حسام: حالا میخوای چیکارکنی؟
مُراد: خودت بگو!
حسام: تو مدیر شدی، ما بگُم؟ بگو چیکار کنیم بری پی کارِت؟
مُراد: چیکارا بلدی؟
حسام: هیچی! چیکارا میخوای بلد باشم؟
مُراد: بلدی تو گردوغبار صددرصد، نفس بکشی؟
حسام: نه
مُراد: هفتاددرصد چطور، بلدی؟
حسام: نه
مُراد: بلدی یارانه نگیری؟
حسام: اصلا و ابدا
مُراد: سخنرانی چطور؟ بلدی مردمو تشنه ببری، گشنه بیاری؟
حسام: اونکه محالِ ممکنه بلد باشم
مُراد: تا حالا کسی رو رنگ کردی؟
حسام: رنگ برا چیمه؟
مُراد: بلدی اگه روح و جسم قراردادی به فنا رفت، ازش دفاع کنی؟ بلدی چشمک بزنی؟ بلدی لبخند بشی؟ دست و رو بشوری؟ قَدَم بزنی؟
حسام: نه
مُراد: بلدی بدون گاز و برق و آب، حموم کنی؟
حسام: نه
مُراد: بلدی روزی پنج بار بری صف تانکر وایستی آب بخری؟
حسام: التماس نکن! ما کار خودمم درست بلد نیستم. اگه نه حواسم رو جمع میکردم اینجوری سرم گرم نکنی گیرت بیفتم.
مُراد: پس تو به چه دردی میخوری حسام؟
حسام: این حرفارو بزارکنار. بیا تا در استادیوم بازه و اینا نرفتن، رأیشون بگیریم، ولشون کنیم به حال خودشون بِرَن. گناه دارن، با زن و بچه میخوان برن کنسرت. بعدم بشینیم یه قرار - قانون حسابی بزاریم هرکی چطوری توی دور بعدی رأی بیاره. هان؟
مُراد: نه حسام. تو به درد این صحرا نمیخوری. هیچ کاری بلد نیستی الا حرف. با حرف هم که نه این انتخابات درست میشه نه اون انتخابات...