printlogo


کد خبر: 190350تاریخ: 1396/12/27 00:00
نگاهی به مجموعه‌شعر «اجازه هست بگویم دوستت دارم؟» از دکتر محمود اکرامی
یک شاخه رود از درخت غزل

وارش گیلانی: دکتر «محمود اکرامی»، علاوه بر شاعری، به تحقیق و پژوهش در حوزه‌ شعر، بویژه شعر معاصر و شعر انقلاب و نیز نثر ادبی اهتمام دارد. او شاعری است که کم‌وبیش در همه‌ قالب‌های منسوخ‌نشده‌ شعر پارسی و نیز شعر نو نیمایی طبع‌آزمایی کرده است؛ غزل، یکی از آن قالب‌هاست که جدیدترین‌شان را اخیرا در 104 صفحه، به سال 96 در انتشارات «شهرستان ادب» به چاپ رسانده است. سخن گفتن از غزل در این زمانه، نه کاری‌ است آسان، چرا که پیش از نیما، همزمان با نیما و بویژه پس از او، و در کل در دوره‌ معاصر، غول‌هایی در حوزه‌ غزل و غزل‌سرایی سر برآوردند که دیگر هر کس نمی‌تواند مدعی آن شود؛ از ابوالقاسم لاهوتی و فرخی‌یزدی گرفته تا شهریار و پس از آن، تا تأثیر شعر و حرکت نیما و جریان شعر نیمایی بر غزل و بر آمدن «غزل نو» از جریان نیمایی که از دل آن بزرگان میانه‌رویی همچون ابتهاج برآمدند و نوگرایانی چون منوچهر نیستانی و نوذر پرنگ و بزرگان نوگرایی چون حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و پس از انقلاب نیز جوانان نواندیش که یکسره در خدمت غزل نو بودند یا خیل عظیمی از شاعرانی که غزل نو نیز می‌گفتند و همین‌طور تا... تا اینکه عرصه چنان فراخ شد و غزل چنان شکوفا که بار دیگر احیا شد و... .
اینک این قالب و شیوه‌ عاشقانه سرودن، خود به جریانی تبدیل شده که به لحاظ مضمون و فضاسازی و پردازش توانسته دنیاهای جدیدی را کشف و تجربه کرده و به دنیای عشق مجازی نیز بی‌پرواتر گام بگذارد و به لحاظ شکل و ساختار، روایی‌ سرودن را رواج داده است؛ آنجا که انسجام غزل هم به لحاظ عمودی و هم به لحاظ افقی تضمین می‌شود. جان کلام اینکه غزل نو امروز در کنار شعر سپید، بیشترین سراینده و مخاطب را دارد. با این حساب، به دست آوردن شأن و جایگاه در غزل نو، امروز برای هر شاعر غزل‌سرایی کار بسیار دشواری است. در این میان، ببینیم عطر غزل‌های محمود اکرامی از سمت کدام باغ می‌وزد! غزل‌های اکرامی کوتاه است و از 5 تا 6 بیت فراتر نمی‌رود؛ یعنی به این لحاظ پیرو نگاه امروز است که حتی غزل چهاربیتی را هم می‌پذیرد؛ بر خلاف سنت غزل‌سرایان گذشته که حداقل ابیات غزل را 7 می‌دانستند. به هر حال، با نگاه به غزل پشت جلد کتاب که یکی از بهترین غزل‌های مجموعه بوده و این دفتر، نامش را از آن وام گرفته است، درمی‌یابیم شاعر آن سادگی گفتار خود را در هاله‌ عاطفه پیچیده است؛ یعنی نوعی از غزل با این ویژگی، بخش عمده‌ غزل نو روزگار امروز و اینک ما را به این شکل رقم زده است؛ یعنی غزلی با بسیاری عنصر عاطفه و خالی از تصویر و تخیل؛ جایی که زیبا و شاعرانه است اما همه‌ زیبایی و شاعرانگی شعر و غزل تنها در اینجا نیست!
 «اجازه هست به لوح دلت قلم بزنم؟/ برای یک‌ دفعه حرف از ته دلم بزنم؟
اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟/ و پیش چشم تو اینجا کمی قدم بزنم؟
اجازه هست که در سایه‌ تو بنشینم؟/ به قول مردم ده زیر سایه دَم بزنم؟
شمارش نفست را به گوش من بسپار/ اجازه هست که موی تو را به هم بزنم؟
اجازه هست تو را سخت در بغل گیرم؟/ رها شوم ز خودم بال در عدم بزنم؟
اجازه هست صدایت کنم تو را عشقم؟/ به پشتوانه‌ تو آتشی به غم بزنم؟»
اکرامی در غزل‌هایش بیشتر در «اینجا»یی که از آن حرف می‌زنیم، ایستاده است، اگرچه گرایش اجتماعی در شعر اول به صورت ظریف خود را جای داده است:
«زمانه‌ای‌ست که هر کس دچار درد خود است/ کسی برای تو از جان و دل دعا نکند». و نیز عنصر خیال و تصویرپردازی در تعدادی از غزل‌ها مشهود است، از جمله در غزل دوم با بیان: «شبیه بودن حال شاعر به زلف یار» یا «قد کشیدن درختی شبیه درخت مقابل یار» یا «طلوع از شرق خیال» یا «شروع هزار چشم بودن» یا «بال زدن ماه در شب» و «چکیدن آتش از واژه‌ها». البته این نکته قابل طرح است که بعضی شاعران و غزل‌سرایان توجه بیشتری به عنصر عاطفه دارند و بعضی به تخیل؛ چنان که شاعرانی هستند که گرایش‌های اجتماعی یا فلسفی دارند یا اینکه مایل به سرودن شعر عارفانه یا عاشقانه هستند. این امر طبیعی است و بالطبع جزو اختیارات هر شاعر. با این همه، پسندیده نیست شعر شاعر خالی از بعضی عناصر شعری باشد؛ یعنی پرتصویر و تخیل باشد اما خالی از اندیشه و عاطفه باشد یا بالعکس. البته کمتر یا بیشتر داشتن عناصر شعری نزد شاعران امری طبیعی است و هیچ شاعری همه‌ این عناصر را تقریبا به طور مساوی رعایت نمی‌کند، یعنی نمی‌تواند رعایت کند، مگر اینکه این عناصر نزدیک به هم رعایت شوند، چرا که در غیر این صورت، یعنی کمبود یک یا 2 عنصر شعری، به صورت طبیعی از شأن و مرتبه‌ شعر و شاعر می‌کاهد و شعر شاعر را دچار کوتاهی و کمبود می‌کند.
غزل‌های اکرامی اما از این کمبود تا حدی دور است و تخیل و تصویر در شعرش کم‌وبیش در کنار عاطفه،‌ غلیظ است و گاه در پایه‌ عاطفه، این تخیلات و تصویرات تعیین و تبیین می‌شود که اتفاقا جالب است و زیبایی را دوچندان می‌کند:
«لبخند می‌زنی، نفسم تازه می‌شود/ یک شاخه گل برای زمستان می‌آوری».
 یا به عنوان نمونه، بیت‌های دوم، سوم و چهارم شعر 26 در صفحه‌ 57.
در کل، غزل‌های اکرامی هر کدام ویژگی‌هایی دارند که به غزل‌هایش مرتبه و زیبایی می‌بخشد و مخاطب را دچار لذت متن می‌کند. یعنی او با زبانی ساده و عاطفی که کم‌وبیش با تخیل و تصویر در هم می‌آمیزد، مخاطب را در این دفتر مواجه با غزل‌هایی می‌کند که کم‌وبیش و تقریبا همه خوبند؛ یکی‌- دو- سه درجه از هم پایین‌تر یا بالاتر اما عنصر «زبان» و «اندیشه» در غزلیاتش بسیار نیست، یعنی همین‌قدر دارایی برای غزلش کافی است که او مرتبه‌ای را کسب کند؛ حتی اگر زبان را به معنای ویژه و خاص و منحصربه‌فردش دارا نباشد و عنصر اندیشه را نیز با توجه به درهم‌پیچیدگی‌اش در نگاه‌های عارفانه و عاشقانه و در گرایش‌های اجتماعی و فلسفی یک شاعر. متأسفانه شاعران غزل‌سرا یا عاشقانه‌سرای ما فکر می‌کنند شعرهای عاشقانه نمی‌تواند یا نباید با اندیشه دمخور باشد یا حتی در خود اندیشه را بپروراند. اینجاست که می‌توان گفت فقدان یک شور انقلابی [در معنای کلی خود] و یک شور ویژه و یک زبان مستقل که مجموعه ‌غزل اکرامی و بسیاری از دفترهای دیگر از غزل‌سرایان خوب هم‌روزگارمان را هنوز تا حدی رنج می‌دهد و تا حدی رنجورشان می‌دارد، به معنای آن نیست که غزلیات 2 غزل‌سرای بزرگ نوگرای نامبرده [منزوی و بهمنی] به طور صددرصد از زبان و اندیشه‌ موردنظر برخوردار است یا اگر غزل نو امروز وامدار ایشان است؛ ایشان به نوعی و تا حدی وامدار دیگران و جریان‌های تأثیرگذار نیستند و این یعنی به دنبال این 2 تن، حتما نام‌های دیگر نیز قابل ذکر است یا حداقل غزل‌هایی از ایشان در این مرتبه قابل بیان است که از آن شور انقلابی و شعور ویژه نیز برخوردار است و از عنصر اندیشه و زبان نیز؛ مثل غزل‌های شماره‌ 5، 9 (با همه‌ سادگی‌اش)، 10، 13 (با نگاه امروزی‌اش)، 14 (به واسطه‌ روایی بودنش) و 18 (به خاطر صراحت و مضمون امروزی‌اش). نکته‌ آخر برمی‌گردد به توضیحی کوتاه از عنصر اندیشه در شعر، تا منظور آشکار شود. در واقع، ما اندیشه را در غزل‌های عرفانی مولانا و عطار و در غزل‌های
عرفانی- اجتماعی حافظ اغلب به طور پنهان یا ظاهرا پنهان و در هم پیچیده شده با گرایش عارفانه یا عاشقانه‌ غزلیاتش ادراک می‌کنیم یا می‌توانیم ادراک کنیم اما در نگاه فلسفی رباعیات خیام و اشعار دین‌مدار سنایی این اندیشه را به وضوح و به طور مستقیم می‌بینیم که البته اغلب بیان یک اندیشه است و نه تولید یک اندیشه از جانب شاعر و این خود، اندیشه‌ 2 شاعر اول را با 2 شاعر دوم تفکیک می‌کند، زیرا غزلیات مولانا و حافظ در تبیین عاشقانه‌ جهان می‌کوشد و در جهان‌بینی عاشقانه‌ جهان دستی و کشفی دارد. شاید ارزش و مرتبه‌ عاشقانه‌ها و غزلیات 2 غزل‌سرای بزرگ نوگرای امروز بیش‌تر در همین تبیین و جهان‌بینی باشد؛ آنگونه که اکرامی در بیت‌هایی اینچنین:
«به من، به دست‌های من، عقیده داشت آنقدر/ که بارها نماز خوانده بود با وضوی من».


Page Generated in 0/0064 sec