تأملی بر رمان «رهش»
داستان وارونه یک شهر
زینب افراخته: از خیلی قبلتر شنیده بودم شخصیت اول رمان امیرخانی یک زن است. با خودم فکر میکردم آیا امیرخانی میتواند از پس «روایت زنانه» برآید؟ کتاب را دستم گرفتم. در همان صفحات آغازین، جواب سوالم خورد توی صورتم؛ نه! امیرخانی موفق نشده بود. تا آنجا که در اغلب اوقات کتاب اگر جای «لیا» و «کامبیز» نامی را بنشانیم، هیچ اتفاقی نمیافتد! خلق عالم زنانه، چنان پیچیدگی، عمق، ظرافت و صعوبتی دارد که کمتر مردی میتواند به مرزهای آن نزدیک شود. چه برسد به «رضا امیرخانی» که زیادی مرد است... (رجوع کنید به «قیدار» دیگر اثر نوشته شده توسط رضا امیرخانی) «رهش» داستان بیرمقی دارد. به زور خود را جلو میکشد. چند تیپ- و نه شخصیت- عجیب و غریب و نچسب کنار هم چیده شدهاند که اعوجاج و اغتشاش از سر و روی خودشان و زبانشان میریزد. مثلا پسربچهای 5 ساله که جاهایی از کتاب او را با دانشجوی ترم سه و چهار رشته علوم اجتماعی اشتباه میگیری؛ بس که فهیم است و حرف زدنش نسبت دارد با سن و سالش! بازیهای زبانی همیشگی امیرخانی هم در این کتاب گرهگشا و نجاتبخش نیست و کار نمیکند. همان بازیهای زبانی که در «بیوتن» خواننده را سر کیف میآورد و به تحسین وامیداشت. امیرخانی مسالهای داشته به اسم «شهر». خب! حتما توقع نداشتم کتابی در سطح نگاه نئوکانتیها به مفهوم شهر بخوانم اما واقعا «رهش» با تامل جدی و دانش درباره «شهر» فاصله دارد. همچنین وزن سیاست در کتاب بر خیلی چیزها میچربد. «علا» یک مدیر شهری شیفته قدرت است با رفتاری مشمئزکننده؛ موجودی مسخشده که نویسنده حتی مهر پدریاش را انکار میکند. امیرخانی کاسه کوزه «وضع شهر» را بر سر «یک شهردار» و تیمش میشکند و با بیمبالاتی و بسادگی از کارزار مسالهاش خارج میشود. نویسنده میتوانست غیظش از یک گروه را با نقدهایی جدیتر و پختهتر درباره مدیریت شهری خالیکند. نه با تمرکز بر هجو سردستی ظاهر و رفتار مذهبی آنها. آن وقت نه راه را برای سوءبرداشت و سرخوردگی مخاطبان همیشگیاش باز میکرد و نه کتاب به اثری ضعیف تقلیل مییافت. «شهر» در «رهش» در موفقترین وجوه رمان در نسبت با محیطزیست و طبیعت پرداخت شده و البته متوقف مانده است. جاهایی از کتاب بینشی درباره نقش سرمایه در شهر هم میبینیم اما واقعا این جنس نگاه جدی و انتقادی در رمان تُنُک و نحیف است. بقیهاش اغراق است و موقعیتهای مالیخولیایی که لج مخاطب را درمیآورد. مخاطب با «لیا» همراه نمیشود. او را آدمی طلبکار میداند که مدام خرابکاری میکند. آدمی که مستحق شکستها و تنهاییهایش است. «لیا» قهرمان شهر نیست. امیرخانی نمیتواند مخاطب را با مساله و محتوایش همراه کند. «رهش» در روایت عاجز است همچنان که در فرم نیز همین وضعیت را دارد. میرسیم به ماجرای همواره فرم و محتوا. شاید امیرخانی اساسا به مفهوم شهر نرسیده که در فرم اینچنین عاجز و معلق است. شاید امیرخانی باید بیشتر درباره شهر تامل کند...
«رهش» را تمام میکنم. میروم سراغ «کلانشهر و حیات ذهنی» زیمل؛ برای چندمین بار میخوانمش. لذت مطالعهاش، حالم را جا میآورد. کاری که «رهش» نتوانست بکند...
شخصیتشناسی تازهترین رمان رضا امیرخانی
انسانم آرزوست!
سیفالله نجاریان: رضا امیرخانی را نویسندهای باید خطاب کرد که همواره در آثار داستانیاش جدا از اینکه قصه و شخصیتها شکلی قوامیافته داشته، انسان نیز برایش معنا و مفهومی عمیق و والا دارد. نگاهی که او به انسانها در داستانهایش داشته به تعبیری شاید انسان مطلوب گفتمان انقلاب اسلامی بوده، هر چند بسیاری از آنها طرحی آرمانی از انسان مطلوب بودهاند و تا رسیدن به آنها زمان بسیاری لازم بوده اما امیرخانی به عنوان یک نویسنده اثرگذار تلاش داشته تصوری از آنچه با عنوان «انسان» مطلوب آرمانهای انقلاب اسلامی بوده را به تصویر درآورد و این مساله در آثاری نظیر «ارمیا» و «بیوتن» مشهود است. از این رو میتوان از این منظر بررسی دقیقی درباره انسانهای داستانهای رضا امیرخانی انجام داد و در آنها نمونههایی را سراغ گرفت که شاید تا قبل از آن و حتی بعد از آن هم نمونه و مثالی برای آنها وجود نداشته باشد. «رهش» عنوان تازهترین رمان رضا امیرخانی است که در آن با شخصیتها یا بهتر است گفته شود تیپهای مختلفی از گروههای مختلف اجتماعی روبهرو هستیم. «لیا» به عنوان شخصیت محوری و حتی قهرمان (از نوع منفعل) داستان، فردی است که داستان حول محور او شکل میگیرد و او است که شخصیتهای دیگر «رهش» با او معنا و حتی وجود پیدا میکنند. در این اثر با شخصیتی روبهرو هستیم که بشدت دغدغههای شخصی دارد و دیگر خبری از انسانهای داستانهای امیرخانی که دغدغههای بشری داشتند، نیست. آنهایی که این اثر را خواندهاند شاید بگویند که اتفاقا «لیا» دنبال یک مساله انسانی است و جان کودکان این سرزمین برایش اهمیت دارد و برای آنها به آب و آتش میزند ولی باید یادآوری کرد که همین شخصیت اعتراف میکند اگر «ایلیا» (فرزند لیا) بیمار نبود او را به مهدکودک میسپرد و خودش برای یک شرکت ساختمانی نقشه اتود میزد. این مساله نشان میدهد اگر «لیا» برای نفس فرزندش دوندگی میکند در واقع تنها به خاطر خودش است و دغدغه دیگری در او پررنگ نیست. او انسانی است که از جنس انسانهای دیگر داستانهای امیرخانی نیست؛ انسانهایی که مسائلشان دامنه گستردهتری دارد و تنها به فکر منافع خودشان نیستند اما در رمان «رهش» همه به فکر خودشان هستند و شاید این تصویری از جامعه را در خود داشته باشد که نوعدوستی از بین رفته اما در داستانهایی که از رضا امیرخانی انتظار میرفت خلق چنین شخصیتی دور از انتظار بود. حتی «لیا» اگر از سبک شهرسازی ناراحت است به خاطر شهر نیست، بلکه به نظر ناراحت این است که چرا برخی نوکیسههای تازه به دوران رسیده مانند «فرازنده» در بالای شهر تهران ساختمانسازی میکنند و نمای دید آنها را از بین بردهاند. «علا» همسر «لیا» یکی دیگر از شخصیتهایی است که در این قصه حضور دارد ولی او نیز دغدغه میز و صندلی و پست و مقام دارد. او نیز مصلحتاندیش است و مصالح برایش اولویت بالاتری دارد و از این حیث میبینیم که او نیز شخصیتی «الینه» و خارج از پارادایم فکری رضا امیرخانی است. با همه این احوال، کتاب «رهش» در کارنامه رضا امیرخانی ثبت شده ولی این به معنای پایان یک نویسنده نیست زیرا هر هنرمندی دوران فراز و فرودی دارد و میتوان امیدوار بود که این فرود زمینه اوج گرفتن دوباره نویسنده پرخواننده ایران است که طیف وسیعی از جوانان ایرانی با کتب او خاطره دارند.