محمدرضا بحرانی: فیلم «اسرافیل» به کارگردانی «آیدا پناهنده» اثری است درجه 3 که در آن فیلمنامهنویس سادهترین و در عین حال اساسیترین اصول کلاسیک فیلمنامهنویسی را نادیده گرفته و ماحصل آن فیلمی است متلاشی، تکهتکه و بدون ساختار. بعد از گذشت حدود 30 دقیقه، به بهانهای واهی، فیلم داستان و
شخصیتهایش را رها کرده و سراغ شهری دیگر، آدمهایی دیگر و موقعیتی دیگر میرود. 30 دقیقه ما را در موقعیت جدید معطل میکند و مجدداً به موقعیت اولیه باز میگردد. در موقعیت اولیه فیلم به اتمام میرسد و اصلاً معلوم نمیشود چه بلایی سر آدمهای موقعیت ثانویه آمد؟ چه دلیلی برای وانهادن موقعیت اولیه وجود داشت؟ این رفت و برگشت چه توجیه ساختاری دارد؟ چرا فیلم شخصیتها و موقعیتهایی را که به مخاطب معرفی کرده به این سادگی و بدون هیچ دلیل ساختاری و منطقی وا مینهد؟ و این دقیقا همان چیزی است که فیلم را دوپاره و از هم گسیخته میکند. قرار بوده تمام موقعیتهای فیلم، موقعیتهایی انفعالی باشد. موقعیت آدمهایی که به نبش قبر گذشته خود دست زدهاند و اساساً انتخاب نام «اسرافیل» برای فیلم استعارهای از همین موقعیت است. در همین راستا فیلم تلاش کرده قرابتی را بین موقعیت اولیه (زندگی ماهی و بهروز) و موقعیت ثانویه (زندگی خانواده سارا) ایجاد کند که به دلیل ساختارنیافتگی و سازمان نیافتگی فیلمنامه، این موقعیتها الکن ماندهاند. شخصیتهای فیلم پرداختی سست و بیبنیه دارند و به این دلیل توان انگیختن سمپاتی مخاطب را ندارند. نه آن خیل انبوه مشکلاتی که فیلمنامه تلاش کرده بر سر ماهی (با بازی هدیه تهرانی) خراب کند، مخاطب را غمزده میکند و نه آن عشق نوستالژیک او با بهروز (با بازی پژمان بازغی) میتواند جوانه مهری در دل مخاطب برویاند که البته این مساله به لحاظ ساختاری (علاوه بر ضعف در شخصیتپردازی) به همان مساله دوپارگی فیلمنامه باز میگردد. این دوپارگی به نوعی یک فاصلهگذاری غیرعمدی میان مخاطب و شخصیتهای موقعیت اول ایجاد میکند که فیلمنامه دیگر تا انتها توان پر کردنش را ندارد. ما با 2 موقعیت که به اندازه هم اهمیت دارند و به طور موازی پیش میروند مواجه نیستیم. ما با یک شاهپیرنگ که در دل خود موقعیتهای فرعی میپروراند مواجه نیستیم. توصیفش غریب به نظر میرسد اما ما در موقعیت یک و 75/0 قرار داریم! یک متشکل از موقعیت ماهی و بهروز و 75/0 متشکل از موقعیت خانواده سارا. این به معنای خلق ساختاری جدید نیست بلکه به معنای در نیافتن و درک نکردن ساختارهای موجود توسط فیلمنامهنویس است. چنین وضعیتی منجر به تولید فیلمی اخته و بیاثر شده است. در پایان ذکر این نکته ضروری به نظر میرسد که ساختارهای فیلمنامهنویسی موجود، پس از جهد و خطاهای فراوان توسط اساتید مسلم این فن پایهگذاری شدهاند و به رایگان در اختیار ما قرار گرفتهاند. چرا اصرار داریم به جای تبعیت از آنها، صور را وارونه بدمیم؟ مطمئن باشیم با این روش هیچ مردهای از گور برنخواهد خاست که هیچ، زندگان هم به ریش نداشتهمان میخندند!