همیشه خدا مجرای این سلام بود؛ السلام علیک یا اباعبدالله!