رادیوی بیگانه: خانم شما چرا با این بچههای کوچیک توی این گرما اومدید اینجا؟
خانم: من اومدم تا بچههام با مکتب شهادت آشنا بشن و به مستکبرین بگم اگه شما یه محسن رو از ما بگیرید، ما محسنهامون رو فدای این مکتب میکنیم
رادیوی بیگانه: خب همونطور که شنیدید، این خانم اومده تا برای بچه هاش ساندیس مجانی بگیره. آخه تا کی مفت خوری؟! ... پیرمردی رو میبینم که بچههاش زیر بازوهاشو گرفتن و به زور داره راه میره... پدرجان، شما چرا با این حالتون؟
پیرمرد: شما از کجا اومدین برای مصاحبه؟
رادیوی بیگانه: چه فرقی می کنه آخه؟... از رادیو پریروز اومدم. الان صداتون توی کل دنیا داره پخش میشه
پیرمرد: با اینکه من با ذات خبیثتون مشکل دارم، اما حالاکه صدای منو همه میشنون، باید بگم... مرگ بر آمریکا... مرگ بر اسرائیل... مرگ بر آلسعود خائن...
رادیوی بیگانه: بله، دقیقاً الان همه مردم ایران خواستار بازگشایی سفارتهای آمریکا و اسرائیل در ایران هستن... اینجا جمعیت کمی اومدن و من خیلی باید بگردم تا یه نفرو پیدا کنم تا باهاش مصاحبه کنم... صبر کنید، یه پسربچه اینجا هست... پسرجون، تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه مدرسه نداری؟
پسر: من با آقا معلمم اومدم اینجا تا توی این موج جمعیت، ما هم یه قطره ای باشیم و پیکر شهیدمون رو تشییع کنیم
رادیوی بیگانه: این پسر متاسفانه مدرسه رو پیچونده و الانم داره توی میدون امام حسین با دوستاش فلافل میخوره. معلمی هم در کار نیست، یا حداقل من
نمیتونم توی این شلوغی... ببخشید، یعنی توی این میدون خلوت، کسی رو ببینم. تا گزارش بعدی بدرود.