سوپرمن از آنجا که می دانست این روزها سرعت کاهش ارزش پول از فِلش هم بیشتر است گفت بهتر است با بتمن یک مشاوره ای کنم و این پولهای پس اندازم را در جایی سرمایه گذاری نمایم. بالاخره او پولدار همه قهرمان هاست.
بتمن : الو ....ب ...بف....بفرما.....یین.
سوپرمن :الو داداش باز تو غارتی؟
صد بار بت گفتم اونجا موبایل خوب آنتن نمیده جاتو عوض کن.
بتمن: دستم بنده چیکار داری؟
سوپرمن: داداش به نظرت الان بهتره رو چی سرمایه گذاری کرد؟
بتمن : ببین اگه سکه و ماشین نخریدی حتما طلا بخر. یه آشنا هم دارم دلار جهانگیری میده خواستی جورش کنم.
سوپرمن: داداش طلا خوبه. اتفاقا دایانا هم یه مدت دلش انگشتر میخواست. خیلی مخلصم بای.
سپس راهی طلا فروشی شد و از مغازهدار قیمت انگشتری را پرسید.
مغازه دار گفت : قابل نداره. دو و دویست...
سوپرمن متوجه شد کارت در جیب
لباسهای عادیاش است . پس با عجله برگشت و کارت را برداشت.
مغازهدار گفت : قابل نداره. دو و هفتصد..
سوپرمن گفت: ای بابا چرا؟
مغازهدار گفت: حبابه و اصلا نگران نباشید. سوپرمن متوجه شد که کارت را اشتباهی آورده، پس باز برگشت و کارت دیگری آورد.
مغازه دار گفت : قابل نداره. سه و صد...
سوپرمن باز شاکی شد اما مغازهدار ضمن دعوت او به آرامش گفت حبابی بیش نیست. سپس انگشتر را حساب نمود. سوپرمن که بسیار ناراحت بود، رفت خانه!