دکتر مانی محرابی*: نخستین موردی که باعث به چالش کشیده شدن حقوق بشر میشود، تغییر در سیاست کلی حاکم بر یک کشور است، زیرا این تغییر بالطبع به تغییر در نگرش به ارزشها و طبعا به تغییر رویکردها منجر خواهد شد. یک سیاستمدار واقعگرا هیچگاه نخواهد توانست مانند یک سیاستمدار آرمانگرا اولویتبندی داشته و این مساله باعث تغییر در ارزشگذاریها خواهد شد و زمانی که ارزشها دچار تغییر شود، رفتارها نیز تغییر خواهد کرد. در نیم قرن گذشته تغییر در سیاست بینالمللی ایالات متحده امری مشهود بوده است؛ به عنوان مثال میتوان به شکلگیری سیاست واقعگرایی تهاجمی بعد از روی کار آمدن بوش پسر و بعد از آن تغییر این سیاست به واقعگرایی تدافعی در سالهای اخیر اشاره کرد. این در شرایطی است که با روی کار آمدن دونالد ترامپ در پسزمینه این سیاست نوعی تفکر وابسته به آرمانگرایی نیز نهفته است. این شرایط سبب بروز نوعی پارادوکس رفتاری در دولتمردان ایالات متحده شده است که در شئون مختلف نمود پیدا کرده است. یکی از این موارد که پارادوکس فوقالذکر سبب دوگانگی رفتاری در آن است، حقوق بشر است. ساکنان کاخسفید در وهله نخست، پیرو سیاست واقعگرایی تهاجمی، به دفاع از گروههای تروریستی مانند جبهه النصره در سوریه پرداخته، آنان را با عنوان تروریست خوب خطاب قرار داده و مبارزه علیه حکومت مرکزی را حق مردم میدانند، در وهله دوم پیرو سیاست واقعگرایی تدافعی، در مقابل اقدامات حکومت بحرین در برابر مردم این کشور سکوت میکنند و در وهله سوم پیرو سیاست آرمانگرایانه، به دنبال استیلای حکومت اسرائیل بر نوار غزه هستند؛ سیاستهایی که هیچگونه سنخیتی با هم ندارند.
ریشه این تفاوت رفتاری در کجاست؟
منطقه خاورمیانه از جمله مناطق استراتژیک جهان از اواسط قرن بیستم تا اوایل قرن بیست و یکم بوده و طبعا سیاست ایالات متحده نیز استیلا بر این منطقه است. از این رو بعد از پدید آمدن فرصت بهرهمندی از نیروهای مخالف بومی بعد از ظهور جنبش اخوانالمسلمین و تبدیل آن به یک گروه زیرزمینی در اواسط قرن گذشته که با حمایتهای آشکار مالی و فکری عربستانسعودی منجمله دانشگاه اسلامی مدینه همراه بود، این گروه به اسلحهای در دستان ایالات متحده در جهت مقابله با کمونیسم تبدیل شد. ماموریت این گروه مشخصا سرنگونی حافظ اسد در سوریه و جمال عبدالناصر در مصر، 2 حکومت ضد آمریکایی و تحت حمایت شوروی بود. حمایتهای عبدالناصر از حکومت
ضد آمریکایی یمن در جنگ داخلی این کشور سبب حمایتهای علنی ایالات متحده از اخوانالمسلمین در خاک افغانستان و قدرتگیری این گروه در شرق خاورمیانه شد. سال 1980 تغییر در روند فعالیتهای اخوانالمسلمین سبب تغییر نام آنها به جهاد اسلامی شد و بعد از چند سال شاخه پیشاور این گروه تحت فرمان «اسامه بنلادن» با نام القاعده اعلام وجود کرد که پس از بیعت تمام عیار میان بنلادن و «ایمن الظواهری» رهبر جهاد اسلامی، گروه فوق به قاعده الجهاد تغییر نام داد. چند سال بعد شعبههای این گروه در کشورهای مختلف چون مالی، عراق، سوریه، سومالی و... اعلام حضور کرده و هر کدام به گروههایی قدرتمند در سطح داخلی تبدیل شدند که برای نمونه میتوان به گروههای الشباب، مرابطون، جبهه النصره و... اشاره کرد. گروهی که امروز آن را با نام داعش میشناسیم نیز به واقع شعبه عراق قاعده الجهاد است که سال 2004 به رهبری ابومصعب الزرقاوی اعلام موجودیت کرد و بعد از چند تغییر در فرماندهی آن مانند به رهبری رسیدن ابوحمزه المهاجر بعد از مرگ الزرقاوی و سکانداری ابوبکر البغدادی بعد از کشته شدن المهاجر به شکل امروزی نمود پیدا کرده است. به طور مختصر میتوان اینگونه بیان کرد که ریشه تمام گروههای تروریستی- تکفیری خاورمیانه همان گروه اخوانالمسلمین است که مورد حمایت حداکثری ایالات متحده و عربستانسعودی بوده است. با ملحوظ داشتن تحلیل فوق به این نتیجه خواهیم رسید که ریشه معضلات خاورمیانه که امروز جهان را مورد تهدید قرار داده و سیاست بینالملل ایالات متحده نیز بر پایه آن پایهگذاری شده، خود ایالات متحده است. برای پی بردن به پیامدهای ننگین این دور تسلسل میتوان به مرور واقعه 11 سپتامبر، پدید آمدن زندان گوآنتانامو، شکلگیری زندان بگرام، لشکرکشی به افغانستان و عراق، حضور در عراق به بهانه مبارزه با تروریسم و... پرداخت که تماما واکنشهایی بودند به کنشهای گذشته دولتمردان خود ایالات متحده! در چنین شرایطی تضاد رفتاری امری است طبیعی و زمانی که این تضاد رفتاری در مقابل افراد عادی و نه نظامیان و سیاستمداران شکل گیرد، نخستین پیامد آن تناقض در کمیت و کیفیت برخورد با مساله حقوق بشر است. در واقع، دولتمردان ایالات متحده نمیتوانند رفتار خود را بر مبنای یک اصل کلی جهانشمول تنظیم کنند، زیرا اولویتهای آنها کاملا بر اساس شرایط شکل میگیرد. از این رو کشته شدن 5 نفر در انفجارهای ماراتن بوستون به فاجعهای جهان تبدیل شده و اعدامهای گسترده مخالفان حکومت در عربستان سعودی به مسالهای کاملا داخلی تبدیل میشود، یا کشته شدن 12 نفر در ماجرای شارلی ابدو واکنشی جهانی را به همراه دارد و اقدامات آلخلیفه در بحرین مسالهای بر مبنای قانون داخلی آن کشور تلقی میشود. البته آسیب دیدن هر انسان بیگناهی با هر نگرشی، در هر جای دنیا و به عبارت بهتر، نادیده گرفته شدن حقوق بشر به هر شکلی محکوم است، لیکن مساله اساسی شکل و نوع برخورد حکومتها با رخدادهاست که آنچه در نیم قرن اخیر از ایالات متحده در باب حقوق بشر سرزده، چیزی جز اپورتونیسم جهانی نبوده است.
*عضو هیات علمی اندیشکده روابط بینالملل ایران