وارش گیلانی: 1- برای شاعران راستین و اصیل، شعر بازتاب و انعکاس درون، روح، روحیه، اندیشه و آرزوهایشان است. از این رو، شاعر از این سمتوسوها والاتر و شاخصتر است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شاعران خوب و ارزشمندی ظهور کردند اما چند تن از ایشان، به لحاظ امروزی شدن، دیگر شدن و نو شدن زبان و فضای کلی اشعارشان، به طور ویژه و شاخص، خود را به جامعه ادبی معرفی کردند که سلمان هراتی یکی از آنهاست. سلمان هراتی با انواع اشعارش در قالبهای سنتی و به شیوههای نو، نشان داد در زمینههای مختلف استعداد سرودن دارد؛ غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی، شعر نیمایی و شعر سپید. اما او با توجه به نوع مفاهیم و مضامین اجتماعی امروزی شعرش، شایستهتر آن دید که آنها را به شیوه شعر سپید بسراید و این انتخاب درستی بود؛ انتخابی که او را به یکی از بهترین و شاخصترین شاعران سپیدسرای بعد از انقلاب تبدیل کرد.
سلمان تنها 10 سال عمر مفید برای شاعری کردن داشت که بخشی از آن نیز به مشق شاعری گذشت. این نیز رسمی دیگر از بیاعتباری دنیاست که شاعری درخشان را از شعر پارسی گرفت؛ شاعری که منازل و مناظر و مظاهر گوناگون دیگری را میتوانست در شعرهای سالهای بعدش تجربه کند. یعنی خاصیت و واقعیت شعر سلمان با نشانههایش، نشانی منازل و مناظر و مظاهر تازه و نرفته را نشان میداد.
2- سلمان برای بیان منویات درون خود، بیشتر از ظرف و ظرفیت شعر سپید بهره برد، زیرا نوع نگاه و اندیشهاش را که اغلب پایههای واقعی دارند و قابل لمسند، جز با زبان گفتاری و به شیوه شعر سپید قابل بیان نمیدانست؛ واقعیتهایی که تاریخ مصرف ندارند، چرا که از عدالت، صلح، آزادی، فقر، زر و زور و تزویر و نیز استعمار و استثمار و... میخواست سخن بگوید؛ آن هم به زبان شعر. پس زبان گفتار گزینه مناسبی بود، چرا که زبان گفتار، زبان بیآلایشی و سادگی است و واقعیتهای ملموس و نشانههایش را در آن بهتر میتوان بازگو کرد. هرچند بعضی شاعران آنقدر به شعرشان زنگوله و منگوله میبندند که تزئینیتر و تصنعیتر از اشعار تصنعی میشوند.
از طرفی، همین گفتاری بودن شعر، میتواند شعر شاعر را به سمت نثر درغلتاند. اگرچه شعر منثور به خودی خود و فینفسه بد و بیراهه نیست اما احتمال اینکه شاعر را به سمت نثر بکشاند، بیشتر از شعر سپید آهنگین است. در واقع، ما 2 نوع شعر سپید داریم؛ «شعر سپید آهنگین» و «شعر سپید منثور». بسیاری از شعرهای سلمان در ردیف شعر سپید منثور قرار میگیرد؛ مثل بسیاری از شعرهای طاهره صفارزاده، سیدعلی موسویگرمارودی، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر.
3- «سلمان قنبرهراتی»، مشهور به «سلمان هراتی» که در نخستین سالهای شاعری «آذرپاد» تخلص میکرد، در نخستین روز بهار سال 38 در مرزدشت تنکابن به دنیا آمد. سلمان همواره شاعری متعهد به انقلاب و معتقد به دین و مذهب بود؛ شاعری انقلابی و دینی با مناجاتنامههایی عارفانه و ظریف و عاشقانههایی لطیف و اعتراضنامههایی که رنگ و بوی انقلاب و مذهب را در فضای شعر سلمان میپراکند و نوک پیکانش، ریاکاران و صاحبان زر و زور و تزویر را نشانه رفته بود.
سلمان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند؛ سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی در رشته هنر فوقدیپلم گرفت. پس از آن، در یکی از روستاهای لنگرود به تدریس مشغول شد. تا اینکه یک روز در راه تنکابن به لنگرود در یک سانحه رانندگی درگذشت. آرامگاه سلمان در تنکابن واقع شده و بر سنگ مزارش این شعر که «آه از پاییز سرد، ای کاش/ از تو باغی در بهاران داشتم»، حکاکی شده است.
4- شعر سلمان در عین داشتن تصاویر بدیع و صمیمیت و سلامت و سادگی و در عین ارتباط تنگاتنگ با طبیعت و خداوند، دارای مضامین اجتماعی پرشور است. شعر سلمان از نظر لحن و بیان تصاویر طبیعت و زندگی و نیز سادگی گفتار، شباهتهایی به شعر «سهراب سپهری» دارد. بیشتر اشعار سلمان، بازگوکننده جهانبینی و اعتقاد و برداشتهای سیاسی و اجتماعی او است. سلمان از ایران روزگار خود که روزگار انقلاب و دفاعمقدس است، بسیار سخن گفته. از این رو او را «شاعر انقلاب» نیز نامیدهاند. در شعرهایی که سلمان درباره دفاعمقدس سروده است، «جنگ» عنصری ضدبشر نیست، بلکه زیبا و واجب است:
«وقتی که از هوای گرفته بودن/ به سمت جبهه میآیی/ تمام تو در معیت آفتاب است/ زیر کسای متبرک توحید».
نگاه هراتی به مدرنیته و تمدن غرب، نگاهی آمیخته به نکوهش است:
«اگرچه هوای جهان توفانی است/ سازمان هواشناسی همیشه گزارش معتدل به دنیا میدهد/ و خواب خوشی را/ برای شنوندگان/ آرزو میکند».
از سلمان تنها 3 مجموعهشعر باقی مانده؛ یکی برای نوجوانان با نام «از این ستاره تا آن ستاره» و 2 دیگر به نامهای «از آسمان سبز» و «دری به خانه خورشید». البته پس از سلمان، چند گزینهشعر، مجموعه کامل اشعار سلمان و کتابهایی درباره او به چاپ رسیده است.
«سجادهام کجاست؟/ میخواهم از همیشه این اضطراب برخیزم/ این دلگرفتگی مدام شاید/ تأثیر سایه من است/ که اینسان گستاخ و سنگوار/ بین خدا و دلم ایستاده است./ سجادهام کجاست؟»