حسین قدیانی: «قطار انقلاب» دلالت بر یک تجسد فیزیکی ندارد که برای سوار شدنش، فیالمثل لازم باشد برویم میدان راهآهن و بلیت تهیه کنیم و نگران باشیم کسی بیخود از حرکت، جا نماند! قطار انقلاب، استعاره از یک مفهوم متعالی است که به برکت خمینی، در ایستگاه دهه 60 از نوجوانی 13 ساله، «حسین فهمیده» میسازد و به برکت خامنهای، در ایستگاههای بعدی، «مصطفی احمدیروشن» و «محسن حججی»! آری! قطار انقلاب اسلامی، چون حرکت به سمت تعالی دارد، قادر است از جوانی سبیلنیچهای با ادا و اصول روشنفکری، راوی فتح والفجر 8 بسازد و «مرتضی آوینی» را بدل کند به «سید شهیدان اهل قلم» که بلدچی راههای آسمان بود! آنچه «میرزامحمد سلگی» و «علی خوشلفظ» را از کوچهپسکوچههای روستاهای نهاوند و باغات همدان به منتها درجه انسانیت و آدمیت و مردانگی و جوانمردی رساند که در اوج جنگ با دشمن، به فکر نبرد با نفس بودند، این بود که میدیدند انقلاب را قطاری هست از جنس معنویت! و با عطر ایمان! و به رنگ خدا! و الا «علی چیتسازیان» در کدام مکتب آموخته بود که برای پیشروی، ابتدا باید بر سیمخاردار درون غلبه کرد؟! تعجب میکنم از پیاده بودن بعضی عناصر سیاسی که قطار انقلاب را با قطار تهران- تبریز اشتباه گرفتهاند! نه! قطار انقلاب، تو را از یک شهر به یک شهر دیگر نمیرساند، بلکه تو را به درجات رفیع بندگی خداوند منان و خدمت به خلق خدا میرساند؛ شرط است که «همت» باشی! و همت داشته باشی، مثل حاجقاسم! نه مثل آن مسؤولی که بعد از چند سال حرف، هنوز هم حرف میزند؛ «بیاییم با هم گفتوگو کنیم!» عجبا! مشکل مردم، بیکاری و تنگنای معیشت است و تمنای کار جهادی و خدمت شبانهروز از حضرات؛ آنوقت بعضیها هنوز نسخه حرف میپیچند، عوض عمل! من به خود شما مخاطب میسپارم جواب این پرسش را؛ «بینی و بینالله چنین آدمی، با این حد از پیادهبودن، اصلا به این میرسد که بخواهیم ناظر بر او، سخن از این بگوییم که آیا خودش سوار قطار انقلاب هست یا نه؟!» سوار قطار انقلاب بودن به پست و مقام نیست. القصه! بنیصدر حتی وقتی سمتی هم در این انقلاب داشت، پیاده از قطار انقلاب بود، چرا که منممنم و تکبر و بیعاری و عافیتطلبی و دشمندوستی و حرافی و خودخواهی، بلیت قطار انقلاب را خودبهخود باطل میکند؛ ولو اینکه رئیسجمهور بود! من راقم این سطور هم به مجرد اینکه اسیر حب دنیا شوم یا آلوده به منیت، قطعا خودم را پیاده کردهام از قطار انقلاب! هیهات! قطاری که باکری مسافرش بود و هست؛ قطاری که چمران مسافرش بود و هست؛ قطاری که باقری مسافرش بود و هست؛ قطاری که قاسم سلیمانی مسافرش بود و هست؛ قطاری که بلباسی مسافرش بود و هست؛ هرگز مسافر خودمحور نمیخواهد! تو وقتی مدام کار را و خدمت را و اقتصاد کشور را و معیشت ملت را فدای حرف و حرف و حرف و باز هم حرف کنی، نه از قطار انقلاب، که اساسا پیادهای! پیاده از بدیهیات تدبیر! و انصاف! و اگر جز این بود، هرگز توهم نمیزدی که جای شهید و جلاد را میتوان عوض کرد! وقتی دستت خالی از کارنامه موفق شود مرتب آویزان میشوی به همان ریسمان اباطیل دشمن! واقعا اگر قرار بود برای هر موضوعی، آن امر را به رفراندوم بگذاریم، پس اصلا برای چه انتخابات ریاستجمهوری برگزار میکنیم؟! وانگهی! ناظر بر گلایه تقریبا همه مردم از وضع مدیریت اجرایی کشور، آیا اگر کسی مدعی شد که فوریترین نیاز ما، برگزاری رفراندوم است با این موضوع که انتخابات زودرس ریاستجمهوری داشته باشیم، آیا میتوان خرده بر او گرفت؟! از قضا، قبل از نوشتن این متن، رفتم و مجددا «قانون اساسی» را تورقی کردم! عرضم به خدمتتان که ما در جمهوری اسلامی، طبق قانون، دارای 3 قوه هستیم به نامهای مجریه، مقننه و قضائیه! پس چگونه است که بعضیها در دورههای مختلف«رئیس قوه حرفیه» میشوند؟! و چگونه است که بعد از چند سال حرف، باز هم نسخه حرف میپیچند؟! گفت: «دوصد گفته، چون نیمکردار نیست!» و قرار نیست چون نیمکردار نداری، بروی در جلد اپوزیسیون! تو خودت «مخاطب باید»هایی! و باید جواب پس بدهی!
جوری سخن میگویند، انگار نماینده اپوزیسیونند، نه خادم مردم! براستی! طلبکار از چه هستند؟! و از که؟! از مردم شهیدداده همیشه در صحنه؟! یا شاید از این ناراحتند که چرا مردم، فریاد زدند که نه به خاطر تشکر از امثال شما، که تنها و تنها به عشق انقلاب و رهبر انقلاب، آمدهاند؟! خب! به جای حرف، «برو کار میکن» تا مردم، همچنان که از چمران و دوران و شهدای همه دورانها متشکرند، از شماها هم متشکر باشند! مردم اما از حرف، تشکری نمیکنند! حرف، باد هواست!
اصلا و اساسا حرف زیادی و زیادی حرف زدن، فینفسه پیاده میکند آدمی را از قطار انقلاب! قاسم سلیمانی با داعش، در مقام عمل جنگید و الا ایشان هم میتوانست حرف بزند؛ واقعا خوب شد بعضیها مسؤول سپاه نیستند و الا حاتمیکیا باید «به وقت تهران» را میساخت! جناب آقای مسؤول! مادام که کار را قربانی حرف کنی، پیادهای! پیاده از قطار خدمت! و آنکه از قطار خدمت، پیاده است، حتما از قطار انقلاب هم پیاده است! ولو آنکه میز و صندلی داشته باشد! به چمران نگاه کن! هنوز هم سوار قطار انقلاب است! و به یمن خون سرخش، هنوز هم برای قطار انقلاب، مسافرانی با همان نام زیبای «مصطفی» پیدا میکند! اما نکته اینجاست؛ بر صورت خورشید اگر خاک بپاشید، دقیقا میافتد روی سر خودتان! اگر قرار بود با سنگپرانیها و حرفپراکنیها شیشه قطار انقلاب بشکند، همان دهه 60 میشکست! لیکن خداوند منان، همچنان جلو میبرد قطار انقلاب را! چرا؟! موج اروند باشد یا امواج فتنه؛ تونل تحریم باشد یا پیچ تکفیریها؛ حرف حرافها باشد یا دشمندوستی بعضیها؛ خدا پیش میبرد قطار انقلاب اسلامی را! خدا با شهیدانی است که عطر بهشت را ارزانی این قطار کردهاند! و ما از این قطار، پیادهبشو نیستیم! این متن هم راستش در حکم دست تکان دادن ما بود برای کلا پیادهها! باز هم زیارتتان خواهیم کرد! بگذار فاش بگویم؛ همه این حرفها را میزنید تا بهمن برسد اما ما والفجر 8 را فراموش کرده باشیم! و خرداد برسد اما ما فتح خرمشهر را! و اسفند اما ما خیبر و بدر را! و بهار اما ما فتحالمبین را! و دی اما ما کربلاهای 4 و 5 را! نه! قادر نیستید با هیچ نطقی و در هیچ دههای، چمران را در خاطر ما فراموش کنید و نور آن شمع همیشهتابان را در دل ما خاموش کنید! ما سوار بر قطار انقلاب که الحق، راهی نور است، هر وقت به ایستگاه اندیمشک برسیم، بر «دوکوهه» سلام میکنیم! و درود بر شهدای حی و حاضری میفرستیم که در اعجازی بزرگ، با خالیترین دست ممکن، حماسه مقدس را رقم زدند.