وارش گیلانی: نثر ادبی جزو هنرهای هفتگانه نیست اما بین هنرهای ادبی، یعنی بین شعر و داستان میتوان آن را جا داد. شاید چیزی شبیه به انشا باشد اما بستگی دارد این انشا یا انشاگونگی را چه کسی صورت و سیرت بخشیده باشد. این یعنی نثرهایی از این دست، شأن و ارزش خود را مستقیم از نویسنده خود گرفته و به واسطه آن، جایگاه پیدا میکنند.
اما نثرهای مدنظر ما- نه انواع نثر به طور کلی- در روزگار ما به نثرهای ادبی مشهور شدهاند، نثرهایی که میتوان آنها را به 3 نوع نثر تقسیم کرد؛ یکی نثر معمول و مرسوم که ممکن است خرج پژوهش و گفتوگو و بیان اطلاعات عمومی و... شود. دیگری آن نوع از نثر ادبی است که میتواند دارای صنایع و آرایههای ادبی مربوط به این نثر باشد. سوم نثر شاعرانه است که میتواند از ویژگیهای شاعرانه برخوردار باشد؛ ویژگیهایی نظیر ایهام، کنایه، تشبیه، استعاره و... این نوع نثر به نثر ادبی نزدیکتر است، چرا که صنایع و آرایههای شعر و نثر در بسیاری موارد یکی و یگانهاند.
نکته دیگر اینکه قدمت نثر ادبی به قدمت تاریخ ادبیات پارسی است؛ از آثار منثور عرفانی، دینی، فلسفی، تاریخی و... نظیر تذکرهالاولیا تا تفسیر قرآن کشفالاسرار میبدی و تا تاریخ بیهقی و دهها، بلکه دوصد نمونه دیگر که اغلبشان جزو شاهکارهای ادب پارسی هستند.
سرنوشت این نثرها اما در دوره معاصر دچار نثرهای رمانتیک محمد حجازی است یا در فراز، در آثار طنزگونه دهخدا قابل مشاهده است و در روزگار ما در قلم بسیاری از شاعران، نظیر احمد عزیزی، سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، محمدرضا مهدیزاده، عبدالرحیم سعیدیراد، قربان ولیئی و... و در نوعی مدرنتر به قلم م.مؤید و در نوعی دیگر، میرشکاک یا به قلم نویسندگانی همچون محمود حکیمی، سیدمهدی شجاعی، محمدرضا سنگری و...، نثرهای ارزشمندی که در چند دهه پیش از خود، از پشتوانههای بینظیر و کمنظیر برخوردار بودهاند؛ از نثرهایی نظیر نثرهای دکتر علی شریعتی، جلال آلاحمد و نیز ابراهیم گلستان و اکبر رادی که همه قلمشان خرج پژوهش و داستان و نمایشنامه نشد و بیرون از آن نیز اتفاق افتاد.
حال با این سابقه پربار و درخشان نثر فارسی که به اختصار از آن گفته شد، سراغ از نثرهای محمود اکرامی شاعر میگیریم و کتاب نثر ادبی «حال ساده»، تا دریابیم او و نثرهای او در کجای این همه ایستاده است. این کتاب ما را بیشتر با نثرهای شاعرانه مواجه میکند؛ نثرهایی که همچون شعر از تعابیر و تشبیهات شاعرانه برخوردار و سرشار از ایهام، ابهام، ایجاز، کنایه و استعاره است و بر آن بسیاری از مفاهیم، معانی، بیان و بدیع مترتب است؛ نثری که علاوه بر این، از اصطلاحات و باورها و ضربالمثلها نیز برخوردار است. وقتی که از او میخوانیم: «چرا نمیخواهی از زیر زبانت بیرون بیایی؟» یادآور بسیاری از سخنان است؛ سخنانی از نوع قصار، اصطلاح، ضربالمثل و یادآور: «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد.» یا جمله: «مرد زیر زبانش پنهان است.» یا این سخن که میگوید: «کسی از دست زبانش در امان نیست.» و... و ارزشمندی آن در این بیان است که در گستره خود، معانی و مفاهیم مشابه و متفاوت و متضاد را در خود جمع دارد.
اکرامی در جای دیگر میگوید: «با این سکوت چه کسی میداند کدام دریا در مویرگهایت جریان دارد...» که عین شعر است و حتی دست کمی از شعرهای خود اکرامی ندارد! اما با این همه حسن، اغلب نثرهای این کتاب از انسجام لازم برخوردار نیستند؛ یعنی آن منطقی که بر اجزای یک شعر یا نثر هنری حکمفرماست، در این نثرها یا از آن خبری نیست یا اگر هست، سست است. مهمتر از این، آن پیوند درونی محکم است که انسجام واقعی را موجب میشود که در اغلب نثرهای این کتاب وجود ندارد. یعنی در این نثرها بیشتر مضمون بر آنها حاکم است اما نبود پیوند هنری یا سست بودن آنها به انسجامشان نمیانجامد:
«در سایه کدام آفتاب به تماشای فردا ایستادهای؟ فردایی که شاید در سایه گَوَنی یا پشت دیواری یا در ارتفاع درختی کمین کرده باشد. بازی کودکانهات با کدام گردباد ناتمام ماند که چون «کاغذ بادی» میچرخی و دور میشوی، میروی و میروی، غافل از اینکه هیچکس با دور شدن بزرگ نمیماند. پا در کفش کدام بزرگ تاریخ کردهای که اینگونه هراس در جانت بیتوته کرده و از چشمانت هروَله میکند».
یعنی انسجام گفتاری و نوشتاری، خود یک نوع انسجام است و انسجام هنری، از نوع دیگر که حتی گاه نثرهای این کتاب دارای انسجام از نوع اول هم نیست.
البته گاه مضمون مشخص، مفاهیم یک نثر پراکنده در تصویرسازی را به نوعی به هم میآورد و بالطبع معنا را اعاده میکند و به ایهامها، کنایات، تشبیهات و استعارهها نیز شکلی از انسجام میبخشد که چندان هم واقعی نیست اما چون مثلا پیرامون موضوع و مضمون «آسانسور» میچرخد، به پراکندهها در ذهن ما، شکلی از انسجام میدهد. از طرفی، کافی است شما از «آسانسور» و «آسمانخراش» سخن بگویید، خودبهخود عناصری در آن باره کنار هم مینشینند که ایجاد اتحاد میکنند:
«آسانسورها تو را به خدا نمیرسانند. این کوچههای عمودی 4 نفری که تو را با خودش میبرد تا طبقه سیصدوبیستویکم، آنجا که روی شانه همسایهات مینشینی و فوجفوج کبوتران را که پایینتر از کف پایت پرواز میکنند، تماشا میشوی.
این کوچههای عمودی انسانها را بالا میکشاند اما بالا نمیبرد...».
شاید توقع ما از اتحاد جملات و انسجام در نثر، یک نوع توقع بالا یا شاید کمی غیرواقعی باشد اما آیا نباید پاراگرافهای زیبای شاعرانه امثال صفحه 32 حداقل در پایان به حقیقت، واقعیت یا لااقل به حیله و ترفندی شاعرانه، به هم بپیوندد و پاراگرافبهپاراگراف از هم پراکنده نشود؟
در پایان، باز میگوییم نثرهای ادبی کتاب «حال ساده» محمود اکرامی شاعر، نثری است بسیار شاعرانه و دارای ویژگیها و عناصر نثر و شعر فارسی؛ از جمله ابهام، ایهام، تشبیه، استعاره، کنایه و دارای تخیل و تصویر و تجنیس قوی و قدرتمند اما فاقد انسجام و ساختار هنری، آنگونه که روح و منطق نثر و شعر فارسی بر آن حاکم باشد. اگرچه گاه مضمون و موضوع مشخص نثرها، سبب انسجام ظاهری تشبیهات و کنایات و استعارات پراکنده میشود. شاید اگر درصد انسجام و یگانگی سطرها و پاراگرافها به لحاظ درونی و کلی بیش از این بود، آنگونه که یک حس و احساس کلی برخی آثار را دربر میگیرد، میشد با نثرهای زیبا در کتاب مزبور روبهرو بود. اگرچه اینک نیز نثرهای زیبا و شاعرانه کتاب «حال ساده» برای مخاطب لذتبخش است اما مخاطب را از جا نمیکَند و نثر، نثر شیدایی نیست:
«به تو فکر میکنم و کوچکتر میشوم، به تو فکر میکنم و حقارت خود را در آینه میشمارم، به تو فکر میکنم و خودم را سنگ میزنم.
تو کدام فرشتهای؟ تو کدام قداست شیرینی؟ با کدام ستاره، در کدام شب آفتابی باریدهای که بالاتر از من قد میکشی، میایستی و فرداهایت طولانیتر است».