printlogo


کد خبر: 194481تاریخ: 1397/4/6 00:00
اعتراض منهای اغتشاش؛ روایت میدانی «وطن امروز» از بازار بزرگ تهران
گزارش بازار

میکاییل دیانی: نهاد «بازار» مهم است؛ «بسیار مهم» است. از هر لحاظ هم مهم است؛ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی! بازار می‌تواند یک ساختار سیاسی را به بن‌بست بکشاند؛ آنچنان که اعتصابات خرداد تا بهمن 57 در کنار فداکاری ملت، نظام شاهنشاهی را ساقط کرد. دوران توفانی نهضت از همین بازار شروع شد؛ از دی‌‌ماه 56 از همین مسجد ارگ آن هم با سخنرانی همین آقای رئیس‌جمهور در مراسم ختم شهید سیدمصطفی خمینی. اما در این 40 سال هیچگاه نهاد بازار ذره‌ای از انقلاب عقب ننشسته است. اتفاقات 2 روز گذشته مرا بر آن داشت تا گزارشی میدانی از آنچه در بازار می‌گذرد برای روزنامه تهیه کنم.
دیروز از جلوی روزنامه، موتور گرفتم به سمت میدان امام‌خمینی. موتوری خودش دیروز آنجا بود و می‌گفت بازار دیروز خیلی شلوغ بود. پرسیدم: کجایش؟
گفت: «همه جا، کاسبی ما هم خراب بود؛ از صبح تا ظهر با موتور گوشه چهارراه 15 خرداد وایسادم اما وضعیت بد بود و مسافر هم به پست‌مان نمی‌خورد اما بعد از ظهر وضع بهتر شد؛ بازاری‌ها واقعا اعتراض دارند و اوضاع‌شان بهم ریخته است».
میدان امام سر ناصرخسرو پیاده شدم، رفتم داخل خیابان سعدی؛ مغازه‌ها همه باز بودند. از یکی از مغازه‌دار‌ها پرسیدم دیروز تعطیل بودید؟ گفت: «تا وقتی شلوغ شد نه، ولی ظهر به بعد تعطیل کردیم. اینجور مواقع باز بودن مغازه خطر دارد و ما هم ریسک نمی‌کنیم. می‌گفت البته قصد اعتراض هم اگر نباشد با این وضعیت شاید خیلی‌ها چند روزی را تعطیل کنند و بروند».
گفتم: چرا؟
گفت: «قیمت‌ها هیچ ثباتی ندارد و کاسب‌ها برای آنکه سرمایه‌شان را از دست ندهند مجبورند چند روزی تعطیل کنند. اگرچه باز بودن‌شان هم فرقی با تعطیلی ندارد، چون در این وضعیت بی‌ثباتی، خرید و فروشی وجود ندارد».
خیابان سعدی صنف شیرآلات و اتصالات برنجی، کولر، بخاری، گاز و... است که فروشنده درباره نوسانات قیمت می‌گفت: «اصل فعالیت ما مبتنی بر قیمت برنج است که آلیاژی است مرکب از مس، روی، نیکل، قلع و سرب که از یک ماه پیش قیمتش بیش از 2 برابر شده، اوایل سال کیلویی 16 هزار تومان بود، هفته پیش 32 هزار تومان شد، این هفته 38هزار تومان. با این وضعیت که نمی‌شود کار کرد».
پایین‌تر رفتم، در ناصرخسرو مغازه‌ها باز بودند اما همه کاسب‌ها جلوی در مغازه نشسته بودند. با یکی ـ دو نفر که صحبت کردم می‌گفتند فعلا قصد خرید و فروش جنس نداریم اما تعطیل هم نمی‌کنیم. هر روز می‌آییم تا ببینیم چه می‌شود!!
ساعت حدود 10 است، تقاطع ناصرخسرو و 15 خرداد؛ یگان‌های انتظامی ایستاده‌اند، درون بازار طلافروش‌ها رفتم، مغازه‌ها یکی در میان باز بود. پیرمردی جلوی یک حجره نیمه‌باز نشسته بود. هر کس رد می‌شد سلام و علیک گرمی با او داشت که مشخص بود از قدیمی‌هاست. گفتم: اجازه هست چند سوال بپرسم. گفت: «کاری نداریم که! بپرس». گفتم: شما تعطیل نمی‌کنید؟ گفت: «چرا تعطیل کنیم؟» با خنده گفتم: انگار وضع‌تان خوب است‌ها! گفت: «نه! خوب نیست ولی این راهش نیست، تعطیل کردن بازار کاری را درست نمی‌کند، بازاری‌جماعت هم راضی به این نیست که سفره خانواده‌ها را مختل کند. ما اعتراض داریم اما اغتشاشگر نیستیم و نمی‌خواهیم اغتشاش کنیم. این مغازه‌هایی که می‌بینی امروز نیامده‌اند از ترس‌شان است، می‌ترسند در شلوغ‌پلوغی‌ها به اجناس و مغازه‌شان آسیب برسد؛ بالاخره در درگیری حلوا خیرات نمی‌کنند. اینها در این وضعیت نمی‌توانند تعطیل کنند، ما همین الان همه ورشکسته‌ایم، آنقدر چک داریم که همه در آستانه برگشت خوردن است و برای پاس کردن چک‌های‌مان هم که شده مجبوریم باز باشیم؛ شاید روزی صد تومان، دویست تومان دشت کنیم». گفتم: خب! راهش چیست؟ گفت: «ببین! این آقای روحانی از همین مسجد ارگ بازار، معروف شد، این آدم که الان مثلا رئیس‌جمهور مملکت است، به جای اینکه در این وضعیت برود توچال هواخوری، باید بیاید وسط بازار با این کسبه صحبت کند، اول اینها را آرام کند بعد هم برای این وضعیت یک برنامه‌ای بدهد. مطمئنم اگر دولت حرف حساب داشته باشد، بازاری‌ها نخستین ‌گروهی هستند که پای کارش می‌آیند.»
پایین‌تر رفتم. جوانی قدبلند داشت برای دو نفر دیگر از وضعیت انتهای بازار صحبت می‌کرد، پرسیدم می‌شود چند سوال کنم؟ اول ترسید، فکر کرد مامورم، کارت روزنامه را نشانش دادم. خاطرش آرام شد. گفتم: ماجرای دیروز چه بود؟ گفت: «ببین! بازار که وضعش افتضاح است؛ ما کسبه بازار هم در هر صنفی یک گروه تلگرامی داریم. تقریبا هر روز هم همه در آن از این وضعیت می‌نالیم و به زمین و زمان فحش می‌دهیم. از چند روز قبل توی این گروه‌ها گفتند بیایید اعتصاب و بازار را تعطیل کنیم. بعضی پیام‌ها را خود بچه‌ها می‌گذاشتند، بعضی هم از کانال‌های دیگر فوروارد می‌کردند، مثل «آمدنیوز» و حتی پیام‌هایی که از کانال‌هایی با آرم منافقین بود. بستر اعتراضی‌اش وجود داشت، این پیام‌ها هم که هر روز بیشتر می‌شد تا 3 روز پیش که برنامه دیروز را ریختند. بازاری‌ها بعضی همراهی می‌کردند اما دیروز کار از دست همه در رفت!»
گفتم: چی شد؟ گفت: «از ته بازار از سمت «سرای ملی» شروع شد به اعتراض و تعطیلی! یک دسته راه افتادند که باید همه تعطیل کنند! شروع کردند به حرکت در بازار و وارد کوچه‌ها می‌شدند و می‌گفتند همه باید ببندیم. اول بعضی مخالف بودند اما خب! تهدیدشان می‌کردند که کرکره را بکشید پایین. امروز هم همان‌ها ترسیده‌اند و نیامده‌اند سر کار! دیروز اکثریت دیدند که انگار شعارها دارد از مطالبات اقتصادی و صنفی درمی‌آید، همراهی نکردند، تعطیل کردند اما با آن جماعت در بازار راه نیفتادند! این رفتار اینها که در رسانه‌ها هم مدام می‌گویند «اغتشاشات» باعث شده من نوعی که اعتراض بحق دارم و کسب و کارم داره ویران می‌شه هم دیده نشم! این به ضرر ماست». دوستش گفت: «البته فکر کنم برای گوشمالی دادن دولت یک هفته واقعا تعطیل کنیم برویم، بد هم نباشد! نمی‌گویم شلوغ کنیم و شلوغ‌بازی دربیاوریم ولی یک هفته تعطیل کنیم و نیاییم! در این وضعیت هم که نیامدن ما با آمدن‌مان فرقی ندارد! الان هم که می‌آییم فروشی نداریم؛ اون طوری حداقل شاید دولت یک تکانی به خودش بدهد».
گفتم: اما در فیلم‌هایی که از خیابان 15 خرداد توی فضای مجازی پخش شد جمعیت کم هم نبود. گفت: «آنها همه که معترض نبودند، بخش زیادی‌اش مردمی بودند که آمده بودند بازار حالا توی این شلوغی‌ها همه یک جور به نظر می‌آیند!» خودش خیلی سریع حرفش را کامل کرد: «البته بگویم این مردمی که می‌آیند هم خریدی نمی‌کنند. بازار الان و با این وضعیت بیشتر حکم گردشگری دارد! اینها بیشتر تماشاچی هستند تا خریدار!»
گفتم: مشکل اصلی کجاست؟ گفت: «الان چند مساله با هم قاطی شده است. عمده مساله که نوسان و بالا رفتن قیمت ارز است؛ ما هر روز ورشکسته‌تر می‌شویم. جنسی که امروز می‌توانستیم بخریم فردا نمی‌توانیم. علاوه بر این واردات کمر تولیدکننده‌ها را شکسته؛ اون بدبخت‌ها هم البته مثل ما اعتراضات‌شان آنقدر نمود ندارد، چون توی کارگاه‌های‌شان هستند، فقط ما هر روز می‌شنویم که فلانی هم کارگاهش را جمع کرد. یک چیزی هم که حالا بخشی دیگر را معترض کرده این قانون جدیدی است که 1400 قلم کالا را وارداتش را ممنوع کردند. یک بخشی از این بازاری‌ها کارشان با واردات بعضی از این کالا‌ها می‌چرخیده و الان رسما نابود شده‌اند؛ اینها می‌گویند این طرح، کارشناسی‌شده نیست».
داشتیم صحبت می‌کردیم که از ته بازار صدای سوت و شعار می‌آمد. گفت: «آمدند!» من به سرعت به ته بازار رفتم. یک جمع حدودا 100 نفره بودند. عمدتا جوان بین 25 تا 35 سال! شعار می‌دادند: «بازاری باغیرت، حمایت حمایت»؛ «توپ تانک فشفشه، بازار باید بسته شه» و با همین شعارها وارد دالان‌ها می‌شدند و جلو مغازه‌هایی که باز بودند می‌ایستادند تا صاحب حجره کرکره را بکشد. بعضی‌ها که مقاومت می‌کردند خود این جوان‌ها کرکره را پایین می‌کشیدند و همین‌طوری بالا می‌آمدند. مغازه‌ها بسته می‌شد اما صاحبان مغازه‌ها به این جمعیت اضافه نمی‌شدند.
صداها که به سر بازار رسید کم‌کم یگان ویژه نیروی انتظامی هم سر بازار صف کشید، بدون اینکه برخوردی داشته باشد فقط جمعیت را مشاهده می‌کرد که اعتراضات به سمت اغتشاش کشیده نشود. من زودتر بیرون آمدم و به سمت «سبزه‌میدان» رفتم.
نرسیده به سبزه‌میدان یک جمع نسبتا بزرگی ایستاده بودند، در مرکز جمع، یک سرهنگ پلیس بود و یکی از کسبه که ظاهرا رئیس یکی از اصناف بود. رئیس صنف می‌گفت: «ما اعتراض داریم؛ خب! چه کنیم؟ چه‌جوری اعتراض‌مان را اعلام کنیم؟ بابا همه‌مون بدبخت شدیم!» رئیس‌پلیس می‌گفت: «من قبول دارم وضعیت اقتصادی خراب است، می‌دانم بازاری‌ها زیر فشارند، ما نیامده‌ایم جلوی اعتراض شما را بگیریم! فقط آمده‌ایم این اعتراض شما تبدیل به یک هرج و مرج و اغتشاش نشود. می‌بینید که تا الان جلوی هیچ کسی را هم نگرفته‌ایم!» رئیس صنف می‌گفت: «خب! بالاخره چه کسی باید درد ما را دوا کند!» سرهنگ هم می‌گفت: «من نوکر شمام! اما وظیفه من حفظ آرامش جامعه است، سر من داد بزنی مشکلی حل نمی‌شه! اونی که وظیفه حل کردن مشکلات اقتصادی را داره یکی دیگه است! من به وظیفه‌ام عمل می‌کنم ان‌شاءالله اونم به وظیفه‌اش عمل کنه!»
جلوتر رفتم. یک گوشه‌ای از سبزه‌میدان اتفاق جالبی توجهم را جلب کرد. با اینکه مغازه‌ها بسته بود و نیروهای انتظامی هم در خیابان 15 خرداد بودند اما ضلع شرقی سبزه میدان هنوز «دلالان سکه و دلار داشتند خرید و فروش می‌کردند و داد می‌زدند50 تا فلان قیمت خریدم».
بازار نیمه‌تعطیل شد تا شرایط به حال طبیعی برگردد و من از بازار خارج شدم. تقاطع «خیام» و «15 خرداد» سوار یک موتور شدم که به روزنامه بیایم. موتورسوار وقتی فهمید روزنامه‌نگارم شروع کرد به درددل کردن! می‌گفت: «ببین من سال‌هاست دارم با موتور کار می‌کنم، نمی‌توانم رانندگی ماشین بکنم! وقتی نمی‌توانم پشت فرمان ماشین بنشینم، نمی‌نشینم! این آقایون هم وقتی نمی‌توانند کار بکنند، در مسؤولیت قرار گرفتن‌شان خیانت است به مردم! اینها سوار یک ماشین هم نیستند! یک قطار با 80 میلیون جمعیت را دارند می‌فرستند توی دره!» گفت: «دیشب توی یکی از این کانال‌ها خوندم که توی این ثبت‌نام پیش‌خرید سکه یک جوانی همسن و سال شما 30 هزار سکه خریده! این همه سکه رو می‌خواد چیکار؟! اصلا این همه پول را از کجا آورده؟ خب! این خودش مشکل‌دار است دیگر! دولت که می‌داند او کیست، معرفی‌اش کند! برود خفتش را بچسبد! نمی‌کند؛ چون شاید این هم یکی از خودشان باشد، یکی از همین آقازاده‌ها». پیک موتوری بود اما از جامعه‌شناس‌ها قشنگ‌تر تحلیل می‌کرد. می‌گفت «می‌دانی بابک زنجانی‌ها چه‌جوری تولید می‌شوند؟! همین آقایی که رفته این سکه‌ها را خریده، با ارز 4200 تومنی می‌خرد، با قیمت آزاد 9 هزار تومانی می‌فروشد، یک‌شبه می‌شود بابک زنجانی!» کاغذم را درآورده بودم روی موتور می‌نوشتم! گفت: «می‌خواهی اینها را هم بنویسی؟» گفتم: اشکالی که ندارد؟ گفت: «نه! بنویس!»
رسیدیم به چهارراه ولیعصر، کرایه‌اش را گرفت، تشکر کردم و خداحافظی.


Page Generated in 0/0075 sec