اوایل خرداد بود. همان خرداد پرحادثه. خنکای صبح جون میداد برای براندازی (البته اینا رو یه جایی خوندم). نه اینکه فکر کنی خنکای صبح رو خودم حس کردم. من زیر پتو خوابیده بودم که مادرم پنجره رو بازکرد و لگدی حوالهام کرد که پاشو مرده شورت رو ببرن مگه تو درس و مشق نداری.. اما مادرم نمیدونست که من درس و مشق رو کنار گذاشتم و دارم کار میکنم. بگذریم... در خرداد پرحادثه بودیم.
گوشی رو به شارژ زده بودم و ایمیلی برای رئیس شورای راهبردی براندازی توییتر دادم و گفتم من میخواهم عضو شورا بشم. برام فرمی ارسال کردند. هرچقدرگشتم جواب سوالات فرم رو توی گام به گام پیدا نکردم. پرسیده بود روزانه چه مقدار از اتو و سشوار استفاده میکنید؟
از اونجایی که مصرف مادرم زیاد بود نوشتم: «اصلا ما اتو و سشوار رو از برق نمیکشیم».
هنوز فرم رو کامل جواب نداده بودم که پیام اومد شربتی عزیز! تبریک، شما عضو شربت شدید. حالا راس ساعت
۸ اتورو به برق بزنید تا رژیم سقوط کنه.من حساب کردم اگه از هر10 دانشآموز 6 دانشآموز راس ساعت ۸ اتو رو بزنن تو برق رژیم خرداد امسال سقوط میکنه و امتحان پایان ترم بی امتحان پایان ترم. امروز تصمیم گرفتم به مادرم همه چیز رو بگم. بهش گفتم من برانداز شدم!
مادر گفت خدا از سرت نگذره حداقل میذاشتی بعد امتحانات که به درس و مشقت لطمه نخوره. اما اون نمیدونه اگه دل به کار بدم دیگه رژیم سقوط میکنه و تابستون از اول خرداد شروع میشه...