هر تکهاش را بگیرم
طرف دیگرش میافتد
توان ندارم
نگه دارم
دلی که از در به دری
ناکامی، مانده برایش
شرمنده دستان کبودیست
که هزاران در کوبیده
و کسی نبود
تا به فریادش برسد
تیرگی سقف نگاهم
نفسم را بریده بود
آخر تمام راهها میرسم به او
فریادش میکنم
که بلندم کند
از این دره تباهی
تمام شب
حساب میکنم
گناهان من بیشتر یا سکوت او؟!
و وای از من و گناهی که
از عیار انسانیت انداخته مرا ...
و ندایش میرسد به دادم
درست اوج ناامیدی
منم و آیههای مهرش
که مهریه برگشتنم میکند
انگار نه انگار
خیرهسری کردم و به باد دادم
تمام قولهایم را
تا در میزنم
باز میکند
انگار پشت در منتظر بوده خالقم ...
و آخر قصه
سرم را
میگذارم
روی شانههای نسیم
و امیدم را
بند میزند
به رحمانیتش...
برداشت آزاد از آیه 53 سوره زمر