دور میزی که همه اهل سیاست بنشستند و به سرپنجه هوش و خرد و عقل و به تیزی همه کوبیده و دیزی و پیازی زده با چایی و کَندی(candy) پس از آن نفخ براندند و بطونها طرف خویش کشاندند که ناگاه یکی آمد و زد داد که دانید چه افتاد؟ بر آن جام هنر، جام خرد، کودک برجام که بُد جام پر از عقل سلیم و پر خورشید عنابی، پر باران و گلابی و پس از دست نیابی به هدف، کام نیابی، نه حسابی نه کتابی و به یک باره شنیدیم که آن کم خرد کله کدو بَرزده زیرش و سپس با یک اشاره همه برجام و کل صفحاتش شده پاره همه مردان و زنان قاره به قاره همه جمله به نظاره همه از منزل و میدان و مغازه و اداره، همه مرکل، کری و اشتون و موگرینی و مکرون، ترزامی و اون و این و پوتین، پینگ دوباره، همه در فکر کناره؛ بنشینید و بیابید در این وضعیت پر ز شراره، ره چاره و بگویید که حالا چه کنیم؟
یکی گفت که عمراً! که چو امضای کری هست خیال همه دربست! یکی گفت که آن پارگی فاحش بدجور نبودست و با چسب به آن بخیه توان بست! یکی گفت اگر چه که ترامپ خل دیوانه برون جست ولی پنج دگر باز در آن هست. همه احسنت نمودند که این فکرت نو حاصل تدبیر و امید است که در آن نبوَد کوچه بن بست! بزن دست! کزین پس برویم و همگی چنگ به دامان اروپا بزنیم و ز سر خویش کلاهی که کری و اوباما بر سرمان کرد، کَنیم و سوی مقصد بدویم. راستی جنس کلاه انگلیسی، آلمانی و تاپ هت و شاپو، بولر و برت فرنچ و فیدورا نیز شنیدیم که خوب است...