کاش دوست داشتن مسری بود
ویروس خواستنت
دنیا را میگرفت
و تو سر میرسیدی
درست
وسط این حجم از تنهایی آدمها
که زندانی حقد و حرفی از
خیرخواهی نیست...
دوره بدلیهاست
همه میخندند
اما آخر خندهها
یک تلخی مزمن
به سرفه میاندازد
حنجره روحمان را
آمار نیازمندیها
کلافه کرده دیوارهای شهر را ...
یکی همراه بیمار میخواهد
یکی طبیب حاذق
دیگری مربی مجرب
هیچ خبری از
خواستن تو نیست
در عمق بیکسیهایمان
آنجا که از فرط تنهایی
مرگ، آرزو میکنیم و تو را نه...
چشمانمان خیس تحقیر است
غم، بیشمار داریم
شهر آلزایمر گرفته
در حافظهها
جایی بهنام تو نیست
تو که
هادی و همراه و طبیبی
تو که
قنوتت
لبریز از دعا برایمان
یک قنوت هم
نگرفتهایم برایت...
خودت بیا
به حرمت دعای مادرتان
ای ذخیره خدا ...
برداشت آزاد از آیه ۸۶ سوره هود