- خانم دوبووار!
- سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار!
- بله؟!
- اسم من رو کامل ادا کنین.
- بله...خانم سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار لطفا دست راستتون رو بالا بیارید و سوگند بخورید که جز حقیقت چیزی نگید.
- من تو دادگاهی که قاضی زن نداره سوگند نمیخورم.
- ولی خانم دوبووار...
- سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار
- بله...بله...خانم سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار! شما باید سوگند بخورین که راستگو باشین!
- از نگاه اگزیستانسیالیستی، ماهیت وجود هیچ انسانی بر پایه دروغ استوار نیست، هر انسانی راست میگه مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
- ولی مردها در این جایگاه سوگند میخورن!
- عه؟! واقعنی؟
- بله خانم
- پس منم سوگند می خورم که چیزی جز حقیقت نخواهم گفت.
- شما ناتالی سوروکین رو می شناسین؟
- بله اون شاگرد من در دبیرستانه
- رابطه تون چطوره؟
- خیلی گرم و صمیمی! البته تا قبل از این مسخره بازی هاش
- مسخره بازی ها؟!
- همین شکایت به دادگاه و...
- ولی خانم دوبووار...
- سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار
- بله خانم متوجه نام طولانی شما هستم. شما ناتالی رو مورد آزار جنسی قرار دادین!
- صحت نداره
- در مورد “وندا” و “بیاکا” چطور؟
- اونا هم مثل ناتالی دهن لق و بی جنبه هستن
- یعنی میپذیرین که اونا رو هم آزار دادین؟
- هرگز!
- خانم دوبووار... خانم سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار! ما اسنادی داریم که نشون میده شما و همسرتون آقای ژان پل سارتر بارها از اعتماد افرادی که با شما در ارتباط بودن سوء استفاده کردین.
- ژان همسر من نیست. اصولا هیچ مردی نمیتونه من رو محدود به ازدواج بکنه. من و ژان دوست صمیمی هستیم و با هم زندگی میکنیم.
- بله همینطوره! چقدر هم که به این دوستیتون وفادارین!!
- ژان آزاده با هر کس میخواد در ارتباط باشه همونطور که من آزادم...
- که با دخترای بیچاره مدرسه تون در ارتباط باشین؟
- بله همینطوره...چی؟ می شه دوباره جمله تون رو تکرار کنین.
- شما اعتراف کردین که با اون دختران معصوم ارتباط داشتین و بهشون ظلم کردین.
- ظلم؟ اینکه ظلم نیست.
- پس چیه؟
- ظلم اینه که ناتالی بره با یه مرد ازدواج کنه و مدام بوی قورمه سبزی و دمبه بده.
- ولی من ازدواج کردم وهمسرم هیچ وقت بوی قورمه سبزی نمیده.
- واقعا! بوی دمبه چی؟
- نه؛ اتفاقا آبگوشت درست میکنه باقلوا!
- عه! دستورش رو بپرس بگو منم واسه ژان درست کنم! خب چی میگفتم؟ آهان! ظلم اینه که برای زندگی کردن محتاج یه مرد باشی؛ من تمام تلاشم رو کردم که به ناتالی بفهمونم فراجنسیتی باشه.
- منظورتون از فراجنسیتی؟!
- یعنی واسه زندگی مشترک نیاز نیست سایه مرد بالا سرش باشه. میتونه سایه زن باشه اونم زن قد بلندی مثل من که کلی سایه دارم.
- شما چرا سایه مرد بالا سرتونه؟
- ژان که کلا سایه نداره با اون قدش!
- پس چرا باهاش زندگی میکنین؟
- تمایلی ندارم راجع به مسائل خصوصیم حرف بزنم.
- تمایلی ندارین چون جوابی براش ندارین. چون شمایی که خودتون رو مادر فمینیسم میدونین بیشتر از هر کس دیگه به زنان و دختران ستم میکنین!
- مادر؟!
- بله...مادر فمینیسم
- من مادر هیچ کس نیستم. به ژان هم گفتم که مایل نیستم بچه دار بشم.
- چرا؟
- چون مادر بودن جفای بزرگی در حق زنه.
- دیدگاه اگزیستانسیالیستی چیزی راجع به ماهیت زن و قدرت باروری اون نگفته؟
- ربطی نداره. حتما که نباید به ماهیت پایبند بود.
- مثل شما که به ماهیت راستگو بودن پایبند نیستین.
- خیلی داری دم در میاریا! تو دختر داری؟
- منو تهدید می کنین؟!
- فقط دارم توانایی هامو یادآوری میکنم.
- من با توانایی شما و همسرتون در بی آبروکردن دختران جوان آشنا هستم.
- ژان همسر من نیست. ما فقط....
- بله توضیح دادین که شما فقط دو دوست صمیمی هستین.
- اینم گفتم که با هم زندگی میکنیم؟
- بله
- خب خیالم راحت شد.
- خانم محترم!
- حواسم هست که از گفتن اسم من طفره میرین ها!
- خانم سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار! من شما رو به خاطر آزار دختران جوان و سوء استفاده از جایگاه تون به عنوان یک معلم، محکوم میکنم و از دادگاه تقاضا میکنم تا حکمی مناسب با جنایت های شما براتون صادر بشه...