سورنا جوکار: هرچه به عقب بازمیگردیم و نام شاعران گذشته و اشعارشان را زیر و رو میکنیم، در میان آنها که براستی عَلَم شعر را برافراشتهاند، کمتر کسی را مییابیم که به واقع ادعای شاعری داشته باشد یا آنکه شاعری را اشتغال و دغدغه اصلی خود بداند. بسیاری از آنان پیش و بیش از شاعری به کار یادگیری و ترویج علوم عقلی و نقلی مشغول بودهاند و به نوعی شعر حیاط خلوت آنان محسوب میشده و بیشتر شعر را ابزاری هنرمندانه برای بیان یافتههای خود در زمینه علم و عرفان یا حتی طریقی برای بیان اعتراضات سیاسی و اجتماعی عصر خویش میدانستهاند و شاید بتوان گفت شعر برونریز روحی و نوعی استراحت ذهنی برای آنان محسوب میشده که البته به دلیل پشتوانه علمی، آنچه را در لباس شعر بیان میکردهاند، حامل مفاهیم بلند و اندیشههای گران در وجود میآمده. یکی «خیام» بود که اگر بپذیریم آنچه از رباعیات به او منسوب شده، به واقع سروده خود او باشد، حکیمی گرانسنگ بود که شاید شعر گوشهنشینترین هنر او باشد. آن دیگری «مولوی» است که شعر را مشتی آب میبیند که با آن غبار کجفهمی از مفاهیم شریعت و انسانیت را از چهره و چشم آدمیان میشوید و آن دیگری رند گریبان دریدهای است که از شعر تیغی تیز میسازد تا علیه کاخ استبداد زمانهاش بشورد و «حافظ» رنج این سرزمین باشد. با تمام این تفاسیر، آنچه بیان شد مقدمهای است بر این نتیجه که شعر ما تا هنگامی که از سرچشمه علم حکیمان و عالمان این سرزمین جریان داشت دارای جهانبینی و اندیشهای جهانی بود و به همین روش توانست نام ایران را به عنوان ملت شعر در جهان سربلند کند اما درست هنگامی که ظاهر شعر هدف علاقهمندان این هنر شد و صفت شاعری اصالت یافت، افراد خود شعر را و نه اندیشهورزی در آن را مقصود دانستند و چنین بود که شعر ما روز به روز رو به زوال رفت و حالا قرنهاست هیچ نشانی از پیشینه خود به خاطر نمیآورد، چرا که شاعران دوران ما فقط شاعر هستند نه اندیشمند، آنچه را هم به عنوان شعر میسرایند، حاصل اشراف آنها بر قواعد شعر و یادگیری فنون سرایش است و در واقع ظاهر آن بر محتوا پیشی گرفته است و من با این ذهنیت است که به عنوان مخاطب، هر مجموعه شعر معاصر را که در دست میگیرم، نخستین پرسشم از کتاب این است: آیا خشتی به دیوار ادبیات پارسی افزودهای یا تکرار همان مکررات پیشینی؟ که متاسفانه در اغلب موارد همان تکراریها نیز تکرار نمیشود. حالا هم مجموعه غزل «کتمان» سروده شاعر گرانقدر «محمدرضا طهماسبی» را در مقابل خود به گفتوگو نشاندهام و پیش از هر چیز باید بگویم در این مجال در جایگاه قیاس جناب طهماسبی با هیچ شاعر دیگری نیستم و بیشتر - آن هم به قصد معرفی- فقط از اشعار او خواهم گفت. به گمانم پس از مجموعه «واژگان واژگون»، مجموعه غزل «کتمان» دومین کتاب جناب طهماسبی باشد که با همت انتشارات شانی منتشر و روانه بازار نشر شده است. صرف نظر از طرح جلد نه چندان جذاب، در این مجموعه با 36 غزل و یک قصیده مواجهیم که سروده شدن آنها در چند وزن محدود، بیانگر آن است که شاعر بیشتر با هدف در میان گذاشتن آنچه در ذهن دارد، دست به سرایش زده و آنچنان برای ظواهر شعری همچون کاربرد اوزان متنوع، امتیازی قائل نیست. هرچند بهکارگیری وزنهای مختلف میتواند به غنای شعری کمک کرده و دست شاعر را در سخنوری بازتر کند اما بنا بر آنچه در ابتدا بیان شد، اگر معتقد باشیم در شعر محتوا بر فرم ارجحیت دارد، نمیتوانیم محدودیت در وزن را یک نکته منفی بدانیم؛ چنانکه حافظ نیز بسیاری از غزلیات خود را در 2 وزن فعلاتن و فاعلاتن سروده و هیچ کس به این مساله در شعر او چندان توجهی ندارد و همه مسحور محتوای کلام اویند اما حالا باید دید جناب طهماسبی نیز توانسته محتوایی خلق کند که سبب شود مخاطبان با توجه به آن چشم بر ظواهر ببندند یا خیر. آنچه در ابتدای امر در غزلهای کتمان به چشم
میآید تردید در زبان شعری است. یعنی شاعر هنوز به این نتیجه نرسیده که میخواهد با زبان امروزین با مخاطب ارتباط برقرار کند یا با زبان قرون پیشین. همین نوسانات زبانی و بیانی است که سبب به وجود آمدن فضاهای مختلف و ناهمگون در شعر او شده؛ چنانکه با خواندن شعری گمان میبری محمدرضا طهماسبی هر آن دستار بر سر و خرقه بر تن از خانقاه خارج میشود اما بلافاصله در شعر بعد شاعر را مردی جوان میبینی که با پاکتی تخمه در سینما مشغول تماشای فیلم است که همین نحوه چینش اشعار در کنار یکدیگر بیشک برای مخاطب آنچنان خوشایند نخواهد بود و ذهن او را دچار تشویش میکند. البته شاید هر یک از اشعار به تنهایی دلنشین باشند اما وقتی به عنوان اعضای یک مجموعه در کنار یکدیگر مینشینند، حاصلشان چیزی جز پراکندگی زبانی نیست. با این وجود شایان ذکر است بیان حماسی شاعر در بسیاری از اشعار جلوه بسیار درخشانی به آنها بخشیده که به عنوان یکی از نکات مثبت مجموعه کتمان قابل اشاره است و شاعر میتوانست با پیشفرض قرار دادن همین زبان حماسی از فروغلتیدن به دام زبان محاورهای در تعدادی از نوشتههای خود رهایی یابد، چرا که هر جا شاعر به زبان کوچه و بازار نزدیک شده، چیزی جز هیچ بر شعر خود نیفزوده.
اما در گام بعد درباره محتوای کتمان باید گفت طهماسبی نیز پیرو شاعران پیشین و همدوش شاعران همعصر خود است و درونمایه ذهنی او را همان عشق و فراق و اعتراض اجتماعی تشکیل میدهد که البته در این زمینه نیز نگرش متفاوتی نداشته و تقریبا همان را گفته که دیگران نیز گفتهاند و میگویند، با این تفاوت که او شاعر صناعتگری است که تلاش کرده با این روش خود را از صف دیگر شاعران جدا کند؛ چنانکه اشعار او را میتوان موزهای از صناعات ادبی معرفی کرد که شاعر به صورت آگاهانه و ناآگاهانه آنها را به استخدام شعر خود درآورده است. برای مثال میتوان به استفاده بسیار از فن تلمیح در شعرهای کتمان اشاره کرد که خود نشان از مطالعه فراگیر و دامنهدار این شاعر در حوزههای مختلف دارد. شاعری که به سبب انباشت ذهنی بسیار غنی در هر شعری، اشارهای به داستانی و گریزی به مطلبی دارد و این خود سبب شده در شعرهای محمدرضا طهماسبی با ارجاعات برونمتنی پرشماری روبهرو باشیم که برای مخاطب سوالات بسیاری ایجاد میکند و شاید از این رهگذر مخاطب با مسالهای تازه آشنا شود و باب مطالعاتی تازهای پیش رویش باز شود اما همین تلمیح و تضمین پرشمار گاهی نیز تبدیل به آفتی شده که استقلال برخی غزلها را دچار خدشه کرده است؛ چنانکه ما از خواندن بعضی شعرها تنها چیزی که نصیبمان میشود، یادآوری شعری قدرتمندتر از شاعری دیگر یا یک حادثه تاریخی عقیم است؛ بیآنکه کمکی به قوت و پیشبرد شعر طهماسبی کرده باشد و باید گفت شاعر گاهی فراموش میکند تلمیح به عنوان یک صنعت ادبی باید در اختیار شعر باشد، نه آنکه شعر در اختیار تلمیح. به عنوان سخن پایانی میتوان بیان داشت هرچند محمدرضا طهماسبی نیز نتوانسته دریچهای تازه بر غزل معاصر بگشاید یا در آن جریانسازی کند اما بحق میتوان او را فرزند راستین غزل و ادبیات فاخر دانست، چرا که جدا از تمام آنچه شاید به نظر حقیر دست و پای شعر او را بسته، میتوان با ورق زدن صفحات کتمان به ملاقات شاعری رفت که در کنار صراحت بیان و دایره واژگانی گسترده، در آغوش هر غزلی، داستانی برای تعریف کردن دارد و در هر بیتی، مضمونی برای غافلگیری.