وارش گیلانی: 1- بعد از انقلاب اسلامی ایران که قالبهای شعر کلاسیک، به واسطه ضرورت ارتباط بیشتر و بهتر با مخاطب عام و دیگر دلایل، یکییکی احیا میشد، قالب رباعی به شکل زبان امروزینش، نخستین قالبی بود که احیا شد، زیرا قالب غزل -که در گستره و زیرمجموعههای خود «غزل نو» نامیده میشد و میشود- پیش از انقلاب و حتی مدتی پس از انقلاب ادبی نیما احیا شده بود.
در واقع همزمان با انتشار مجموعه شعر «همصدا با حلق اسماعیل» سیدحسن حسینی، مجموعهشعر «در کوچه آفتاب» قیصر امینپور چاپ شد که هر دو بخشی از مجموعهشعرشان را به رباعی اختصاص داده بودند اما کمیت و به نوعی کیفیت کار سیدحسن در رباعیات نشان میداد او بیش از قیصر، رباعی را جدی گرفته است. این جدیت و علاقه آنگاه خود را کاملاً به اثبات میرساند که سیدحسن در تداوم آن میکوشد تا اینکه رباعیات دیگر و جانانهتری با مضمون «آینه» میسازد، رباعیاتی پختهتر، تکاملیافتهتر و دیگرتر که نشان از حرفهای بودن شاعر در این حوزه دارد.
2- سیدحسن حسینی در نخستین دفتر شعرش، در کنار رباعیاتش، تعدادی غزل، مثنوی، شعر نیمایی و سپید نیز آورده است. او در این دفتر، شایستگی خود و برجستگی سرودنش را در قالبهای غزل و شعر نیمایی اثبات کرد، در غزلی ماندگار و مشهور با مطلع «هلا روز و شب فانی چشم تو/ دلم شد چراغانی چشم تو...» و در شعر نیمایی درخشانی که اینگونه شروع میشود: «عاشقم بهار را/ رویش ستاره در کویر شام تار...»، شعر نیمایی درخشانی که هرگز شناخته نشد!
اما میتوان گفت کسی که بتواند شعری درخشان در یک قالب بگوید، نشان میدهد استعداد و توانایی سرودن شعرهای دیگری را که در آن حد باشد، در آن قالب دارد، اگر چه سیدحسن حسینی بعدها کموبیش در کنار سرودن شعرهایی در قالبهای پیشین، در مجموعه «گنجشک و جبرئیل» شعرهای درخشانی به شیوه شعر سپید سرود؛ شعر سپیدی که در بین شاعران دینی انقلابی به غیر از دکتر سیدعلی موسویگرمارودی و مرحوم دکتر طاهره صفارزاده در پیش از انقلاب، نماینده درجه یک و شاخصی نداشت. با این وصف، پس از انقلاب، سیدحسن و قیصر در چند حوزه شعری، اعم از رباعی، غزل و شعر نیمایی، میتوانستند رقبای خوب و درجه یکی برای هم باشند اما اولی استعداد و همّ خود را در سرودن رباعی و شعر سپید صرف کرد و دومی در سرودن شعر نیمایی و غزل. این دو شاعر مشهور و نامآور بعد از انقلاب در این 4 حوزه آثار درخشانی خلق کردند.
بنابراین سیدحسن حسینی را باید احیاکننده «رباعی نو» بدانیم. اگر چه رباعیسرایان خوب و درجه یکی پس از او در 3-2 دهه اخیر ظهور کردند که در نوع شکل و زبان مستقل خود، شاید دستکمی از سیدحسن حسینی نداشته باشند.
3- سیدحسن حسینی سال 1335 در محله سلسبیل تهران به دنیا آمد. وی پس از گرفتن دیپلم، از دانشگاه مشهد، در رشته تغذیه فارغالتحصیل شد، سپس فوقلیسانس و مدرک دکترای خود را در رشته ادبیات پارسی دریافت کرد. سیدحسن به زبان عربی مسلط بود و زبان ترکی و انگلیسی را در حد استفاده از منابع و مآخذ و صحبت کردن میدانست.
سیدحسن از سال 52 نوشتن و سرودن را آغاز کرد و مدتی پس از آن، کموبیش با نشریات آن زمان، بویژه مجله «فردوسی» همکاری داشت. انقلاب که به پیروزی رسید، او همراهان و همفکران خود را در «حوزه هنری» پیدا کرد و همراهی و همکاریاش را با ایشان همهجانبه ادامه داد تا اینکه پس از اختلافی که جمعی از شاعران و نویسندگان و هنرمندان با رئیس وقت حوزه در سال 66 پیدا کردند، همراه ایشان از حوزه هنری جدا شد و در دانشگاه الزهرا و دانشگاه آزاد اسلامی تدریس را آغاز کرد. از سال 78 نیز مسؤول واحد ویرایش «رادیو تهران» شد. زندهیاد حسینی سال 79 مجموعه کامل نسخه «غزلیات بیدل دهلوی» که نزدیک به 3 هزار بیت را در بر میگیرد، خواند و ضبط کرد. حوزه فعالیت او شامل شعر، تحقیق، تألیف و ترجمه بود. او سالهای آخر عمرش را به تبیین و تدوین سبکشناسی قرآن و زبانشناسی حافظ مشغول بود اما سکته قلبی، نهم فروردین 83 در 48 سالگی، مجال این کار و ادامه زندگی را از او گرفت. سیدحسن حسینی در چهاردهمین همایش «چهرههای ماندگار» در سال 83 مورد تقدیر قرار گرفت. مدتی است میدانی در سهراه محله طرشت تهران به نام او نامگذاری شده است.
4- تاکنون بیش از 20 کتاب از سیدحسن حسینی شامل مجموعهشعر، مجموعهنثر، تحقیق و نقد ادبی، مقاله و ترجمه به چاپ رسیده است. این غیر از گزیدهشعرها و کتابهایی است که درباره او نوشتهاند. مجموعهشعرهای سیدحسن حسینی شامل: «همصدا با حلق اسماعیل»، «گنجشک و جبرئیل»، «نوشداروی طرح ژنریک»، «در ملکوت سکوت»، «از شرابههای روسری مادرم»، «سفرنامه باد» و «بالهای بایگانی» و دیگر آثار نظیر: «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «مشت در نمای درشت»، «طلسم سنگ» و «سکانس کلمات» است. نگاه سیدحسن حسینی در آثار و شعرهایش، نگاه یک شاعر و صاحبفکر دیندار آزادمنش است که بالطبع موضوعات شعر و آثارش را آیینی، انقلابی و اجتماعی کرده است.
«آنان که خلق و خوی اسماعیلند/ در حادثه آبروی اسماعیلند
در گفتن لبیک به پیغمبر تیغ/ بیتابتر از گلوی اسماعیلند».
***
«چراغی در آن دشت/ سوسو نمیزد/ و رامشگر باد/ چنگی به تار هیاهو نمیزد!/ مرا دید/ و خندید/ و در باد گم شد.../ زنی باستانی/ زنی ارغوانی!/ که گیسوی آشفتهاش/ با دلم مو نمیزد!»