رضا مهریزی*: «فرانسیس فوکویاما» فیلسوف آمریکایی- ژاپنی متولد 1952 است. وی که فعلا در ایالات متحده مشغول به فعالیت آموزشی و پژوهشی است، نویسنده کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» و به خاطر نظریهپردازی درباره پایان تاریخ معروف است. فوکویاما در کتاب فوقالذکر که سال 1992 منتشر شد این نظریه را مطرح کرد که در حال حاضر و پس از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی، نظام لیبرال- دموکراسی به صورت نظامی غالب و یکهتاز درآمده و همه کشورها دیر یا زود در برابر عظمت و سیادت آن سر تسلیم فرود خواهند آورد و راه آن را پیش خواهند گرفت. در واقع فوکویاما معتقد است لیبرال- دموکراسی آخرین حد تلاشهای بشر برای نظامسازی است و تصور نظامی بهتر و کارآمدتر از این نظام، تصوری باطل است. البته باید توجه داشت که فوکویاما در نظریه پایان تاریخ خود متاثر از اندیشههای «هگل» فیلسوف بزرگ آلمانی است. خوب است بدانیم در نگرش هگل به فلسفه، تاریخ نقش محوری دارد و از نظر وی فلسفهای که تفسیر تاریخ نباشد، فلسفه نیست. به باور هگل، تاریخ جهان، راه و پایانی دارد که تابع عقل مطلق است. از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی از آزادی یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خودآگاهی آزادی است که با دیالکتیکی 3 پایه (تز، آنتیتز و سنتز) جلو میرود. هگل تاریخ جهان را بر حسب آزادی یک فرد، برخی افراد یا کل افراد، به 3 دوره اصلی (شرقی، کلاسیک و ژرمن) تقسیم میکند. حرکت روح یا عقل از شرق آغاز میشود. به نظر هگل، شرقیان تنها یک تن را آزاد میدانستند و آن یک تن همان فرمانروای خودکامه است. روح سپس در دومین مرحله خود به یونان میرسد. هگل عقیده دارد هرچند یونانیان در مقایسه با شرقیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است، آزادی واقعی در مرحله سوم یا قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور میرسد که در واقع میراثدار یونانند؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولتهای ژرمن به خودآگاهی میرسد و استقلال و اختیار خویش را در مییابد و در مدارج کمال سلوک میکند. البته این کمال پایانی روح در غرب رخ میدهد و شرق و دیگر نقاط جهان در آن دخلی ندارند؛ در واقع تمدن غرب پایان تمام توانایی فکری و فلسفی بشر و نیز خاتم آمال و آرزوهای انسان است و تمام بشریت دیر یا زود به درستی و حقانیت تمدن غربی معترف و مذعن میشوند و راه و روش آن را پیش خواهند گرفت. این مختصری از نظر فوکویاما و نیز فلسفه تاریخ هگل بود که چون بسیار معروف و مطرح است، ما به همین مقدار بسنده میکنیم. اما فلسفهای دیگر نیز وجود دارد که متاثر از اندیشههای اسلامی و ایرانی است. در این دیدگاه که به جهت بدیع بودن آن، مفصلتر درباره آن بحث میکنیم، ابتدا هستی از دو جهت جدا شده و مورد تتبع قرار میگیرد: یکی جهت عمودی و دیگری جهت افقی. برای توضیح جهت عمودی، پیشتر لازم است میان دو اصطلاح تفاوت نهیم و آن اصطلاح «موجود بودن» و اصطلاح «وجود داشتن» است. در این تفکر، موجود بودن به معنای داشتن «قابلیت ایجادپذیری» تلقی میشود و وجود داشتن، به معنای برخورداری از « قادریت ایجادنمایی» است. در این جهاننگری، هستی از جهت عمودی به 3 مرتبت تقسیم میشود: یکی مرتبت موجودیت محض است که پایینترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای میگیرند. آنان که در این مرتبتند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولی وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را میپذیرند بیآنکه خود بتوانند ایجادی کنند (البته ایجادنمایی حیوان از نبات و نبات از جماد بیشتر است اما از آنجا که این ایجادنماییها نه خودآگاهانه است و نه چشمگیر، همه آنها را در یک مرتبت مینهیم). دیگر مرتبت که در واقع بالاترین رتبه از نظر شأن و شرف است، مرتبت وجودیت محض است که همانا ذات رازآمیز خداست. ذات رازآمیز خدا، در هستی، موجود نیست و ایجاد نمیپذیرد، بلکه فقط وجود دارد و ایجاد میکند. مرتبتی که میان موجودیت محض و وجودیت محض است، مرتبت مردمی است که هم موجود است، یعنی قابلیت ایجادپذیری دارد و هم وجود دارد یعنی قادریت ایجادنمایی دارد. ایجادنمایی مردمی در 2 اقلیم صورت میبندد: «اقلیم موجودیت برونذات» و «اقلیم موجودیت درونذات». توضیح آنکه از آنجا که مردمی، هم موجود است و هم وجود دارد پس 2 ساحت دارد و نیز از آنجا که مظهر تمام اسما خداست پس 2 اسم دارد: اسم جلالی که مذنب و طغیانگر است و اسم جمالی که مذعن و توبهگر است. مردمی با اسم جلالیاش که اسم اصلی است در اقلیم موجودیت برونذات ایجاد میکند و با اسم جمالیاش که اسم تبعی است در اقلیم موجودیت درونذات ایجادنمایی میکند (البته مردم برای ایجادنمایی محتاج به ساحت خیال است؛ به عبارت دیگر مردم ابتدا آنچه را که اراده ایجادش را کرده باید در ساحت خیال، تخیل کند و آنگاه ایجادش کند). به هر روی باید دانست ایجادنمایی بنیادیترین ویژگی مردمی است اما اینکه مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی است، در اقلیم موجودیت برونذات ایجادنمایی کند یا با اسم جمالیش که اسم تبعی است، در اقلیم موجودیت درونذات ایجادنمایی کند و نیز اینکه شکل ایجادنماییاش چگونه باشد، وابسته به هر شخص مردمی است (هر آنچه شخص مردمی ایجاد کند، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است که با دیگر اشخاص مردمی متفاوت خواهد بود، بنابراین هر شخص مردمی بر اساس ارادهای که به تشخص شاکله خود در بستر روابط رقابتآمیز با دیگر شاکلهها دارد، به ایجادنمایی دست مییازد، از این پدیده پیچیده میتوان با عنوان «رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص» یاد کرد). در واقع اگر مردمی هر چقدر بیشتر در هر دو اقلیم ایجاد کند، بدین ترتیب بر مردمیت خود نیز افزوده است. از این منظر مردمیت امری ذومراتب شمرده میشود که ناکاملترین مردمها کسی است که ایجاد اندکی کند یا در یک اقلیم ایجاد کند و کاملترین مردمها و شبیهترین آنها به خدا کسی است که بیشترین ایجاد را در هر دو اقلیم کند و چنین مردمی است که نمود اسمالاسما و مظهر اسم اعظم خداست. ایجادنمایی مردمی اگر تنها یا بیشتر در اقلیم موجودیت برونذات صورت بندد درست است که موجب تنوع و تکثر ایجادنماییها در اقلیم برونذات میشود اما این عارضه را دارد که موجب حرص و دگرخواری و به تبع آن بیکس و کاری و به تبع آن روی آوردن به سکر و سکس میشود. و اگر ایجادنمایی مردمی تنها یا بیشتر در اقلیم موجودیت درونذات صورت بندد، درست است که موجب تعمیق و وحدت ایجادنمایی در اقلیم درونذات میشود اما این ضرر را دارد که موجب بیشور و شوقی و به تبع آن حسرت عصیان و به تبع آن روی آوردن به صوم و صلات میشود، بنابراین آن ایجادنمایی شایسته است که به طور متعادل و متوازن در هر دو اقلیم صورت بندد. در این صورت نظامی حق و کارآمد است که بتواند شرایطی را فراهم آورد که مردمی مجال داشته باشد این هر دو نوع ایجادنمایی را در هر دو اقلیم برونذات و درونذات محقق کند (و این برخلاف نظام لیبرال- دموکراسی مورد نظر فوکویاماست که فقط ایجادنمایی در اقلیم برونذات را به رسمیت میشناسد). تا اینجا به اختصار از بعد عمودی عالم سخن گفتیم، اکنون سراغ بعد افقی عالم میرویم. در بعد افقی عالم، مرتبت موجودیت محض و مرتبت وجودیت محض جا ندارند، زیرا آنها تکامل ندارند و چون تکامل ندارند تاریخ ندارند، در حالی که بعد افقی از تاریخ سخن میگوید. پس تاریخ خاص مرتبت مردمی است. همه تمدنها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسمای خدا هستند (چه اسمای طاغی یا جلالی و چه اسمای تائب یا جمالی) و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است، تعارض مظاهر اسمای خداست. در واقع مظاهر اسمای خدا همان تمدنهای مختلف هستند. از آنجا که هر یک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند، چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت خود را میکنند، در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم میشود. البته این تخاصمها پایدار نیست و سرانجام به نزدیک شدن خصوصیات ایشان و سپس نکاح آن اسما با یکدیگر و زایش اسمی جدید و پیش آمدهتر، منجر میشود. نمود این امر در عالم عین، همان ستیزه و سپس نکاح تمدنهاست که از نکاح آنها، تمدن جدیدی زاده میشود که به نسبت تمدنهای گذشته کاملتر است و البته مردمی هم که در آن تمدن میزید به نسبت گذشتگان خود کاملتر است (کاملتر یعنی اینکه ایجادنمایی بیشتری صورت میدهد). در این دیدگاه، اولین تمدن محوری و موثر که تاریخ جدید با آن شروع میشود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس میشود، تمدن ایران هخامنشی است. تمدنی که زاده نکاح تمدنهای خردتر یعنی ماد و بینالنهرین و فنیقیه و بویژه پارس است. روح این تمدن «ایمان به عالم غیب و دوآلیسم لاهوتی» است و مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم درونذات است و تمدنی است تائب (تمدنهای غیرمحوری و کمتاثیر قبل از تمدن ایران هخامنشی اکثرا مظهر اسم جلالی خدا و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات و تمدنهای طاغی بودند). پس از تمدن ایران هخامنشی، دومین تمدن محوری و موثر تاریخ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه مینهد که حاصل نکاح تمدنهای ایران و ایونیه و مصر و روم و بویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان «اعتقاد به عالم وجود یا همان کاسموس» است که در واقع مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات است و تمدنی است طاغی. سومین تمدن محوری و موثر، تمدن اسلام و ایران است که فرزند نکاح تمدنهای ایران و اعراب و یونان و بویژه دین اسلام است و روح آن «ایمان به خدای یگانه قرآنی» است و در واقع مظهر اسم جمالی پیش آمده خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم درونذات است و تمدنی است تائب. پس از آن چهارمین تمدن، تمدن مدرن غرب است که مولود نکاح تمدنهای اسلام و ایران و یونان و روم و بویژه مدرنیته است و روح آن «اعتقاد به انسان محوری یا همان اومانیسم» است که در واقع مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات است و تمدنی است طاغی (همانطور که بیان شد، فرانسیس فوکویاما به تبعیت از هگل این تمدن را پایان تاریخ میداند اما باور ما بر آن است که تمدن غرب مدرن و نظام لیبرال- دموکراسی بر آمده از آن، پایان تاریخ بشر نیست و بشر یک مرحله دیگر نیز در پیش دارد). اما منزل پنجم یا مرحله آخر که کاملترین تمدنها در آن رخ مینماید، تمدنی است که میوه پیوند ایران و اسلام و تمدن مدرن غرب است و مولود نهایی تعارضها و سپس نکاحهای متعدد و متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خدا تلقی کرد. این تمدن در پی بیشترین ایجادنمایی، به طور متعادل و متوازن، هم در اقلیم موجودیت برونذات و هم در اقلیم موجودیت درونذات است (البته اگر تعارضی میان ایجادنمایی در اقلیم برونذات و اقلیم درونذات به وجود آید، اولویت با ایجادنمایی در اقلیم موجودیت برونذات است که اسم جلالی، طاغی و اصلی است).این آخرین تمدن بشری است که ان شاءالله انسان را وارد مرحله نهایی تکامل خود میکند و زمین را به نور خدا روشن خواهد کرد: «وَ أَشْرَقَت الْأَرْضُ بنُور رَبّها».(زمر، ۶۹) تمدنی که میتوان آن را «تمدن اشراق» نامید. انقلاب اسلامی ملت ایران که محصول پیوند ایران و اسلام و مدرنیته غربی است و در پی توجه همزمان به ایجادنمایی در 2 اقلیم موجودیت برونذات و درونذات است، همانند تمدنهای گذشته روحی دارد که آن «انسانمحوری در چارچوب کلامالله» است. این تمدن را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق تلقی کرد که با برقراری این تمدن کامل است که از دل آن مردم کامل نوید داده شده در ادیان که بشر چشم به راه او دارد، ظهور خواهد کرد و انسان و انسانیت کمال کمال را درخواهد یافت و تاریخ به پایان خواهد رسید (پایان تاریخ به این معناست که حرکت تمدن از این به بعد در آن مسیر و چارچوب خواهد بود اگرنه تا یک انسان هم در جهان هست، تاریخ پایان ندارد). در اینجا تذکر نکتهای ضروری است و آن اینکه مسیری که انقلاب اسلامی ملت ایران گشود و بر اساس آن در پی تاسیس نظامی برآمد که اجازه دهد مردمی به بیشترین ایجادنمایی در اقلیم برونذات و اقلیم درونذات، البته به طور متعادل و متوازن، دست یازد را آغازی بر پایان تاریخ شمردیم (و گفتیم که این بر خلاف نظر فوکویاماست، چرا که او معتقد است نظام لیبرال- دموکراسی غرب که تنها به دنبال ایجادنمایی در اقلیم برونذات است، پایان تاریخ است). اما این بدین معنا نیست که این انقلاب، به اهدافش رسیده است، بلکه هنوز نیاز به نظامسازی بر بستر تفسیر از هستی خود دارد. نکته مهمی که در فرجام بحث باید بدان توجه داد، این است که بنیان گذاشتن نظامی جدید به معنای ایجاد نظامی متضاد و حتی کاملا متفاوت با نظام لیبرال- دموکراسی نیست، بلکه به معنای تعدیل نظام لیبرال- دموکراسی و مقید کردن آن به اخلاق و معنویت است، لذا در این مسیر باید با اتکا به عقلانیت آزاد بشری و البته با در نظر داشتن اصول و اهداف جاودانه قرآنی حرکت کرد و تا رسیدن به نظام کامل و تمدن کامل یا همان تمدن اشراق پیش رفت.
*کارشناس ارشد ایرانشناسی