شروین طاهری: از عجایب عالم «ژورنالیسم بنفش» یکی هم اینکه آنهایی که روی تابلوی دکانشان حک شده «شرق»، خود از شرق نالانند. روزنامه «شرق» و سایر رسانههای اقماری تحت هماهنگی مشاوران رسانهای دولت فخیمه از لندن تا تهران، این روزها خوراک خوبی برای ضدحمله به منتقدان دیپلماسی سراپا غربی ورشکسته دولت فخیمه پیدا کردهاند. حال که کاخ خیالیشان، برجام فروریخته و سراب بهشت آمالشان در افق غربی بر اثر جرزنیهای ترامپ و فرومایگی سیاسی انگلیس و فرانسه و آلمان در حال محو شدن است، ناگهان فیلشان یاد هندوستان میکند و از شعار «نه غزه، نه لبنان» که نفی تام و تمام میثاق انقلاب اسلامی بود، رجعتی سراسیمه و البته سرپایی به محوریترین شعار همان انقلاب یعنی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» مییابند. عجیبتر آنکه فقط «شرق» و جبهه رسانهای لیبرال داخلی نیست که تلاش دارد مختصات عصر یخبندان دوران جنگ سرد را زنده کند، بلکه بیبیسی هم در هماهنگی کامل با دفتر تهران، همین سوژه را تیتر میکند. بنیاد خبرپراکنی ملکه با همان سیاست مزورانه و یک بام و دوهوای همیشگی به دفاع از شعار «نه شرقی، نه غربی» انقلابیون ایران برخاسته است! به عنوان مثال این شبکه که با سابقه همدستی تاریخیاش در کودتای 28 مرداد تا همین اواخر سعی داشت با تخریب دکتر مصدق، دکتر فاطمی و نهضت ملی کردن صنعت نفت، رفتار ننگآور خود را توجیه کند، این شبها به پخش مستندی درباره دکتر مصدق میپردازد که در آن برخلاف رویه حرفهای مورد ادعای بیبیسی مبنی بر «تقدسزدایی» از هر چیز، او در هالهای از تقدس تصویر شده است، تنها برای آنکه از نخستوزیر ساقط شده توسط بریتانیا، آمریکا و رژیم پهلوی، چهرهای سمبلیک در مواجهه با مقامات نظام جمهوری اسلامی ایران ساخته شود.
کسانی که این روزها دم از احیای سیاست خارجی «نه شرقی، نه غربی» جمهوری اسلامی میزنند همانهایی هستند که سالهای سال رقبای سیاسی داخلی را متهم میکردند میخواهند ارزشها را مصادره به مطلوب کنند و حالا خود صرفا به این اعتبار سنگ شعار انقلابی نمادین روی کاشیکاری سردر وزارت امور خارجه را به سینه میزنند که این نهاد فعلا در تصرفشان است و بساط مصادره به مطلوب همهچیز به ظریفترین شکل ممکن مهیاست.
قضیه وقتی جالبتر میشود که بدانیم آنهایی که همزمان در «شرق» و «بیبیسی»، خط فعلی را در پیش گرفتهاند- به گواهی آرشیو این روزنامه- سابقه همکاری دارند و غالبا نوچههای صاحبان مکتب روزنامهنگاری استحاله (Transformative Journalism) بودهاند؛ آنهایی که همین امروز در سمت مشاورت قوه مجریه جمهوری اسلامی، به جد تز «پایان اسلام سیاسی» و طبعا «پایان جمهوری اسلامی» را با سینه زدن زیر علم شبهفیلسوفی که به دنبال تئوریزه کردن «سلطنت اسلامی» است، دنبال میکنند. سیدجواد طباطبایی، نظریهپردازی با معیارهای یوروسنتریک است که امروز همان جایگاهی را در رسانههای داخلی و خارجی این طیف دارد که زمانی عبدالکریم سروش به عنوان شبهفیلسوفی مسلمان اما استحالهگر مبانی اسلامی داشت. ایده «ایرانشهری» طباطبایی که رجعتی به ناکجاآباد تاریخ است، قوچانی و طیف او را خوش آمده چون کورشگرایی موهوم برآمده از آن از اساس با مفهوم جهانی و فراملی انقلاب اسلامی ایران منافات دارد. این در عین حال مبنایی تئوریک است برای شعار محبوب این خط یعنی «نه غزه، نه لبنان»؛ شعاری که با هدف خیانتی آشکار برای تبدیل نظامی برونگرا و حاضر در معادلات منطقهای و جهانی به کشوری منزوی، درونگرا و درگیر با گذشته خویش طراحی شده بود. اما آنچه هر ایرانی باشرفی را برآشفته میکند، حتی دغدغه خیانت نیست، بلکه پرتی مشاوران این دولت از تحولات جهانی است. دولتی که 5 سال را حرام معامله با کدخدایی کرد که عملا دیگر کنترلی بر جهان ندارد و فقط از کدخدایی، قلدری و زیر میز زدن برایش مانده است.
چنین دولتی قطعا از کسانی مشاوره گرفته که جهانبینیشان تار عنکبوت بسته و در قرن بیستویکم هنوز جهان را به شکل قرن بیستمی «شرقی-غربی» میبینند.
پس از تحولات هفته گذشته، رسانههای همسوی تهران و لندن، به بهانه دیدار دکتر ولایتی از مسکو که حامل پیام ویژه مقام معظم رهبری برای رئیسجمهور روسیه بود، از چرخش سیاست خارجی ایران به شرق نالیدند. اما اگر به تحلیلهای آنها رجوع کنید، نگاه یکجانبه نگرشان در اینباره که تنها به همکاری ایران با روسیه در زمینههای نظامی یا هوایی حساسیت نشان میدهند و چشم بر همه آنچه در سالهای اخیر بین ایران و غرب گذشته میبندند، آشکار میشود. هر گونه جزئیاتی درباره همکاریهای عملی شده یا وعده داده شده تهران و مسکو مورد مداقه قرار میگیرد اما بزرگترین شعار طیف دولت و حامیانش در چند سال گذشته که دست دراز کردن به سوی کدخدای غربیهاست با همه کنشهای دیپلماتیک و سیاسی مربوط به آن نادیده گرفته میشود. این زاییده همان دیدگاه مرجعی است که از اساس با شعار «نه شرقی، نه غربی» منافات دارد اما ریاکارانه آن را پیراهن عثمان میکند. دیدگاهی که باعث شد 17 سال قبل، بنیانگذاران یک روزنامه لیبرال پیشرو، نام «شرق» را بدل از غرب برای آن انتخاب کنند. من جزو نسلی از روزنامهنگاران هستم که از نزدیک با توجیه پایهگذاران شرق آشنا شدم: «وقتی ما (کارگزاران و اصلاحطلبان) شرق باشیم، پس لاجرم جایگاه غرب (آمریکا و اروپا) را نیز برای حاکمیت جمهوری اسلامی توجیه میکنیم و به آن رسمیت میبخشیم».
اگر در گذشته جلال آلاحمد به پدیدهای به نام «غربزدگی» در میان روشنفکران ایرانی اشاره کرده بود، امروز ما باید پدیدهای را تحلیل کنیم که میتوان آن را «غرب و شرقزدگی» نام نهاد. غربزدگانی که چنان در جهانبینی غربی الینه شدهاند که دچار فوبیای شرقی شدهاند؛ بیماری مزمنی که پس از قرنها مواجهه با امپراتوریهای شرقی و بلوک کمونیستی شرق در وجود اروپاییها وآمریکاییها رخنه کرده است.
این «غرب و شرقزدگان» در تاریخ جا مانده که حالا به مشاوران دولت جمهوری اسلامی ایران تبدیل شدهاند، این روزها نیز در همان حال که «نه شرقی» را فریاد میزنند، لحن عاجزانهشان نسبت به غرب در تمام تریبونها و منبرهایشان شنیده میشود و لاجرم عبارت تالی «نه غربی» در دهانشان میماسد؛ غافل از آن که در نظم جهانی در حال شکلگیری نه اثری از سلطهای فراگیر در شرق برجا مانده و نه در غربی که پیشتر تحت عنوان تکقطبی یا پیشتر از آن بلوک کاپیتالیسم یا جهان آزاد میشناختیم از ایالاتی کاملا متحد در آمریکا یا اتحادیهای واقعی در اروپا خبری هست. جهان امروز، جهانی بشدت فناورینه (تکنولوژیک) و نقدینه (مونتاریک) شده است.
در چنین دنیای نوینی که ارادههای برتر به وسیله سرمایههای سیال و نرمافزارها و باورها، سختافزارها را کنترل میکنند، طبق همان قول معروف محمد خاتمی، رئیس اعلام ورشکستگی کرده اصلاحات، نهتنها تصمیمات حیاتی واشنگتن در تلآویو گرفته میشود، بلکه در بخشی از تصمیمات لندن، پاریس، پکن و مسکو هم باید به دنبال ردپایی در جزایر بینام و نشان بهشت مالیاتی بود و چه بسا صیادان پابرهنه چند دهه پیش سواحل جنوبی خلیجفارس نیز در چنین روزگاری ادعای روی کار آوردن دولتی در آمریکا را داشته باشند! در چنین شرایطی است که به ادعایی دیگر روسها رئیسجمهور مطلوب خودشان را در واشنگتن، مرکزیت قطب رقیب روی کار میآورند و در مقابل نهادهای مالی بزرگ آمریکایی و صهیونیستی میتوانند اقتصاد لیبرالی مورد نظرشان را به رقبای شرقی سابق یعنی به روسیه و چین غالب کنند.
دنیای امروز در نتیجه شکستهای متوالی ایسمها و انفجار منفعتگرایی و همچنین فقدان هژمونیهای فیزیکی واحد سابق یا دوگانه اسبق، چنان چندقطبی شده که در آن هر کشور، اتحاد منطقهای یا فرامنطقهای یا هر هسته سیاسی مستقلی که استطاعتش را پیدا کند، میتواند به قطبی جدید تبدیل شود. فقط آمریکا، اروپای غربی، چین، اوراسیا، کشورهای مشترکالمنافع با بریتانیا، ژاپن و شبهقاره هند، قطب نیستند، بلکه تصوری که امروز در اندیشکدههای بزرگ انگلیسی و آمریکایی از آفریقایجنوبی، برزیل و ایران میرود تبدیل آنها به قطبهایی منطقهای است در حالی که حوزههای جمعیتی قارهها مثل مکزیک، نیجریه، مصر و اندونزی نیز در آینده میتوانند برای خود قطبهایی جدید تشکیل دهند.
تازه این فقط چشمانداز آن بخش از نفوذ جهانی و منطقهای است که در اختیار دولتهای مرکزی باقی میماند، اگرنه شرکتهای غولآسا و اتحادیهها و نهادهای فراملیتی تجاری و سیاسی در حال شکلگیری، شرق و غرب عالم را در نوردیدهاند. شبکهای از تسلسل منافع در بلوکهای منقرضشده شرق و غرب شکل میگیرد که در آن مازاد تجاری چین تبدیل به اوراق قرضه بانک مرکزی آمریکا میشود در حالی که همزمان سنگاپور و هنگکنگ (و بتازگی معادن ارز دیجیتالی در چین و ژاپن) جریان اصلی نقدینگی دلار و یورو را از اروپا و آمریکا به سوی خود میکشند. در حالی که آمریکا برای جبران کسری تراز تجاریاش به همه شرکای خود بویژه اروپاییها در سوی دیگر اقیانوس اطلس اعلان جنگ میدهد، دلار و به تبع آن یورو دچار بیثباتی بیشتری میشوند که این باعث قدرتگیری ارزهای نوظهور مثل یوآن میشود که این نیز به نوبه خود مازاد تجاری چین را باز افزایش میدهد و این چرخه تا رسیدن به نظمی جدید ادامه مییابد. ایران هم مثل هر قطب بالقوه دیگری در چنین جهانی باید تا جای امکان با قطبهای دیگر تعامل کند و موقعیت خود را ارتقا دهد.
دیدار اخیر پوتین و ترامپ در هلسینکی نیز اگرچه به تلاش 2 رهبر شرقی و غربی برای تقسیم مجدد جهان تعبیر شد اما همانها که این تعبیر را به کار بردند از ابتدا اشاره کرده بودند که اگر هم 2 ابرقدرت سابق بتوانند قلمرویی را تقسیم کنند، این تنها به معنای حفظ هژمونی در حال تهدید و تحدیدشان در دنیایی است که قطبهای جدیدی در آن سر برآوردهاند. اما همانطور که ترامپ در دیدار با پوتین درباره دخیل کردن شی جینپینگ، رئیسجمهوری خلق چین در مذاکرات آتی اعتراف کرد، حتی مسکو و واشنگتن برای حضور مجدد در بخشهای بحرانی خاورمیانه و سپس اروپا که در قرن بیستم دیرزمانی بین 2 بلوک غرب و شرق تقسیم شده بودند نیازمند همکاری دیگر قطبهای جهانی و منطقهای هستند.
سادهترین برداشتی که میتوان از نشست هلسینکی کرد این است که روسیه حتی در چشمانداز ایدهآل کرملین قدرت محوری قطب اوراسیاست، قارهای جدید که در شمال آسیا و شرق اروپا شکل میگیرد، پس حداکثر میتواند نقش قطب «واسط» میان شرق و آمریکا در غرب را ایفا کند.
این قطب واسط شرق و غرب یا همان اوراسیا در عین حال متشکل از مناطقی چون آسیای مرکزی، فلات پامیر و دره فرغانه، آسیای صغیر، قفقاز، استپهای جنوبی روسیه و بخشی از اروپای شرقی است که از مهد تاریخ جزو قلمرو یا حوزه نفوذ فرهنگی امپراتوریهای باستانی ایران بودهاند یا دستکم ارتباطاتی کهن با ساکنان فلات ایران داشتهاند. نزدیکی ما با قطب اوراسیایی توجیهی به مراتب ملیتر از تعامل با آمریکا و اروپا دارد، چرا که به منزله تعامل مجدد با پیوستهای تاریخی و فرهنگی ایرانزمین است. حال میتوان دریافت دیدگاهی که جمهوری اسلامی ایران را بهخاطر همکاری با روسیه به عنوان محور قطب اوراسیایی به شرقگرایی متهم میکند تا چه میزان وابسته و واپسگراست.