گابریله مارکوتی: یک بازی خوب، با بازیکنانی سطح بالا و درجه یک در صحنهای تماشایی؛ این دقیقاً مشابه صحنههای نخست آثار «آگاتا کریستی» نویسنده انگلیسی داستانهای جنایی و کارآگاهی بود؛ چندین و چند انسان حاضر در صحنه و این سوال مهم که «اسلحه مرگبار در دست کیست و چه کسی از آن بخوبی استفاده خواهد کرد؟»
مطابق انتظارات، شما در ابتدا به یک یا 2 شخصیت اصلی ماجرا مضنون میشوید و حرکات آنها را زیر نظر میگیرید، چرا که معتقدید یکی از آنها دیگری را به زانو در خواهد آورد. آقای پوگبا؟ شاید هم امباپه جوان! نه، صبر کنید، دکتر آزار هم کمی مشکوک به نظر میرسد! کمی دقیقتر میشویم و حرکات کشیش لوکاکو نیز توجهمان را به خود جلب میکند! بعید نیست که کشیش در لحظهای که کسی انتظارش را ندارد، اسلحه را از زیر لباس بلندش خارج کند! دست نگه دارد؛ پروفسور گریزمن چرا تا این حد ساکت است؟ چیزی را مخفی میکند؟ شاید به انتظار لحظه مناسب برای اجرای نقشهاش نشسته! عرق روی پیشانی سرهنگ ژیرو طبیعی نیست! چرا دچار استرس شده؟ همه شخصیتهای حاضر در صحنه مضنون هستند، همه زیر ذرهبین قرار گرفتهاند.
اما با گذر زمان مشخص میشود هیچکدام از تئوریهای ذهن شما صحیح نبوده و سلاح مرگبار در اختیار کسی بود که از پشت ناگهان روی صحنه پرید، کسی که به هیچ عنوان در مظان اتهام قرار نداشت و بدون اینکه کسی انتظارش را بکشد، وارد محوطه جریمه رقیب شد و با چرخش زیبای سرش، توپ را به جایی فرستاد که باید. درست همانند تمام رمانهای آگاتا کریستی، در حضور تمام شخصیتهای اصلی در ابتدای ماجرا، داستان به دست شخص دیگری به اتمام میرسد. همه شخصیتهایی که در نگاه اول به عنوان مضنون در ذهنمان نقش بسته بودند، نقش تماشاگرانی را ایفا کردند برای شکلگیری یک سورپرایز ویژه؛ دقیقاً همان چیزی که در بازی بلژیک و فرانسه اتفاق افتاد و ستارههای نخست به تماشای هنرنمایی اومتیتی نشستند. با توجه به دیدار بلژیک و ژاپن، بسیاری از فوتبالدوستان با دیدن مروان فیلینی در خط حمله شیاطین سرخ در مصاف با فرانسه، منتظر درخشش مجدد او بودند و بازیکن موفرفری نیز هر آنچه در توان داشت انجام داد اما هر چه زد به در بسته خورد؛ نه فقط او، بلکه تمام ستارههای صد میلیون دلاری بلژیک. اگرچه برخی با استناد به میانگین سنی پایین بازیکنان بلژیک، معتقدند آنها در آینده میتوانند به قهرمانی در جهان دست یابند اما واقعیت این است که نسل طلاییشان، فرصتی استثنایی را از دست داد، آن هم با گل بازیکنی که هیچگاه انتظارش را نمیکشیدند. اکنون فرانسه بیشتر از هر زمان دیگری به تکرار موفقیت خروسها در جامجهانی 1998 نزدیک شده است، افتخاری که این بار نه در خاک خود، بلکه در خاک روسیه میتوانند به آن دست یابند. حالا نوادگان ناپلئون بیشتر از هر زمان دیگری به فتح مسکو میاندیشند، رویایی که ناپلئون در تحققش ناکام بود و حتی به سقوطش منجر شد. همانطور که میدانید ناپلئون 22 ژوئن 1812 با ارتشی 530 هزار نفری، به سمت روسیه شتافت و در جنگ بورودینو (Borodino) روسیه را شکست داد اما وقتی به مسکو رسید، متوجه شد روسها، آذوقهها و شهر را سوزانده و فرار کردهاند. ناپلئون پس از مواجهه با سرمای کشنده، بیماری و گرسنگی، راهی جز عقبنشینی پیش روی خود ندید. در این میان سربازانش بشدت از اثرات سرمای جانگداز روسیه صدمه خوردند بهطوری که از 530 هزار سرباز فرانسوی، فقط 13 هزار نفر جان سالم به در بردند، در حالی که ارتش 120 هزار نفری روسیه، تنها 40 هزار نفر تلفات داد. ناپلئون پس از این شکست با شتاب به پاریس بازگشت تا پول لازم را برای حملات بعدی خود فراهم کند اما این ماجراجویی تحقیرآمیز، دیگر کشورهای رقیب فرانسه را تحریک کرد تا در حال ضعف به ارتش فرانسه یورش برده و امپراتور فرانسه را سرنگون کنند... اما تیم تحت رهبری دشان، گویا از تاریخ و ناپلئون بخوبی درس گرفته، او نیروی تیمش را به یکباره به هدر نداده و در هر بازی همانقدر انرژی صرف کرده که نیاز بوده؛ نه بیشتر و نه کمتر. همین امر باعث شده خروسها تا اینجا در هیچ مسابقهای از لحاظ بدنی دچار افت نشوند و به لطف این دوراندیشی، فرانسویها حالا در خاک روسیه به فینال رقابتها راه یافتهاند و تنها 90 یا شاید 120 دقیقه با فتح مسکو فاصله دارند. دیداری که در آن قطعاً شاهد تمام توان شاگردان دشان خواهیم بود، چون اینجا دیگر نبرد نهایی است، اینجا باید تا لحظه آخر با تمام توان جنگید، اینجا باید تا پای جان مبارزه کرد، چرا که اینجا مسکو است و فتحش تاریخساز خواهد شد.