پر از صدای سلام است کوچهها
خبرآوردهاند، ضیافت عاشقی بهراه انداختهای
دوباره من
دوباره تو
دوباره ما شدنمان در این ماه
دوباره تا طلوع فجر
آسمان را
چرکنویس آرزوهایم کنم
تو بخری همه را
قادرترین تاجری که بیحساب میخری
دَرهَم بر میداری
تمام آنها که تنها رهتوشه حضورشان
به میهمانی تو
تنها سلامی، از سر صداقت است
و نگاهی که دوخته به زمین
و دستانی که تسلیم توست
تا بگوید
هیچ ندارد مگر، سرخی چشمانی که میگوید
اشتباهی رفتهام
اما برگشتهام با تمام یقینم
به تو...
در شهر غوغاییست...
ضیافت عاشقان خداست...
دَرهَم بخر مرا
که قد دِرهَمی عمل نیک ندارم
تا قبولم کنی، میان این همه عاشق ...
اما یقین دارم
در خانه رمضانت را باز گذاشتهای
نگفتهای عاصی و پشیمان راه نمیدهم...
کولهبارِ کهنه دلم را
انداختهام روی دوشِ امیدم
میهمانم کن به غفران
پشت دروازههای شهر رمضان
منتظرم، برای رسیدن به لبخند خودت...
میخواهم با جوشن کبیرت
جوشنی از رحمتت بر روحم بپوشانی
همین شبها
که دلیل مطلقی برای آرامش
و با ندای بخشش تو
حلاوت بندگی را
افطار میکنم ...
سلام خدای همیشه غفارم
سلام شهر رمضان ...