وارش گیلانی: 1- کودکیاش در دامان مشروطه پرورش یافت، در کنار پدری مشروطهخواه که شخصیتی مردمدار داشت و از فرهیختگان عصر خود بود، کسی که برای حسین، کلیله و دمنه میخواند، گرشاسبنامه، حدیقه، مثنوی، تذکرهالاولیا، گلستان و بوستان و دیوان شعرای بزرگ را میخواند، کسی که رنج و گرسنگی مردم زمانه خود را مرهم بود و سیرکردن ایشان را فریضه میدانست. حسین کودکیاش را در دامان مادری به خواب رفت که لالاییهایش شعرهای فیالبداهه او بود، مادری که با جوهره شعر، زندگی حسین را میآفرید. حسین در کنار مردی به رشد رسید که اسطورههای دیروز را در او زنده میکرد و در تخیل او حماسههای فردا را نقش میزد، مردی که برادر مادر او بود و جگرش وامدار شیران. و اینگونه بود که قیام، رنج، دوستداری مردم، دانایی، شعر، حماسه و اسطوره، یکییکی و آرامآرام در او نهادینه شد و این همه برای شاعر شدن، کافی بود.
2- «حسین اسرافیلی» نوجوان است که با خانواده به تهران میآید و از ابهامهای کودکی که پر از الهامهای شاعرانه بود، فاصله میگیرد، به مدرسه میرود و بعد از گذراندن دبیرستان، در نیروی هوایی افسر میشود اما پس از تعهد 8 ساله از آنجا بیرون میآید، چرا که نمیتواند با نظم و نظام آنجا کنار بیاید، پس کناره میگیرد و به مساجد و تکایا پناه میبرد و با مردان بزرگ روحانی همنشین میشود و بار دیگر به همان جایی بازمیگردد که خاستگاه او بوده است؛ خاستگاهی که بعدها او را به میدانهای جدی مبارزه با رژیم پهلوی میکشاند، به پخش اعلامیه و همگام شدن با مردم در تظاهرات و تا میدانهای شکوهمندی همچون ژاله در روز 17 شهریور. اینک وقت آن است که او حماسه و عاطفه نهادینهشده در شعر را استحاله کند و حال و احوال روزگارش را نیز از شعر بگیرد.
3- پس از پیروزی انقلاب، اسرافیلی به حلقه یاران همدل و همجهت خود نزدیک میشود و نخستین گامها را همراه با حوزه هنری برمیدارد. او در این موسسه هنری که یک نهاد انقلابی خودجوش است (اگرچه از حمایت حکومتی هم برخوردار است)، با بزرگان نسل اول انقلاب، سبزواری، مشفق، شاهرخی و شاعران جوانتر بین دو نسل همچون نصرالله مردانی و سپیده کاشانی و نیز شاعران نسل دوم انقلاب، نظیر سیدحسن حسینی، قیصر، سلمان، قزوه و دیگران دوست و همکار میشود و دامنه این دوستی و همکاری تا شبهای شعر انقلاب در شهرها و جبهههای حق علیه باطل گسترش مییابد، دامنه گستردهای که آرامآرام شعر انقلاب و شعر دفاعمقدس را رواج داده و تبیین میکند، شعری که با توجه به اسلامی بودن انقلاب و مذهبی بودن بچهها با شعر آیینی درمیآمیزد تا آنجا که تفکیک آنها از هم غیرممکن میشود. اگرچه شعر آیینی در دو- سه دهه اخیر، زبان و استقلال خود را بازمییابد اما بهواسطه انقلاب و دفاعمقدس است که با شعر آیینی پیش از انقلاب متفاوت شده، چند قرن نیز از آن پیشی میگیرد، چرا که خاستگاه و فلسفه و جهانبینی خود را از انقلاب و دفاعمقدس که ریشه در مذهب تشیع دارد، گرفته است. شعرهای انقلاب، دفاعمقدس و آیینی حسین اسرافیلی نیز جلوههایی از شعری است که تعریفش آمد، یعنی شعر بعد از انقلاب.
4- زبان حسین اسرافیلی در شعر کلاسیک همچون زبان اغلب شاعران انقلاب، بین شعر امروز و دیروز قرار میگیرد اما وقتی به شعر سپید و نیمایی رو میآورد، خاصه در شعر کوتاه، به زبان امروز و جزئینگر نزدیکتر شده یا آن را برمیگزیند. اسرافیلی در غزل، حماسهسراست و در قالبهای دیگر کلاسیک نیز این وجه از نوع بیان را کم و بیش حفظ میکند، در شعر سپید هم چنین است، خاصه وقتی آنها را برای مبارزان اهل مقاومت میسراید؛ کسانی چون فتحی شقاقی و سیدحسن نصرالله. اسرافیلی این شیوه را برای مضامین اینچنینی مناسبتر میداند. اسرافیلی از پیشکسوتان شعر انقلاب و شعر دفاعمقدس و شعر آیینی است و بین 2 نسل اول و دوم قرار میگیرد. او در این جایگاه نقش برادر بزرگتری را دارد که بین پدر و برادرها قرار گرفته، از این رو، نقش وحدتبخش او بین شاعران و یکپارچه نگه داشتن نفس حرکت شعر انقلاب، نقشی موثر و انقلابی است. حضور و صدای او نقشی از آشتی و دوستی دارد بین یاران شاعر انقلاب.
5- دیگر شعرهای اسرافیلی نیز از حلاوت برخوردار است، همانگونه که شعرهای انقلابی و دفاعمقدسی و آیینی او حلاوت خاص خود را دارد و دستکمی از دیگر شعرهای او ندارد، مثل شعری که از نگاه نوهاش گفته در آن هنگام که بیمار و از پاافتاده شده بود یا شعر «ترَن» او. این نشان میدهد اسرافیلی ذاتاً شاعر است، اگرچه او بهواسطه متعهد بودنش ترجیح میدهد خود و حتی دیگر شاعران انقلاب، شعرشان از تعهدی که به مذهب شیعه دارند، خالی نباشد. اسرافیلی شاعری است همیشهانقلابی و همیشهآیینی و ماندگار در شعر انقلاب و شعر تشیع.