نوید مؤمن: 5 سال قبل، زمانی که «باراک اوباما» رئیسجمهور سابق ایالات متحده، سخن از حمله نظامی به سوریه به میان آورده بود، «زبیگنیو برژینسکی» مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا و از استراتژیستهای مطرح حوزه سیاست خارجی این کشور، اینگونه مخالفت خود را با خواسته کاخ سفید بیان کرده بود: «آمریکا فاقد استراتژی مناسب در قبال منطقه خاورمیانه و سوریه است. اقدام نظامی در صورتی که امری اجتنابناپذیر باشد، باید در قالب یک استراتژی توسعهیافتهتر انجام شود، در غیر این صورت نتایجی که در پی خواهد داشت، مثبت نخواهد بود. اما سوالات اصلی این است: آیا اقدام نظامی مشکل را حل میکند؟ آیا استراتژیای برای حل مشکل وجود دارد؟ اگر وجود دارد، چه کسی جزو این استراتژی هست و چه کسی نیست؟ اینها پرسشهایی است که به نظرم مردم باید درباره آن بسیار جدی فکر کنند؛ پیش از آنکه اقدام نظامی انجام شود و عواقبی نه چندان مطلوب در پی داشته باشد».
هماکنون در سال 2018 میلادی قرار داریم. «دونالد ترامپ» به جای اوباما در راس معادلات سیاسی و اجرایی ایالات متحده قرار گرفته و بر خلاف وعدههای انتخاباتی خود در سال 2016 میلادی، منازعه پرهزینهای را در منطقه غرب آسیا آغاز کرده است. برژینسکی – که سال قبل مُرد - در سخنان خود از «فقدان استراتژی مناسب» از سوی ایالات متحده آمریکا در سوریه پرده برداشته بود. این استراتژی نامناسب، هر دو دولت اوباما و ترامپ را به دولتهایی شکست خورده در سوریه تبدیل کرده است. براستی این استراتژی چه بوده و چرا تاکنون به مبنا و چارچوب رفتار و عمل آمریکا در منطقه تبدیل نشده است؟
استراتژی آمریکا در سوریه از سال 90 تاکنون را میتوان از فحوای سخنان «هنری کیسینجر» وزیر اسبق امور خارجه آمریکا در گفتوگو با هفتهنامه «نیویورکر» دریافت. در این گفتوگو که دی ماه 90 صورت گرفته، کیسینجر تاکید کرد: «اعتقاد دارم باید سوریه را از داخل به آتش کشید و این همان چیزی است که اکنون در این کشور رخ میدهد».
«نابودی سوریه در جنگ داخلی و نیابتی» استراتژی و هدفی است که مقامات آمریکایی طی 6 سال اخیر آن را دنبال کردهاند. حمایتهای مستمر دولتهای اوباما و ترامپ از گروههای تروریستی و تکفیری مانند داعش، جیشالاسلام، جبهه النصره، احرار الشام و .... در سوریه در ذیل همین استراتژی قابل تحلیل و بررسی است. مداخله نظامی محدود اخیر دولت ترامپ نیز با استناد به همین راهبرد کلان انجام شد. این اقدام با هدف «تنفس مصنوعی به تروریستهای تکفیری» و در راستای «حفظ بحران امنیت در سوریه» انجام شده است. واقعیت امر این است که نابودی خلافت داعش در سوریه بدترین ضربه ممکن را به ایالات متحده آمریکا و متحدان آن وارد کرد. این تحول مهم، ماهیتی «استراتژیک» و «راهبردی» داشته است، زیرا بخش مهمی از ابزارهای واشنگتن برای نیل به استراتژی «ناامنسازی و نابودی سوریه» را از بین برد. از آن زمان تاکنون، ایالات متحده آمریکا در قبال سوریه دچار نوعی سردرگمی استراتژیک و راهبردی شده است. واشنگتن از یک سو ابزارهای خود برای تحقق استراتژی اولیهاش را در سوریه در حال زوال و نابودی میبیند و از سوی دیگر، قدرت ترسیم و تعریف استراتژی جدید در سوریه را نیز ندارد. بسیاری از تحلیلگران مسائل منطقه معتقدند واشنگتن اساسا در مقام «تدوین استراتژی جدید» در قبال سوریه قرار ندارد.
از سوی دیگر، سرعت پیشرفتها و موفقیتهایی که جبهه مقاومت در سوریه به دست آورده است، قدرت مانور استراتژیک آمریکا در این میدان را تا حدود زیادی از بین برده و آن را به یک بازی مقطعی و تاکتیکی تبدیل کرده است.
حمله نظامی اخیر دولت آمریکا به سوریه، بازتابی از فقر استراتژیک ایالات متحده در قبال این کشور است. این حمله نظامی از یکسو توان موشکی و نظامی ایالات متحده را در مقابل دیدگان خبرهترین کارشناسان مسائل موشکی دنیا به چالش کشید و از سوی دیگر، به عنوان حملهای «بیهدف» و «هیجانی» از سوی تحلیلگران مسائل نظامی در دنیا مورد شناسایی قرار گرفت. حتی ایالات متحده با این حمله، خشم مهرههای تکفیری خود را در سوریه نیز برانگیخت و بخشی از بار روانی شکست در این عملیات نظامی را بر دوش آنها تحمیل کرد. طی روزهای اخیر، بسیاری از رسانههای غربی به دنبال پاسخدهی به این سوال هستند: «هدف ترامپ از حمله اخیر به سوریه دقیقا چه بود؟» این در حالی است که رئیسجمهور آمریکا و همراهانش در کاخ سفید و پنتاگون نیز پاسخ این سوال را بدرستی نمیدانند!
آنچه مسلم است اینکه ایالات متحده آمریکا از سال 90 تا 96 [زمان نابودی خلافت داعش] با «استراتژی نادرست» و از سال 96 به بعد، با «فقدان استراتژی» در سوریه دست و پنجه نرم میکند. کاخ سفید بخش اعظم قدرت مانور و ابتکار عمل خود در سوریه را متعاقب ناکامی در تحقق استراتژی اولیه خود از دست داده است. هماکنون واشنگتن از یک سو با تبعات سخت امنیتی، نظامی و مالی حمایت از گروههای تکفیری و تروریستی روبهرو است و از سوی دیگر، توان و امکان «راهبردپردازی» جدید در سوریه را نیز ندارد. خروجی این سردرگمی را در رفتار و گفتار مقامات آمریکایی در قبال سوریه و منطقه غرب آسیا مشاهده میکنیم. شکاف و فاصلهای که میان اهداف اولیه واشنگتن در منطقه و واقعیات امروز منطقه به وجود آمده است، حکایت از شکست استراتژیک 3 دولت بوش، اوباما و ترامپ در غرب آسیا دارد. بدون شک، وقتی یک شکست و ناکامی جنبهای تاکتیکی داشته باشد، جبران آن امکانپذیر خواهد بود اما زمانی که ماهیت آن استراتژیک و راهبردی باشد، جبران آن بسیار سخت و حتی امکانناپذیر است. این قاعده درباره شکست راهبردی ایالات متحده آمریکا در سوریه نیز صادق است. در چنین شرایطی تنها راه پیش روی ایالات متحده «بالا بردن پرچم سفید شکست» در سوریه است. هزینههای هر گونه انتخاب دیگر، نهتنها به بدترین نحو ممکن گریبانگیر دولت ترامپ، بلکه تا سالیان دراز متوجه دولتهای دموکرات و جمهوریخواه بعدی ایالات متحده آمریکا در کاخ سفید خواهد شد. بدون شک، متحدان و مهرههای آمریکا در منطقه و جهان نیز از پرداخت این هزینههای سنگین مصون نخواهند ماند.