ضیاءالدین خالقی: مجموعه «صبح بنارس»، دفتری است از غزلها و چند قصیدهواره و ... که همه را علیرضا قزوه در هندوستان سروده است؛ غزلهایی که در هر حال و در کل، بسیاری از آنها در ردیف «غزل نو» قرار میگیرد. شاید مقوله غزل نو چندان روشن نباشد اما به هر حال مشهور است که تعدادی از غزلسرایان امروز «غزل نو» میگویند و در نوگرایی نیمنگاهی به دیدگاهها و پیشنهادهای «نیما یوشیج دارند»، یعنی کارشان با غزل دیروز متفاوت است اما به نظر من، غزلهای هیچ یک از این شاعران کاملاً متفاوت با غزل دیروز نیست و همه غزلهای منسوب به غزل نو، یکسره نو نیست و نمیتواند باشد. یعنی همه غزلسرایان نوگرا بیش از آنکه بخواهند یا بتوانند دیدگاههای نیما را در چارچوب غزل پیاده کنند، به همان سنت غزل دیروز وابستهترند. البته تعدادی از غزلهای روایی این تفاوت را بیشتر و بهتر نشان میدهد؛ اگرچه با این همه، ناگزیر باز باید در قالب و ساختار غزل جا گیرد و این امر نمیتواند دست شاعر را در ایجاد فرم و نوگرایی کامل باز بگذارد. اما تفاوت اساسی در نوع نگاه و جهانبینی نیماست که مانیفستی را ارائه داده که با عصر خود همخوانی داشته باشد؛ شعری عینی، جزئینگر و اجتماعی که زبانهای خاص خود را میطلبد و این مقوله با صرف نوگرایی زبان متفاوت است. از این رو است که قزوه نیز همچون بسیاری از شاعران امروز، اغلب اشعار عینیگرا و جزئینگر و اجتماعی - سیاسیاش را به شیوه سپید و نیمایی میگوید و اغلب شعرهای عاشقانه و عرفانی و آیینی خود را در قالب غزل و دیگر قالبهای شعر سنتی. با این همه، اگرچه زبان غزل قزوه مثل شاعران نوکلاسیک، بین زبان شعر دیروز و امروز قرار میگیرد اما تفاوتهایی در نوع نگاه و جهانبینی و زبان قزوه هست که در کل نوع شعرش را به لحاظ زبانی مستقلتر (و نه الزاماً نوتر) از دیگر غزلسرایان نوگرا نشان میدهد و به لحاظ دستهبندی باز کمتر میتوان او را متعلق به جریان شعر نوکلاسیک دانست، چرا که ویژگیهای شعری او در غزل(که طبعا در این بررسی به بعضی از آنها اشاره خواهد شد) از ویژگیهای کم و بیش منحصربهفرد است. قزوه در این میان نوگراییهای ویژه خود را دارد که گاه از عصیانهای زیبای انسانی و گاه از کُفریات عرفانی و گاه از اعتراضهای شدید سیاسی و اجتماعیاش علیه سیاستمداران و سرمایهداران ضد ملی و دینفروشان مؤدب به آداب دینی و... برمیخیزد و همه اینها شعر قزوه را در کل خواندنیتر و پرطرفدارتر از بسیاری از دیگر شاعران میکند. در واقع، بر این تنوع و الوانی، تلفیق استادانه سطرهای کهنه و نو را نیز باید افزود که میتوان از دیگر امتیازات غزل قزوه به حساب آورد، چرا که غزل او را میتوان به خانهای تشبیه کرد که در کنار لوازم و وسایل امروزی خانه که کاربرد دارند و مدرن هستند، سفالها و اشیای قیمتی و چیزهایی از این دست را نیز میتوان در گوشه و کنار خانه دید که قدیمیاند و چشمنواز و بیش از آنکه نقش دکور و تزیین خانه را ایفا کنند، روحنوازند و ن
وستالوژی میآفرینند.
مثالی میآوریم تا دریابیم نهتنها سطرهای کهنه و نو در غزلهای قزوه در کنار هم ایجاد تنافر نمیکند(که قاعدتاً باید چنین میکرد!) بلکه چقدر هم به زیبایی و انسجام غزل میافزاید:
«نه پلکی میزند عقلم، نه راهی میرود هوشم
چراغ خستهای در انتهای شهر خاموشم
به دوشم بار شبهایی و روزانیست پر حسرت
یکی این کوزههای کهنه را بردارد از دوشم
سکوتستان فریاد است هر سطر غزلهایم
اشارتهای پنهانم، قیامتهای خاموشم
نصیحتهای واعظ را لبی تر میکنم امشب
به قدر آتش روز قیامت باده مینوشم
به یاران اعتمادی نیست از خاطر اگر رفتم
کجایی ای فراموشی؟ تو هم کردی فراموشم»
البته در آن دسته شعرهای قزوه که بار مناجاتی و دینی دارد، بالطبع بار زبان شعر دیروز بیشتر احساس میشود اما در غزلهای اجتماعی بار زبان امروزی کامل یا نزدیک به آن است. با توجه به این ویژگی بسیار مهم است که قزوه هنگام نو شدن غزلش، از بار عاطفی و تغزلیاش نمیکاهد و در واقع برخلاف اغلب غزلسریان نوگرا، تغزل را وا نمینهد یا حداقل از بار عاطفی آن نمیکاهد:
«اول مهر رسید و من، در همان «اول آ» بودم
مثل گنجشک دلم میزد، مثل گنجشک، رها بودم...»
شیرینی و شیوایی و روانی و نیز بیدلگرایی ملیح و تقریبا با فاصله (گهگاه از ضربآهنگ تند وزنی این فاصله بیشتر میشود) از جمله دیگر ویژگیهای جزئی اما موثر در غزلیات قزوه است:
«امروز نصیحت نتوان کرد دو کس را
پیران هوی را و جوانان هوس را
پیرند ولی چشم به دنیا نگشودند
چون پسته لببسته، مکیدند نفس را»
یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین غزلهای نو، شعر 23 است؛ غزلی که نشان میدهد قزوه در یکسره نو کردن و نیز روایی کردن غزلش(که بسیار پسند امروزی است، زیرا ساختار را به لحاظ عمودی و افقی تضمین میکند!) تواناییهای بسیار دارد و شعر 24 نیز نشان میدهد غزل قزوه، غزل کشف کردن و در عین حال کشف شدن است:
«بعد رفتم به سراغ چمدانهای قدیمی
عکسهای من و دلتنگی یاران صمیمی
روزهایی همه محبوس در انباری خانه
خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی
رفته بودم به 40 سالگی غربت بابا
با همان سوز که میگفت: خدایا تو کریمی
مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من
گریه هم پاک نکرد از دل من گرد یتیمی
تازه همسایه باران و خیابان شده بودیم
کاشی چاردهم، رو به روی کوی نسیمی
عشق را تجربه میکردم در ساعت انشا
شعر را تجزیه میکردم در دفتر شیمی
نامهایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل
ساعت جبر شد و غُرغُر استاد عظیمی
اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون
رقص موسای عرب، خنده مسعود کریمی
این یکی هست ولی از همه شهر بریده
آن یکی را سرطان کشت، سلامی... نه، سلیمی
این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه
آن یکی قصهنویسی شد در حد حکیمی
آن یکی پنجرهای وا کرد از غربت فکه
این یکی ماند، گرفتندش در خانه تیمی
این یکی باز منم شاعر دلتنگی یارا
این یکی باز منم در چمدانهای قدیمی...»
کمکم کار قزوه در غزلسرایی دارد به جایی کشیده میشود که گسترههای گوناگون را درنوردد، زیرا او از هر نوع غزل چند نمونه دارد؛ از غزلهای آیینی و دفاع مقدسی با زبان دیروزی و امروزی و تلفیقی تا غزلهای روایی و بیدلی و اخوانیهمانند و مدرن و عرفانی تا انواع دیگر؛ و این همه نشانه سرگردانی نیست، بلکه نشان از مراحل تکوینی به سمت تکامل دارد؛ همانگونه که او روزگاری در شعرها و غزلهای دوره اول شاعریاش به شریعت شاعری پایبند بود و در آن مرحله از رشد شاعری شعر میگفت؛ آنجا که در مثل، اگر دشمنش را نابود میکرد، بشدت احساس پیروزی میکرد اما در مرحله طریقت شاعری، شاعر از نابودی دشمنش احساس پیروزی نمیکند، زیرا برادری و همنوعی او برای ساختن جامعه و جهان، سلامتی و صلح بیشتری میآورد:
«اگر باران شدی، لبهای عطشان را رعایت کن
اگر توفان شدی، گلهای مریم را مواظب باش»
در پایان، در کنار تنوع غزلهای قزوه که هر کدامشان میتواند برای شاعری دیگر یا جوانان الگویی باشد برای تکمیل و تکامل آن، نمیتوان بار دیگر روی عصیانهای حاصل از حال سرکشانه عاشقانه و عارفانه قزوه تاکید نکرد که این سرکشیها و عصیانها بیش از هر ویژگیها و حالی در بالاتر رفتن قزوه و به اوج رسیدن غزلهایش به او کمک میکند. البته شعار در اینگونه مواقع سهمی از گول زدن شاعر دارد اما قزوه با محتوا و معانی سطرهایی نظیر سطرهای ذیل میتواند آن را از خود دور کند:
«باده بالایی است امشب باده از بالا بریز
آتش تبریز را در جان مولانا بریز»