حکیم همینطور که سرش در گوشی بود گفت: «اگر از اول تلگرام داشتم، سیسال اون همه کاغذ حروم نمیشد، همهشو همینجا مینوشتم». حافظ زلف یار را ول کرد و دو دستی جام باده را چسبید و گفت: «کم بنویس ولی باکیفیت، شاهنامه خوندنشم سیسال وقت میبره». سعدی شارژر لپتاپ را وصل کرد و رو به حکیم گفت: «حالا خوبه اون موقع کسی نبود بهت گیر بده، میدونی چقد کاغذ مصرف کردی؟» حکیم گفت: «آره، تازه کلی هم پیشنویس داشتم، پاککن که نبود، هرجا برگه خطخوردگی داشت کلش رو میانداختم دور از اول مینوشتم». حافظ گفت: «سعدی چیکار میکنی؟» خیام از اتاق بغل داد زد: «باز میخواد بره اون سر دنیا سیاحت». سعدی گفت: «والا چارتری هم فقط اون اوایل، دیگه آدم جرأت نمیکنه بره تا سر کوچه و برگرده، چه برسه به اون سر دنیا». عطار با یک لیوان گل گاوزبان آمد داخل و گفت: «با این قیمت دلار کجا میخوای بری؟ بشین تجربیاتتو همینجا کسب کن دیگه لوس». گوته از زیر پتو گفت: «نفرمایید». حکیم که حواسش به بحث نبود گفت: «تازه میشد کانال بزنم اونجا بیان شعرامو بخونن». حافظ گفت: «مگه الان نداری؟ من تو کانالت عضوما». حکیم گفت: «به روحت قسم من کانال ندارم». سعدی گفت: «جات کانال زدن، تازه سه چهارتا، تو یکیش عکسای خصوصیتم هست خیلی باحاله». حکیم گفت: «جان من؟ شوخی نکن!». سعدی گفت: «دروغم چیه». حکیم سریع یک پر از بالشش کند و فندک را برداشت و رفت پشتبام. حافظ پشت سرش داد زد: «بابا عیب نداره حساس نشو». عطار گفت: «بذار بره، همه تولدش رو یادشون رفته بود، منم بودم انقد حساس میشدم». گوته سرش را از زیر پتو درآورد و گفت: «إ، مگه کِی بود؟». حافظ چپچپ نگاهش کرد و گفت: «بیس پنجم بود تموم شد». سعدی رو به حافظ گفت: «فعلا برو دستههارو بیار یه دست فیفا بزنیم». گوته دوباره رفت زیر پتو. عطار هم لیوانش را هورت کشید.