شروین طاهری: نیمه شب: در حالی که روشنایی خورشید شبانگاهی از افق شمالگان تایگای بیانتهای روسیه به درون قطار و چشمان خوابآلودهام میریزد، به سوی آخرین سحر رمضان، پترزبورگ و نخستین میدان تیمملی در جام 2018 در جمعه شبی رهسپارم که شاید سفیدترین شب فوتبال ایران باشد.
بیخوابم و بیتابم، پس بیدارم، پس مینویسم. بیتاب اما نه مثل دلشوره شیرین پیش از هر عید، که مثل دلهره قبل امتحانی سخت. اما به شکلی غیرمنتظره آنچه من و خیلی از شما را در واپسین ساعات باقیمانده تا دیدار با مراکش، قهرمان آفریقا در یک قدمی اسکاندیناوی حتی بیتابتر میکند آن ناامیدی تسری یافته در ماههای اخیر از افتادن در یکی از مرگبارترین گروههای جام همراه با خستهترین نمایشهای تیمهای ملی در دهههای اخیر نیست که همین نور ناخواندهای است که در شبهای سفید مشهور سنپترزبورگ به شام تاریک «امید و تدبیر» ما میریزد.
مایی که از اواخر خزان گذشته با رقم خوردن قرعهمان در کرملین در گروه «ب» روسیه 2018 در کنار قهرمان اروپا، قهرمان معاصر جهان و اروپا و قهرمان آفریقا خزانی شده بودیم حالا در آخرین لحظات پیش از آغاز نبرد با سلسله چرخشهایی شگفتانگیز انگار با قرعهای نو مواجه شدهایم که زمانه دارد به ناممان میزند.
به رغم پیروزی نادیده هفته پیش بر لیتوانی در پشت درهای بسته تا دو، سه روز پیش هیچ نشانی از آمادگی ذهنی و فنی برای صفآرایی با کهکشانی از ستارههای لالیگا و دیگر لیگهای بزرگ اروپا در میان پسران کیروش به چشم نمیخورد.
حتی پس از آن باخت دردآور و آبروبر در استانبول با فوتبالی شهرستانی مقابل همسایه نیمهاروپاییمان ترکیه، عطای آرزوی عبور شگفت و شگرف از تنگه جبلالطارق، از میان مراکش و اسپانیا و پرتغال را هم به لقای مرشد عصبانی پرتغالی بخشیدیم و به تکرار آبروداری و شکستهای حداقلی با همان نمایش نظم دفاعی آهنین و متهورانه اما آبرومندانه در برزیل 2014 به سبک ضدحمله به دشمن از قلعههای ساروجی مشهور سبک پرتغالی با دیوارهای چند لایه که در زمین خودی برپا میسازیم، دل بستیم. حتی دیگر از نجات از قحطسالی گلهای ملی در تورنمنتها و بازیهای بزرگ در دوران مربیگری 7 ساله کارلوس «فوتبالکش» قطع امید کردیم، ناسلامتی این همان کیروشی است که با دیسیپلین و نظم خردکننده دفاعیاش سابقه پارک اتوبوس در هجده قدم کهکشانیهای رئالمادرید (4-2003) و تیمملی کشورش (جامجهانی 2010) را زمانی که پرتغال نایبقهرمان اروپا و جزو 4 تیم برتر جهان بود، دارد و به اینکه اعجوبه فانتزیبازی چون زیدان را به یک هافبک چپ کلاسیک و رونالدوی صاحب توپ طلا را به هافبک میانی محدود کرده، افتخار میکند. البته که در 2 دهه اخیر هیچ وقت هم در تیمهای تحت رهبریاش نتیجهای از این وسواس دفاعی نگرفته است.
گویی او با همه شاخصههای کاریزماتیک و حرفهایاش هنوز همان تمریندهنده دپارتمان دفاعی منچستریونایتد تحت رهبری سر الکس فرگوسن باقی مانده است نه یک سرمربی تمامعیار.
با این همه نمیتوانیم ثبات 7 ساله فوتبال ملیمان با فرماندهی او و البته شور وصف ناشدنی 180 دقیقه آغازین جام گذشته را فراموش کنیم. کیروش نخستین سرمربی ملی ما در 4 دوره حضور قبلیمان در جامهای جهانی بود که سندروم عصبیت و دلهره منجر به شکست در بازی نخست را درمان کرد و در برزیل 2014 در نهایت صبر و اصولگرایی ما را تا یک قدمی تساوی – بخوانید پیروزی –مقابل آرژانتین، فینالیست 2014 برد و تنها در واپسین ثانیهها تسلیم اعجاز مسی شد.
کیروش با نگاهی جامعهشناسانه در این سالها روح خلاق اما فردگرای ایرانی را در تیمملی ما به بند کشید و در عوض بخش دیگری از هویت ملیمان را در قالب دفاعی مقدس احیا کرد.
با اینکه همیشه یکی از منتقدان جدی غلبه راهبردهای دافعهآمیز او بر چشماندازهای بسیار جذاب فوتبال نوین بودهام اما این حقیقت که او تنها مردی است که یکی از معمولیترین نسلهای فوتبال ما را 2 بار پیاپی به جامجهانی برده، احترام و اعتماد هر کسی را بر میانگیزد. احترام و اعتماد ما به او وقتی فزونی میگیرد که شاهد آشفتگی و ناکارآمدی مدیریتی در هر دو بخش شمالی و جنوبی خیابان سئول باشیم؛ ندانمکاری از ساختمان وزارت ورزش گرفته تا فدراسیون فوتبال تحت تاثیر فلج دیپلماتیک دولت روحانی به تحریم بینالمللی تیمملی در راه تدارک برای جامجهانی انجامید و کیروش و پسرانش عملا عرصهای برای آزمون و خطای ایدههایشان نیافتند؛ ایدههایی که البته از تحلیل بازیهای دوستانه پس از قطعی شدن صعودمان به جامجهانی پیداست که بشدت پارتیزانی هستند و مبتنی بر انداختن توپ به زمین حریف و خراب کردن بازی آنها در زمین با نیرویی نامنظم. تنها جایی که ما از لشکری سازمانیافته و منظم بهره خواهیم برد در یکسوم دفاعی و روی ضربات ایستگاهی خواهد بود.
در این راهبرد کیروش، مشخصا برنامهاش را «پاد» برنامه حریفان تعریف کرده و به تکنیک قدیمی وزیر به وزیر کردن با حریفی که مهرههای قویتری دارد دل بسته است. استفاده از مسعود شجاعی در موقعیتهای دفاعی یا قرار دادن کریم انصاریفرد در پستی نامشخص در میانه میدان تنها برای منتومن کردن با رونالدو و محدود کردن تواناییهای او در فرار به فضا و روی هوا، قماری از همین دست است.
چنین راهبردی در تیم ما، نیاز به قهرمانهای آتش به اختیار در خط حمله یا میانی را که لحظههای منحصر به فرد خلق کرده و تفاوتها را رقم بزنند، حیاتیتر از قبل میکند. اما در بازیهای تدارکاتی 9 ماه اخیر جز چند صحنه معدود و بدون تکرار از سوی طارمی (مقابل روسیه) و آزمون (مقابل الجزایر) ندیدهایم.
همچنین از خشونت عیان بازیهای ما در ماههای اخیر میتوان دریافت کیروش یک نوع جنگ روانی مختص مقابله با حریفان پرستارهمان در پترزبورگ، کازان و سارانسک اتخاذ کرده است و شاگردان او هر بار با تکلهای پرتابی و کشتی گرفتنهایشان با رقبای تدارکاتی در فضاهای بسته این پیام را به ستارههای فانتزیباز مراکشی، اسپانیایی و پرتغالی ارسال میکنند که مقابل ایران اول به فکر ساقهایشان باشند نه درخشش آنچنانی و به یک فوتبال اقتصادی و نتیجهای حداقلی بسنده کنند. خواه این را به حساب نبوغ دفاعی یک شخصیت محکم مثل کیروش بگذاریم یا آنچه استخوانخردکردههای مستطیل سبز، لزوم «رذالت فوتبالی» برای کسب نتیجه لازم برمیشمارند، از مصاحبههای مربیان و ستارههای اسپانیایی و پرتغالی چنین بر میآید که این چنگ و دندان نشان دادنها اثر خودشان را گذاشتهاند و احتمالا بزرگترین دستاورد ایران از همان معدود بازیهای تدارکاتی سطح پایینش بوده است.
با اینکه یک سال است بازیهای تیمملی را از نزدیک تماشا نکردهام و در روسیه هم بهخاطر محدودیتهای فیفا و کمیته اجرایی جام بیست و یکم بر سر راه بازدید از تمرین ملیپوشان در کمپ لکوموتیو در غرب مسکو از لمس نفس گرم ملیپوشانمان محروم ماندم اما هنوز شامه دوران ورزشینویسیام را دارم، شامهای که میگوید بادها از سمت جدیدی در حال وزیدن هستند.
غیر از انرژی مثبتی که از اردوی مسکو به رسانهها راه یافته، بچههای رسانهای که این هفته به کمپ محله پاکروفکا رفتوآمد داشتهاند میگویند هیچگاه سردارها و سربازان سفیدپوشمان را اینقدر شبیه برندهها ندیدهاند.
نیمهشب پیش زمانی که در ابتدای این نوشته به چرخش اوضاع گروه «ب» به نفع ایران اشاره میکردم، هیچ خبر از زلزلهای که در اردوی اسپانیاییها رخ داده نداشتم. فقط یک حس غریب بود و بس. اما حالا «لوپتگی» سرمربی قدرتمندترین حریف ایران و مدعی اصلی جام اخراج شده و «فرناندو هیرو» به شکل اضطراری جایگزینش میشود. آیا واقعا بخت به ما رو کرده؟
ظهر: به پترزبورگ میرسم و در همان ابتدا حس عجیبی را در هوای آن استشمام میکنم. حسی فراتر از فوتبال و حساب و کتابهای داخل مستطیل سبز. این شبیه همان احساسی است که احتمالا ایرانیهای بسیاری در این چند سال در فصلهای گرم توریستی در اینجا تجربه کردهاند. طبق آخرین برآوردها حدود 50 هزار ایرانی از سراسر جهان برای همراهی تیمملی به روسیه آمدهاند و همانطور که چند شب گذشته شاهد بودیم، هواداران پرشور با پرچمها و فریادهای «ایران» و بوق مشهورشان قلب مسکو شامل میدانهای سرخ و مانژنایا، پای دیوار کرملین، حوالی ساختمانهای دوما و بالشویی تئاتر و همچنین خیابان قدیمی آربات را به تسخیر خود درآورند. همانند پارسال دور از انتظار نیست که از امشب بلوار «نفسکی»، قلب پترزبورگ و محور تحولات تاریخ معاصر روسیه نیز به بزرگترین فستیوال فارسیزبانان جهان در خارج از جغرافیای آسیایی زبان فارسی بدل شود.
نیمهشب: پدیده «شبهای سفید» در مناطق نزدیک قطب شمال یکی از جذابیتهای توریستی مشهور پایتخت دوم روسهاست. در شبهای سفید پترزبورگ هوا تنها برای یک ساعت تاریک میشود و ساعت 3 خورشید دوباره در آسمان شمالی میدرخشد و این یعنی بیخوابی بیشتر ما و شاید بیداری بیشتری. این من را به یاد داستان مشهور «شبهای سفید» داستایوفسکی، نویسنده بزرگ قرن نوزدهمی روس میاندازد که روایتگر بیخوابیها و لاجرم پرسههای شبانهروزی در این شهر است. این تنها داستان مهم خالق سنتگرای شاهکار «جنایت و مکافات» و روایتگر زشتیهای پترزبورگ، پایتخت مدرنیته روسی، با آن دیوارهای زرد و چرکش است که داستایوفسکی در آن تصویری سفید از زندگی شهری ارائه کرده است؛ تصویری منتج به رهیافت انسانی که در اغلب داستانهای سیاه او غایب است.
این شبها تا شامگاه جمعه در سفیدترین شبهای فوتبال ایران، من و هزاران هوادار ایرانی دیگر که برای مصاف با مراکش به ورزشگاه میرویم فارغ از رویای پیروزی در نخستین بازیمان در جامجهانی، این فرصت را داریم تا فراتر از برد و باخت فوتبال به رهیافتی مهمتر برسیم. حضور ما در سختترین گروه جامجهانی، بهترین مواجهه ملت ما با کاستیهای خودش آن هم در بحبوحه سوءمدیریتهای داخلی و تحریمهای خارجی است.
پرسههای شبهای سفید من را به جهتی دیگر میکشاند. یک شبکه روسی میگوید پیشبینی هوای گرم در جزیره کرستوفسکی در شمال غربی شهر و بر دهانه خلیج فنلاند باعث شده که مردم شهر کنایه بزنند که «پارس»ها و «مور»ها- مراکشیها- با خودشان هوای گرمسیریشان را هم آوردهاند.
طرفه آنکه پترزبورگ در 2 قرن گذشته مهمترین مرکز شرقشناسی و ایرانشناسی روسیه و چه بسا اروپا بوده است. شهر «پطر» همان جایی است که میراث پارسی و موری در آثار بزرگترین افتخار فرهنگیاش «الکساندر پوشکین» جولان میدهند؛ پدر ادبیات نوین روس که بیاندازه ملهم از ادب و عرفان ایرانی بود و در عین حال در نمایشنامهای که خود درباره سرگذشت پدربزرگش نگاشته، او را «گانیبال»، یک برده مور سیهچرده خوانده که تزار به پسرخواندگی برگزید.
حال گویی ما هر دو ملت بازگشتهایم تا در یک نمایش حماسی بار دیگر روسهای عاشق پوشکین را در عظیمترین و مدرنترین صحنه نمایش پترزبورگ بیخواب کنیم. خدایا این بیخوابی را از ما نگیر!