تمام شد
به آخر رسیده
برای کسی که تکرار سقوط پشت سرش
و روبهرو افتادن مدام است
و خودش را هم خاطرش نیست
یک مردن کم است...
وقتش رسیده بمیرم
وجودم را میهمان یک رفتن کنم
جدا بشوم از این نشدنها
ساکن کنم این دلی که
به هر ناکجاآبادی سرک کشیده
فرمان برده از همه
که حالا رنگ پستی گرفته
دور شده از انسانیت...
این بغضهای پی در پی
از مرور این همه بدی
تنها خاطرم را
میبرد جایی
که بکشم این خود را
این منیتها را
این تکرار تاریکی را
باید رفت و مرد
و از نو، جوانه زد از دستان کسی
که خاطرش زنده میکند
زمین لمیزرع دل را
دستان کسی که
تمام حقیقت حیات
اول عنایت اوست
حالا ذهن را پاک کردهام
از هر چه غیر اوست
محو شدهاند، تمام آنها که نباید باشند
در ذهنم، آرزو میکنم
بماند خاطرش، در خاطرم
و بند کند مرا
جایی، حوالی خدایی خودش...
هر که از نافرمانی خدا لذت ببرد، خدا او را به ذلت میکشاند.
برداشتی آزاد از کلام امیرمومنان از نهجالبلاغه