نیلوفر بختیاری: پیش از آنکه مجموعه «لیلی آذر» را ورق بزنم و قصد خواندن داشته باشم، با پیشفرضهایی مواجه بودم. میدانستم شاعر این مجموعه پیش از این نیز مجموعه اشعاری منتشر کرده و از بانوی شاعری که در آستانه 40 سالگی است اشعار پختهای انتظار داشتم. ۴۱ غزل پیش رویم بود و البته طرح جلدی زنانه و عنوانی زنانهتر: «لیلی آذر». عنوان کتاب خیلی جذبم کرد. کتاب را گشودم و غزل نخست اینگونه آغاز شد:
«کنار بوته اسفند و بادهای بهار
چه قدر بوی خوشی داشت شنبههای قرار
چه قدر در نظرم بیدلیل زیبا بود
حضور شاپرکی لابهلای بوته خار»
و حالا که همه غزلها را خواندهام میتوانم اعتراف کنم اشعار این مجموعه به همان اندازه لطافت دارند که در آغاز کتاب و غزل اول مشاهده میکنیم. از همان اول چیزی شبیه به هوایی تازه و خنک از میان ابیات شروع به وزیدن کرد و تا پایان کم و بیش با من بود. در روزگاری که خواندن برخی اشعار سطحی و تقلیدی، نهتنها مخاطب را در التذاذ ادبی یاری نمیکند، بلکه باری نیز به دوش او میگذارد، باید اعتراف کنم شعرهای این مجموعه نهتنها بار سنگینی بر دوش ذهنم نبود، دریچههای روشنی نیز به رویم گشود. اینجا دنیای شعر اعظم سعادتمند است و بنایش بر تجربیات شاعران دیگر استوار نیست. ما در اینجا با لحن، دایره واژگان، تعبیرات و هنجارشکنیهای خاص خود او مواجهیم اما ویژگیهای برجستهای را که پس از خواندن این مجموعه در ذهنم باقی ماند برمیشمارم تا بتوانم بهزعم خود تصویر روشنتری از این اشعار ترسیم کنم. اول آنکه طبیعتا در این مجموعه با عواطفی زنانه مواجهیم؛ زنی که گاه یک مادر است و آنجا که کودک درون شاعر پا به شعرها گذاشته، یک دختربچه. هر چند حضور این سه نقش در اشعار «لیلی آذر» قابل مرزبندی نیست، چرا که آن زن و آن مادر نیز در همان دختربچه جمعند. نمونههایی از این ابیات را با هم میخوانیم:
- «ای روح ده ساله من، در شعرهای دبستان
امشب بخوان با دلم باز باران و باران و باران
با من بیا عاشقانه از کوچهها سوی خانه
یک دست در دست بابا، یک دست در دست مامان»
- «تا شبیه کودکیهایم بفهمی حرف گلها را
بستهام روبان موهای تو را هم مثل پروانه»
- «دختر دیوانهوضع زودرنج کوچکم
در نبرد عشق و عقل و درد و درمان مرد شد»
- «یک دختر خجالتی هفت ساله است
این زن که میرود به سوی انتهای روز»
نگاه زنانه شاعر سبب شده به زیبایی به بیان جزئیات بپردازد. لطافت خیال و ارائه تصاویر برجسته و بکر از دیگر تاثیرات این نگاه زنانه است؛ چیزی که به شعرهای مجموعه «لیلی آذر» حس و حالی ویژه و آبورنگی خاص بخشیده است. بیشک صدای تمیز شدن فنجانها در حوض را یک زن شاعر پایبند به سنتها میتواند بسراید. شنیدن این صدا در غزل او برای من مخاطب لذتبخش بود. منی که وقتی کلمه فنجان را در غزلی میشنوم بیگمان منتظر واژه قهوه و یکسری مضامین تکراری هستم اما او سروده است:
«به عشق مژده یک فال خوب را میداد
میان حوض، صدای تمیز فنجانها»
و مثلا وقتی میبینم شاعر تخلص خود را به این ظرافت در بیتی بیان کرده است به ذوق میآیم:
«اگر به کشور خود باز آمدی، ای شاه!
همان کسی که منم، صدراعظم است هنوز»
گاه شاعر سادهترین موضوعات را به زیباترین شکل بیان میکند، مثلا وقتی میخواهد بگوید صدایش زدم و پاسخ نداد چون شاید او عشق حقیقی من نبود، میگوید:
«در به در عمری صدایش کردم و پاسخ نداد
دارد آیا عشق غیر از عشق نام دیگری؟»
عشقی که در این مجموعه از آن سخن به میان میآید عشقی است دارای اصالت. برای همین است که در عاشقانههای این مجموعه با اصل عشق مواجهیم و احساسات زودگذر جایگاهی در این اشعار ندارند:
«دیوانه آن تابلوام، آن که نوشتی
بر کاغذ بیحاشیهای عشق، پیاپی»
بیش از نیمی از غزلهای «لیلی آذر» بدون ردیف هستند و تنها با تکیه بر قافیهها سروده شدهاند. اصولا سرودن چنین غزلهایی به دلیل آنکه از موسیقی ردیف بیبهرهاند نیاز به چیرهدستی خاصی دارد که خوشبختانه شاعر بخوبی از پس این دسته اشعار برآمده است. قافیههای اشعار نیز با آنکه گاه تازه و غیرمعمولند در هر بیت خوش نشستهاند. مثلا در غزلی با قافیههای معمول بهار، قرار و یار، کمتر انتظار میرود قافیههایی چون دوچرخهسوار، رب انار و آبانبار اینقدر با هماهنگی کنار سایر قافیهها قرار بگیرند و برجسته و غیرطبیعی جلوه نکنند.
«کجاست روشنی آن چراغ بغدادی؟
که میرساندم از آن شام بیستاره به یار
چه مانده است از آن روزهای دار و درخت؟
به غیر سفره پاییز و طعم رب انار»
در غزلهای این مجموعه حس و حال زندگی دهه 60 و دوران کودکی شاعر جاری است. حسی که فضایی دلنشین به اشعار داده و تداعیگر دلبستگیهای معنوی وی است:
«باید که عطرش بماند در خاطرت تا همیشه
بنویس امشب شکسته صد بار از روی گلدان
حتی چهل سال دیگر حس کن که ده ساله هستی
نم نم بخوان تا که هستی، باران و باران و باران»
«با من قدم بزن دهه شصت شهر را
چلتکههای کودکیام را به هم بدوز
یک دختر خجالتی هفتساله است
این زن که میرود به سوی انتهای روز»
طرح سوال و ایجاد حالت گفتوگو از دیگر تکنیکهایی است که شاعر این مجموعه به آن توجه نشان داده است. غزلهایی که تنها بهانهای برای بروز احساسات شخصی نیستند، بلکه پیداست شاعر با مخاطب خود میل گفتوگو دارد و سوالات خود را با او مطرح میکند تا باب این گفتوگو باز شود:
«دوست داری چند خط از سرنوشتم را بخوانی؟
صبر کن اندازه نوشیدن یک قهوه با هم»
«چار فصل جالباسیها زمستان است، میفهمی؟
باز هم تا میکنی پیراهن مهمانی خود را؟»
به هنگام خواندن این اشعار تاثیر 2 شاعر را احساس کردم. اول فروغ فرخزاد که پیداست شاعر تعلق خاطری به او دارد و گاه نیز با اشارات تلمیحی کمرنگ از این علاقه خود به مضامین شعر فروغ، یاد میکند و تلمیحات هنرمندانه میآفریند:
«باد میآید، میبرد با خود صدایم را
برف میبارد تا نبینی رد پایم را
خشک خواهد شد شاخه شاخه دستهای من
میبرد آذر آخرین سبزه قبایم را»
یا این بیتها که یادآور برخی عناصر شعرهای «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است. عناصری چون پری، اقیانوس، شقایق و...:
-«دوست دارم حس کنم در عمق اقیانوسهام
لاجوردی کن سکوت سقفهای خانه را»
من پریدریاییام اما که باور میکند؟
این دروغ شاخدار، این قصه، این افسانه را»
و انس و الفت شاعر با شعر حسین منزوی در برخی غزلهای مستحکم این مجموعه پیداست. در ابیات پیش رو نیز شاعر با اشارات تلمیحی خلاقانه، این تعلق خاطر را نشان داده است:
«صیاد پیر! آخر این داستان چه شد؟
تقدیر پنجههای پلنگ جوان چه شد؟
پیچیده در سراسر شب بوی سوختن
تکلیف ماه و مزرعههای کتان چه شد؟»
در پایان باید بگویم ابیاتی در این مجموعه هستند که در عین سادگی حتی سختگیرترین مخاطبان شعر را نیز از آن خود میکنند. ابیاتی از جنس بیت
پیش رو:
«آیا به استدلال خشک چتر میخندی؟
و دوست داری راه رفتن زیر باران را»
و مگر یک مخاطب، حتی از نوع خاصش، از شعر امروز چه میخواهد جز خواندن و از بر کردن چنین ابیاتی که عصاره زندگی هستند؟ خواندن مجموعه شعر «لیلی آذر» را به کسانی که نسبت به شعر زنان و پویایی و زایایی مضامین آن ناامیدند، توصیه میکنم.
گفتنی است «لیلی آذر» سروده اعظم سعادتمند از مجموعه شعرهای موفق سالهای اخیر در حوزه شعر زنان است که توانسته برگزیده جایزه «پروین» و نامزد جایزههای دیگری چون «قلم زرین» شود.