فرهاد ملاامینی: آنچه در نوشتار پیشین آمد در این باب بود که خداوند همانند مخلوقات، صفاتی دارد ولی صفات او مانند مخلوقات نیست یعنی مثلا او علم دارد و موجودات دیگر نیز علم دارند؛ او قدرت دارد، موجودات دیگر هم قدرت دارند ولی این علم و قدرت یا هر صفتی از صفات حضرت باریتعالی مانند صفات انسان یا سایر موجودات نیست؛ هرچند ما آن صفات یا دارنده آنها را در اوج کمال بدانیم و این در وهله اول به تفاوت ذاتی ما با پروردگار بازمیگردد زیرا او واجبالوجود است و ما موجوداتی ممکنالوجود هستیم بدین بیان که او موجودی است که وجود داشتن او به چیزی یا کسی وابسته نیست ولی ما موجوداتی هستیم که وجودمان وابسته به او است. برای فهم بهتر، شاید بتوان اینگونه مثال زد: او مانند خورشید است که نوری از خود دارد ولی ما مانند ماه هستیم که نور خورشید را بازتاب میدهد. خواننده عزیز اگر دقت کامل را مبذول کرده باشد اینجا میتواند از نگارنده ایراد بگیرد و بگوید شما خود در دام تشبیه افتادید و خداوند
را- معاذالله- به خورشید تشبیه کردید در حالی که خورشید موجودی است که نور او بر اثر برخی کنشها و واکنشهای فیزیکی اتفاق میافتد پس خداوند هم موجودی است که در درون او اتفاقاتی مانند آنچه برای خورشید روی میدهد، میافتد؟ در پاسخ چنین سوالی باید گفت خیر! اینگونه نیست اما سوال از بُعدی وارد است، زیرا تشبیه خداوند به مخلوقات در هر صورت موجب سردرگمی میشود اما باید این را نیز دانست که مثال هم «مبعد است و هم مقرب» یعنی هم میتواند انسان را به حقیقت نزدیک کند و هم دور کند. لذا گوینده و شنونده مثال باید به این مساله دقت کنند که مثال کدام بعد موضوع را مورد نظر قرار داده است. از طرفی نیز باید توجه داشت که حقیقت مفاهیمی مانند علم و قدرت و... حقیقتی است که در همه جا و همه مراتب، یگانه است اما نحوه بروز آن و کیفیت بودن آن متفاوت است. مثلا در میان انسانها علم که به معنای وجود صورت شیء نزد ذهن عالم است، گاهی بدین صورت است که فرد با فراگرفتن یک مفهوم، آن را در ذهن خود جایگزین میکند؛ که آن را علم حصولی (فراگرفتنی) میگویند ولی علم همیشه از این جنس نیست؛ انسان نسبت به حالات درونی خود مانند خشم، گرسنگی و... نیز علم دارد ولی آنها را فرانگرفته است. این علوم را «علوم حضوری» میگویند. پس علم همیشه دانستن است ولی با کیفیتهای متعدد. علم جزء ذات خداوند است اما نه بدین معنا که خداوند ذاتی دارد که بخشی از آن را علم تشکیل داده و بخشی دیگر را قدرت و... بلکه علم او مانند قدرت او قدرت او؛ عین عزت او است و... . پس خداوند صفاتی دارد که مانند یکدیگر هستند و با صفات مخلوقات اگر چه در اسم یا در اصل هویت یگانه هستند لیکن در چگونگی و کیفیت با هم قابل قیاس نیستند. صفات خداوند متعال را به صورت کلی میتوان به صفات ثبوتیه و سلبیه تقسیم کرد؛ صفات ثبوتیه خداوند، صفاتی هستند که میتوان آنها را به خداوند منصوب کرد مانند: قدرت، علم، اختیار و... و صفات سلبیه صفاتی هستند که نمیتوان آنها را به خداوند منصوب کرد مانند: جهل، ناتوانی، مجبور بودن و... شاید این سوال مطرح شود که چرا باید این صفات را به خداوند مرتبط دانست و از آنها با نام صفات سلبیه یاد کرد. در پاسخ باید گفت از آنجا که خداوند کمال مطلق است و نقیصه داشتن با ذات او هماهنگ نیست، وقتی ما میگوییم خداوند مثلا جاهل نیست و جهل وقتی به وجود میآید که علمی نباشد در این صورت ما در حقیقت به این موضوع اعتراف میکنیم که علم خداوند در هیچ حالی دچار خلل نبوده و نخواهد شد یعنی در واقع ما جاهل بودن را از خداوند نفی میکنیم و از جایی که نفی، نفی و سلب، سلب نوعی اثبات است، در حقیقت ما عدم وجود نقص- که همان کمال باشد- را اثبات کردهایم. شاید بتوان در پاسخ به این سوال که چرا باید با طی راهی طولانی صفتی را برای خداوند اثبات کرد، پاسخ گفت از آن رو که صفات ایجابی و سلبی با یکدیگر عجین هستند ولی در اذهان، برخی از آنها (صفتها) از دیگری قابل فهمتر است لذا با نفی آنچه اذهان با آن مانوس هستند، به اثبات دیگری پرداخته میشود. لازم به ذکر است صفات ثبوتیه را صفات جمال و صفات سلبیه را صفات جلال نیز میگویند.
در نوشتارهای بعدی تلاش خواهد شد بیشتر در باب صفات حضرت باری تعالی مطالبی معروض شود.