پژمان کریمی: رضا برجی از آن دست آدمهایی است که میشود دربارهاش فکر کرد، میتوان دربارهاش نشست و حرف زد، دربارهاش نوشت و دربارهاش خواند و دربارهاش شنید و دربارهاش دید و تماشا کرد!
رضای سینمای بحران، فرد عجیبی نیست. از کره ماه نیامده است. از جنس ما است. از جنس همه کسانی که میشناسیم اما در درون نگاه معنادار و توفنده و در درون سرشار از هیاهویش چیزی دارد و چشمهای فوران میکند که دیگران از آن بشدت بیبهره هستند. رضای دنیای عکاسی، با همه انسان بودنش، اهل زمین نیست. نه اینکه بال در بال فرشتگان بزند، نه اینکه موجودی ماورایی است؛ نه! اما اهل دنیا و حساب کتاب دنیایی نیست. از جنس آدمهای ناب و نادر و عاصی است که زندگی را طور دیگری دوست دارند. او زندگی را برای فرشتگی و برای رهایی دوست دارد! او زندگی را نه بهخاطر ماندن در این دنیا بلکه برای ساختن بال و پر گسستن و آزادی از قیود مادی میپسندد. راستش؛ رضا بیشتر از همه ما زندگی کرده است و در درون پیر و پخته شده است. انگار پیش از ما در این دنیا بوده و نفس میکشیده است. چرا؟ چون بیشتر از ما مرگ را دیده و مرگ هم او را دیده است. شوخی نیست، سالها خاک جبهه خوردن و زیر گلوله و ترکش رفتن! شوخی نیست که 13 بار گلوله و ترکش سربی و آهنی بدنت را بیرحمانه بشکافد و روی زمین بکشد یا پرتت کند اما تو مردانه و دلیر بایستی و مرگ را هیجانزده به سخره بگیری! رضا مرگ را بد بازی داده و مرگ دل پری از او دارد! بگذریم! مجاهدت رضای سینمای مستند، در درگاه حضرت احدیت و حق مطلق، بیپاسخ نمانده است. اگرچه همچنان در «مزرعه دنیا» خوشه خوشه رهتوشه آخرت میچیند اما بال دارد، اوج گرفته است، پرواز را با بالهای خود قاب هم گرفته است، راه آسمان را بلد است و با تصویرها و هنرمندی دلکشش، حسابی دل ما را میبرد و میسوزاند و ارتفاع نگاهش را به رخ ما میکشد؛ پز هنرمندیاش را میدهد! گفتم که رضا کمیاب است. کمیابی او نه از نوع کمیابی شبهروشنفکران وطنی است که مردمگریزی خود را مباهات میورزند؛ نه! رضا کمیاب است چون همیشه و در همه حال، در میانه کارزار و جهاد است. معلمش- سیدمرتضی آوینی- گفته بود که جهاد هنوز پایان نیافته است. درست است... پایان نیافته و برای امثال رضا هم پایان نمییابد. چنین است که ذهن و اندیشه رضا، میان بحرانها و اندوه این و آن، اینجا و آنجا، ایران و آن سوی ایران، هروله میکند. هر جا مظلومی هست و تیغی و بحرانی، دوربین رضا سرگردان آنجاست! سرگردان نه از باب تحیر و ندانستن و بلاتکلیفی! سرگردان و دربهدر تصویر کردن مظلومیتها و بیعدالتیها و رنجها...! همین است که بزرگترین اشتباه این است: رضا را اهل ایران بدانی و بس! رضا ایرانی است اما همانقدر ایرانی که تاجیک است، که افغانستانی است، که لبنانی و فلسطینی و عراقی است... از بس که با درد همه اهالی اقلیم رنج و تعب خو گرفته و زیسته و پرورده شده و با خون دل مردمان روزگارش کامل عجین شده است. با این حال چگونه میشود مرد جنگ و هنرمند سینمای بحران را کمیاب و کمنظیر ندانست؟! همه خوبیهای آقارضا برجی از دریای مواج معرفتش برمیآید! رضا خودش هست! خود خوب و مَردش!