محسن بحرانی: نمیدانم آیا این ذائقه ما مخاطبان است که طی چند سال اخیر اینچنین دچار تغییر شده یا مرزهای ادبیات است که آب رفته و دیوارهای شعر است که فروریخته که اینگونه هر نوشتهای را به گمان یک شاهکار معرفی میکنند. دلیل هرچه که هست، باعث شده این روزها دلدادگان شعر فارسی چشم را بر اصل ببندند و بدل را جایگزین آن کنند. جماعتی که روزی بر نحوه درستی تلفظ واژهای در دیوان حافظ ساعتها با یکدیگر مباحثه میکردند و برای تفسیر و تأویل مصرعی از آن به بیشمار کتاب و بیشمارتر نظریات متفکران عرصه ادب استناد میکردند، حالا از جایگاه خود بسیار عقب نشستهاند، نه حوصلهای برای تفکر درباره معانی شعر دارند و نه حتی حالی برای دانستن نظر دیگرانی که عمر خود را صرف آموختن کردهاند. آری! در روزگاری به سر میبریم که گویا مخاطبان دیگر توان و حتی قصد اندیشهورزی در باب آنچه مطالعه میکنند را ندارند، چرا که شعر امروز مانند درختی آفتزده است که در میان انبوهی از علف هرز دفن شده و گذشته تناور خود را فراموش کرده است. با این شرایط، عجیب نیست که شاهدیم کتابهایی با انواع و اقسام مشکلات و ضعفها در فرم و محتوا، چندین و چند مرتبه بازنشر میشوند و انتشارشان جز کمعرض کردن فضای سبز و جنگلها سودی به حال مخاطب امروز ندارد و خشتی به قامت دیوار ادب این مرز و بوم اضافه نمیکنند، بلکه تنها افرادی میانمایه و درونتهی را به عنوان نماینده شعر به مشتاقان این هنر معرفی میکند که حقیقتا جفای بزرگی است در حق آنها. اما باید دید چه بر سر ما آمده که در حضور آب به تیمم راضی شدهایم. میتوان گفت در اینکه سطح انتظار مخاطب امروزین شعر بسیار تنزل کرده هیچ شکی نیست، اگرنه دلیلی ندارد ملتی که سعدی و حافظ را پشتسر خود و بزرگانی چون منزوی و اخوان را در کنار خویش دارد نوشتههای کسانی را به عنوان شعر بپذیرد که در بدیهیات دانش شعر نیز دچار ضعف هستند و هرگز بر خود ندیدهاند که حتما نیاز دارند پیش از آنکه در هر عرصهای از هنر، دچار بیماری خوداستادپنداری شوند مدتی به آموزش و یادگیری اصول و فنون آن هنر بپردازند. با تمام این تفاسیر، نمیتوان کسی را به یادگیری دانش مجبور و مرض نادانی او را از این رهگذر درمان کرد. پس راه چاره چیست؟! وقتی دقیقتر تکههای این پازل ازهمگسیخته را کنار یگدیکر مینشانیم، نبود یکی از تکهها بیش از هر تکه دیگری در بهوجود آمدن چنین شرایطی به چشم میآید و آن هم چیزی نیست جز گوشهنشینی بزرگان و پژوهشگران راستینی که برای فهمیدن صحیح هر نکتهای سالها تلاش کردهاند و عمر خود را بهای دستیابی به آنها قرار دادهاند و بیگمان هنگامی که چنین کسانی حضور زلال و دانش گوارای خود را از مجامع ادبی دریغ کنند تشنگان مجبورند عطش خود را با آب گلآلود فرو بنشانند و همین مجالی است برای عدهای بدلفروش تا مس را به جای طلا عرضه کنند. متاسفانه کم نیستند اساتید علامه و دانشمندی که یک روز نشستن پای صحبتشان بسا بسیار سودمندتر و کارآمدتر است از آنچه دانشجویان ادبیات طی چند ترم در دانشکدههای خود میآموزند. ما آموختهایم که همواره از بزرگان خود تقدیر کنیم اما بسیاری از اوقات فراموش میکنیم همین بزرگواران نیز خالی از خلل نیستند و گاهی باید تلنگری به تفکرات آنان زد، زیرا یکی از آفاتی که دامنگیر چنین افرادی میشود آن است که شاید پس از مدتی گمان میکنند حضور در مجامع ادبی سببی برای کسر شأن آنهاست در صورتی که آنها کسب دانش کردهاند تا در چنین جلساتی از دانش خود بهره ببرند و چون راهنمایی فانوس به دست خیل گمشدگان را از پیچ و تابهای راهی تاریک به سلامت به مقصد برسانند. برای یافتن این بزرگان تلاش زیادی لازم نیست و به یقین هر یک از ما میتوانیم تعدادی از این گنجینههای علم ادبیات را به یکدیگر معرفی کنیم؛ کسانی که با صندوقی از جواهرات گوشهنشینی اختیار کرده و با این کار باعث شدهاند هر نوخاستهای سنگهایی را که در مشت دارد به عنوان یاقوتی گرانبها به دیگران عرضه کند. استاد میرهاشم میری یکی از همان اساتید و پژوهشگرانی است که شاید نتوانیم در سراسر کشور به تعداد انگشتان یک دست کسانی چون او را پیدا کنیم؛ مردی که حافظهای بسیار قدرتمند دارد اما دست هر کسی به چیدن خاطراتش نمیرسد، مردی که منتقدی ریزبین و نکتهیاب است اما در حلقه جوانان به نقد و راهنمایی نمینشیند، مردی که روزگاری با رباعیات آتشینش محافل ادبی را به اشتیاق میآورد اما حالا سالهاست شعری نمیخواند، مردی که سالها آموزگار بوده اما شعر جوانان شهر خود را به قهر معلمانه گوشمال نمیدهد و بسیاری دلایل دیگر از این دست وجود دارد که میتوان با تکیه و استناد به آنها از شخصی چون جناب میری گلهمند بود که اگر روزی کودک شعر را به حال خود رها نمیکرد امروز مجبور نبودیم برای یافتن سطری شعر در بین صدها کتاب ذرهبین به دست بگیریم. میرهاشم میری همان شاعر و پژوهشگر همدانی است که همه او را با رباعیات و غزلهای حماسی سالهای انقلاب و دفاعمقدس به یاد میآورند؛ شاعری که بلاغت کلام و مضمونهای نابش همراه با صدایی گرم مجال بروز به دیگر شاعران نمیداد تا همین سببی باشد که عدهای از همنسلان او که حسب اتفاق این روزها از ایشان معروفتر شدهاند زبان به اعتراف بگشایند که هر وقت میرهاشم میری در مراسمی شعر میخواند شعر دیگران به چشم نمیآمد. اما متاسفانه چنین شاعری اندکی پس از جنگ تحمیلی فضای جدید و عاشقانهای را که در شعر بهوجود آمده بود برنمیتابد و حالا سالهاست ترک شعر کرده است. اما جناب میری فقط شاعری توانمند نبود بلکه یکی دیگر از وجوه او تسلط بسیار کمنظیرش بر مکاتب ادبی و توانمندی بیبدیل او در حوزه نقد است که متاسفانه هرگز دری از این توانمندی خود برای جوانان حاضر در کارگاههای شعر باز نکرد تا بتوان گفت گوشهنشینی کسی چون او یکی از بزرگترین دلایل کمفروغی شعر همدان در سالهای پس از انقلاب بود چرا که اگر میدان را برای افرادی سطحی خالی نمیکرد مسؤولیت جلسات به دست اهل تکاثر نمیافتاد و میتوانستیم یقین داشته باشیم که با حضور او جوانان آب را از سرچشمه دانش و دلیل مینوشند و به گمانم آنچه بیان شد اسبابی موجه است که بگوییم همیشه هم نباید از بزرگان تقدیر کرد بلکه گاهی به عنوان شاگردانی که طلای عمرشان خرج مطلا شده میتوان از افرادی چون جناب میری گلایه کرد که عدم حضور کسانی چون شما سبب شد ما به هرآنچه دست یافتیم راضی شویم و در نهایت هیچ حاصلی به دست نیاوریم و هر موزون و مقفایی را شعر بنامیم.