هنری ژیرو: 70 سال از وحشت هیروشیما میگذرد؛ طی این 70 سال روشنفکران بارها و بارها درباره موقعیت فرهنگی، سیاسی و اخلاقیای بحث کردهاند که بسیار تغییر شکل داده است. از خودشان درباره معنای هیروشیما برای تاریخ آمریکا و وجدان آمریکایی میپرسند؛ این پرسش نشاندهنده اضطرابی است که روشنفکران آمریکایی در طول 7 دههای که از این فاجعه غیرانسانی میگذرد با آن دست و پنجه نرم کردهاند، البته هر فردی بنا به دلایل گوناگون. اکنون در فرهنگی زندگی میکنیم که صفحهنمایشها 24 ساعته وقوع آخرالزمانی قریبالوقوع را جار میزنند، در چنین روزگاری چگونه میتوان این بصیرت عمیق فوکو را فهمید که تاریخ چیزی نیست مگر تاریخ اکنون؛ اکنونی که برجستگی بیشتری یافته است. بویژه در پرتو این واقعیت که حافظه تاریخی بازنویسی نمیشود، بلکه محو میشود. هرگاه پروژه رهاییبخشی سیاسی و آموزشی به حق مطالعه و درگیری انتقادی با گذشته منوط شود، تاریخ تقلیل مییابد و تبدیل میشود به فرهنگی سیاستزداییشده و مصرفگرا، هجمهای همهجانبه به علم، تقدیس ایدهآلهای نظامیگری، اشتیاق به دولتی سرکوبگر و یادآوری نوستالژیک نسل بزرگان با الهام از یاوههای میهنپرستانه بیمزه و فکتهای انتزاعی بیپایه؛ تاریخ در قلمروی نولیبرالیسم، از حیاتیترین بزنگاهها و خطرناکترین خاطراتش شستوشو داده شده است. یا شکل روایتی جعلی را به خود گرفته است که مملو از داستانهای تخیلی یا ایدئولوژیهای پولداران و قدرتمندان است. تاریخ نهتنها به جایگاهی برای فراموشی جمعی تبدیل شده، بلکه چنین صورتی پیدا کرده است تا «گذشته را به کانتینری تبدیل کند که در آن همه چیز، از تلخ و شیرین تا خوشایند و گزنده، با چگالی واحدی غوطهور باشند». تخیلستیزی که بارزترین ویژگی نولیبرالیسم است، حیات دموکراتیک ما در حیطه عمومی را با تحقیر فاعلیت اجتماعی و تخریب آگاهی انتقادی و تاریخی بشدت تهدید میکند و بدین ترتیب، افراد را به سمت سازش اخلاقی و صغارت سیاسی سوق میدهد. بازگشت به هیروشیما نهتنها برای شکستن پیله اخلاقیای که عقل و حافظه را به محاق برده ضروری است، بلکه راهی است که از طریق آن میتوان توانایی تخیل افراد را به سمت خیر عمومی هدایت کرد. فراموش نکنیم که «هر حرکت خشونتآمیزی، ولو بسیار کوچک، ربطی دارد با خشونتی که در هیروشیما و ناکازاکی با آن مواجه بودیم». دوشنبه ۶ آگوست ۱۹۴۵، ایالات متحده بمبی بر سر هیروشیما رها کرد که منجر به در دم کشته شدن ۷۰ هزار تن و مرگ ۷۰ هزار نفر دیگر ظرف 5 سال بعد شد؛ بمبارانی که مقدمهای بود بر بمباران ناکازاکی در روزهای بعد. همزمان که بازماندگان جسدهای جزغالهشده آن شهروندان بیگناه را دفن میکردند، دولت آمریکا در اعلانی رسمی موفقیت بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را اعلام کرد. بمباران اتمی این دو شهر عدهای را به جشن و پایکوبی برانگیخت، آنانی که استدلال میکردند تنها راه تسلیمکردن ژاپن استفاده از بمب اتم است. عده دیگری در بمب اتم چیزی نمیدیدند مگر پیشرفت علم و قدرت شگفتانگیز آن. رایجترین دلیلی که برای استفاده از بمب اتم آورده میشد این بود که تنها راه شکست ژاپن و حفظ جان سربازان آمریکایی استفاده از بمب اتم است اما همان زمان هم تعداد کثیری از سیاستمداران و حتی رهبران نظامی مخالف استفاده از بمب اتم بودند و استدلال میکردند برای پایان دادن به جنگ هیچ ضرروتی برای استفاده از بمب اتم نیست. امروز ثابت شده استدلال این دسته از مخالفان کاملاً درست بوده است. از جمله این افراد میتوان به ژنرال «دوایت آیزنهاور» فرمانده عالی نیروهای متفقین در اروپا، «هربرت هوور» رئیسجمهور پیشین آمریکا و ژنرال «داگلاس مکآرتور» اشاره کرد. به مرور زمان و با آشکار شدن کشتار وسیع بمب اتم و درد و رنج بینهایتی که این بمب برای مردم ژاپن ایجاد کرد، تحسین و شور و شوق اولیه میان مردم و سیاستمداران و روشنفکران آمریکایی رنگ باخت. «کنزابورو اوئه» نویسنده ژاپنی برنده نوبل ادبیات، دراینباره مینویسد: «بهرغم تمام تلاشها برای موجه کردن بمب اتم، این بمب از همان لحظهای که منفجر شد، بدل به نمادی برای شرارت انسانی یا تجسم شر مطلقی به نام جنگ شد». آنچه اوئه را آزار میداد، تبانی دانشمندان و روشنفکران برای توجیه استفاده از بمب اتم بود، این در حالی بود که آنان میدانستند بمب اتم چگونه هیروشیما را بدل به «حفرهای عظیم از مرگ و درد» کرده بود. درآمیختن نظامیگری با روش علمی سبب شد برای نخستین بار بشر توان نابودی کل کره زمین را پیدا کند، آن هم در زمانی به کوتاهی آبپز کردن یک تخممرغ. هیروشیما آغاز دورانی در خشونت و کشتار صنعتی است که در آن هیچ تمایزی میان سربازان و شهروندان وجود ندارد. هیروشیما بود که قبح کشتار غیرنظامیان را شکست. هیروشیما نشاندهنده پیروزی متافیزیک نظامی بود، متافیزیکی که مشخصه اصلیاش هویت ملی است. در بسیاری از استدلالهایی که به سود بمب اتم اقامه شده است، میتوان انحلال عدالت و اخلاق را در سؤالات تکنولوژیک و شوونیسمی تقلیلگرا دید، شوونیسمی که همه مسائل را از منظر کارآمدی حکومتی، خبرگی علمی و استثناانگاری آمریکایی میبیند. چنانکه «رابرت لیفتون» و «جورج میچل» میگویند بمب اتم صرفاً وسیلهای برای کشتار کور و بیهدف نیست، بلکه نمادی است از آمریکای پساجنگ جهانی، آمریکایی که براحتی آب خوردن زحمت پرسشهایی درباره عدالت و مسؤولیت اخلاقی را از دوش خود برداشته است. روایت غالبی که از دلایل بمباران اتمی هیروشیما ارائه میشود، روایتی است که بمب اتم را همچون عامل نجاتبخش به تصویر میکشد، روایتی که با توسل به گفتاری انساندوستانه، کشتار دسته جمعی هزاران هزار انسان را به نام حفظ جان انسانها و پایاندادن به جنگ، توجیه میکند. عدهای از مورخان، اخیراً، این روایت غالب درباره دلیل استفاده از بمب اتم علیه ژاپن را زیر سؤال بردهاند. به اعتقاد این دسته از مورخان، هدف اصلی استفاده از بمب اتم پایان دادن به جنگ نبود، بلکه قصد آمریکا این بود که شوروی را تحت فشار قرار دهد تا حدود امپراتوری خود را در مناطقی که برای منافع ملی آمریکا ضروری بود گسترش ندهد. در واقع یکی از عوامل سرنوشتساز در استفاده از بمب اتم علیه ژاپن این بود که آمریکا میخواست در نزاع بالقوهاش با شوروی دست بالا را داشته باشد. علاوه بر این، دولت ترومن میخواست با استفاده عملی از بمب اتم در برابر کنگره دلیل موجهی برای اختصاص حجم عظیمی از بودجه دولت به پروژه منهتن داشته باشد. استفاده از بمب اتم میتوانست به دولت آمریکا کمک کند تا جواز اختصاص بودجههای بیشتر برای پروژههای نظامی در آینده را از کنگره بگیرد. مورخانی دیگر، برای زیر سؤال بردن روایت رسمی آمریکا از علت استفاده از بمب اتم شواهدی ارائه کردهاند که نشان میدهد ژاپن آماده تسلیمشدن بود. ژاپن پس از بمباران پیوسته ۲۶ شهرش به وسیله بمبافکنهای آمریکایی، ورود شوروی به جبهه جنگ با ژاپن در ۹ آگوست ۱۹۴۵ و محاصره کامل نیروی دریایی و نظامیاش، در اندیشه تسلیم به آمریکا بود. این روایتهای جایگزین برای فهم نقش روشنفکران در این لحظه تاریخی بسیار حائز اهمیت هستند، لحظهای که آغازگر دوران بمب اتم بود. حال 70 سال پس از هیروشیما هنوز اضطراب اتمی جهان را در بر گرفته است، جهانی که ۹ کشور در آن بمب اتم دارند و دولتهایی مانند کرهشمالی، هند و پاکستان حتی امروز هم به استفاده از آن تهدید میکنند؛ جهانی که در آن بیش از ۲۰۰۰۰ سلاح اتمی وجود دارد که میتواند چندین و چند بار تمام انسانهای روی کره زمین را خاکستر کند. تاریخ به ما نشان داده است سوءتفاهم و نقص تکنولوژیک میتواند چه تأثیراتی بر حیات ما داشته باشد؛ هر دو امر میتوانند شکنندگی این سلاحها و حماقت افرادی را برملا سازند که بر مبنای بازدارندگی هستهای از بمب اتم دفاع میکنند. آمریکاییها حمله به پرل هاربر را نمادی از مظلومیتشان میدانند اما خیلی نگذشت که این مظلومان فرضی هویت خود را در قالب جنایتکار تثبیت کردند و چشمان خود را عامدانه بر خشونت و بیعدالتی خود بستند. ابر قارچهای ناشی از انفجار هستهای، دیگر نمادی از بمباران هیروشیما نیست، بلکه به گسترش نیروهای تخریب جمعی در دنیای معاصر ما اشاره دارد؛ اولویت یافتن عقلانیت ابزاری بر عقلانیت اخلاقی، عادیسازی اعمال خشونت در آمریکا، تبدیل پلیسهای معمولی به نظامیان، هجمه به آزادیهای مدنی، ظهور دولتی که همه چیز را تحت نظاره خود دارد، چرخش خطرناک به سمت مخفیکاری دولتی در دوران ریاستجمهوری اوباما، پیدایش دولت زندانوار و ارتقای جنگ به مقام اصل اساسی سازماندهی به جامعه. نمیتوان در حیطه سیاست خارجی و داخلی، سادهلوحانه، به نیت خیر دولت آمریکا اعتماد کرد؛ کافی است نگاهی بیندازیم به انبوهی از دروغها، فریبها، تحریفها و مخفیکاریهای دولت آمریکا، دولتی که مجموعهای نظامی- صنعتی- جاسوسی اختیار آن را در دست دارد. ما نباید به سیاستمداران، آکادمیسینها و به اصطلاح متخصصانی که مخالف سیاست شفافیتند و تنها در پی مشروعیت بخشیدن به سیاستهای ضد دموکراتیکند اعتماد کنیم. این درسی است که از جنایات آمریکا میگیریم، جنایاتی که هیروشیما سمبل آن است. نخستین گام برای مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی محکومکردن اخلاقی و سیاسی ماشین جنگیای است که بنیاد آن در بمباران اتمی هیروشیما ریخته شد. باید بر این پرسش تمرکز کنیم: چگونه مجموعههای نظامی- صنعتی به ازدیاد سلاحهای اتمی دامن میزنند. باید ریشههای استفاده از بمب اتم را شناسایی کنیم. باید نقش روشنفکران داخل و خارج از دانشگاه را در زمینهچینی برای ساخت بمب اتم و مخفی کردن تأثیرات آن از مردم آمریکا افشا کنیم. پرسشی که بیش از هر چیز خاطر همه را میآزارد، این است: مسؤولیت ما برای زنده نگاهداشتن خاطره هیروشیما چیست؟ ما چه مسؤولیتی داریم برای احیای تخیل رادیکال و سیاستی که هدفش محو سلاح هستهای برای همیشه است؟ یکی از راهکارها این است که درباره شرایط امکان رخدادی مانند هیروشیما بیندیشیم؛ بیندیشیم که چگونه ملغمهای از نظامیگری و تعصب تکنولوژیک در زیر پرچم عقلانیت علمی چنین فاجعهای را پدید آورد. باید پرده این پندار را پاره کنیم که چنین سلاحهایی برای ما امنیت به ارمغان میآورند. برای یادآوری پیامدهای این سلاحها باید کمپینی آموزشی به راه بیندازیم. این کمپین باید مردم را با تاریخ این سلاحها و رنج و مصیبتی که ایجاد کردهاند آشنا کند و نشان دهد چگونه نخبگان دولتی و کارخانهدار از تسریع مسابقه تسلیحاتی، رواج ایده بازدارندگی هستهای و استمرار وضعیت جنگی پولهای کلان به جیب میزنند. امروز روشنفکران در برابر انبوه فجایع، آمارهای تکاندهنده کشتار، ماشین تخیلستیز هالیوود و فرهنگ مصرفگرایی که فقط بیشینهسازی منفعت فردی را تحسین و هر گونه مسؤولیت سیاسی و اخلاقی جمعی را تقبیح میکند، سست و کرخ شده است. ما هیچ راهی برای طفرهرفتن از زیر بار مسؤولیتمان برای نابودسازی سلاحهای کشتار جمعی نداریم. احساس هراس، وحشت، تردید و اضطرابی که از دل فاجعه هیروشیما بیرون آمد، ظاهراً، در سایه ماشین آخرالزمانی هالیوود، حماقت سلبریتیها و فرهنگ مصرفگرا رنگ باخته است، این اضطراب و هراس در سایه خشونت و نظامیگریای که اکنون بهعنوان یکی از والاترین ایدهآلهای زندگی آمریکایی تقدیس میشود، به حاشیه رفته است. در جامعهای که سبعیت نظامیگری و مصرفگرایی و نولیبرالیسم همه چیز را تحت سلطه خویش درآورده است، دشوار است که مسؤولیت اخلاقی و اجتماعی و سیاسی خودمان را بپذیریم؛ سخت است به اهمیت داشتن سیاست باور داشته باشیم؛ مشکل است تصور آیندهای که در آن واکنش نشان دادن به رنج دیگران جزو مقوم حیات دموکراتیک باشد. زمانی که حافظه تاریخی زوال پیدا میکند و افراد به درون خویش میخزند و عرصه سیاست را به دیگران وامینهند، تنها چیزی که برای ما باقی میماند، رنج و ناامیدی اگزیستانسیال است. ما در فرهنگی نولیبرال زندگی میکنیم که نیازهای انسانی را تابع تقاضای نامحدود سود میکند. فرهنگی که سوداگری را تنها مدل مقبول روابط اجتماعی میداند. در چنین شرایطی، خشونت، گونهای از سرگرمی است، نه منشأ خطر. اما اکنون جنبشی به حرکت درآمده است که بمباران اتمی شهروندان و نظامیگری را بدل به موضوعی برای بحث در فضای عمومی کرده است. خوشبختانه کمکم آشکار میشود که نولیبرالیسم نمیتواند فضایی برای بقای جامعه فراهم کند و بهنحو گستردهای دستاندرکار تخریب آن است. نولیبرالیسم استعارهای از بمب اتم است: تجسمی از تخریب جهانی امر اجتماعی، سیاسی و اخلاقی؛ فرآیندی که باید جلوی آن را گرفت، پیش از آنکه دیر شده باشد میراث نابودی و مرگ که میتوان خط سیر آن را از هیروشیما تا «فوکوشیما» پیگیری کرد، این نکته را به ما یادآوری میکند که اگر میخواهیم دموکراسی را حفظ کنیم، باید دست از تماشاچی بودن برداریم.
***
منبع: فیلاسفرز فور چنج
ترجمه: میلاد محمدی/ ترجمان