وارش گیلانی: «ساعت به وقت دلتنگی» گزیده اشعار عبدالرحیم سعیدیراد است؛ و این یعنی ما در اینجا کموبیش با بهترین اشعار شاعر روبهرو هستیم و یعنی شاید کاستیها و نواقص کارهایش را کمتر خواهیم دید. سعیدیراد اشعارش را بر اساس قالبها انتخاب کرده است و در این گزیده اشعار، حدود 100 غزل است؛ 30 دوبیتی؛ 50 رباعی؛ 60 شعر سپید و در پایان حدود 155شعر نو کوتاه آمده است. غزلهای سعیدیراد بسیار روایی، ساده و صمیمی هستند، آنقدر که اغلب احساس میکنی شاعر دارد با تو حرف میزند:
«سلام ای مهربانتر از نسیم! ای بهترین همدرد
که یادت خوانی از عشق و غزل در سینهام گسترد
اگر جویای احوال منی با گریه باید گفت ملالی نیست غیر از دوریات، در این هوای سرد
همیشه از خودم میپرسم- از وقتی که تو رفتی
چگونه میشود با انتظار دیدنت سر کرد
خداحافظ! ولیکن آخرین حرف دلم این است
که خواهش میکنم یک بار دیگر پیش من برگرد».
روایی بودن غزلها نهتنها از گسستگی ابیات محافظت میکند، بلکه سبب انسجام و یکدستی آنها نیز میشود. از طرفی، این ویژگی یکی از مولفههای غزل نو و غزل امروز نیز است. البته در مواقع بسیاری در این دفتر روایی بودن کامل و قصهوار رعایت نمیشود، بلکه ضمنی و به صورت تقریبی به انجام میرسد که باز در کل به این نوع از غزلها، غزل روایی میگویند:
«امشب که مثل شعلهای از خود رهایم
بوی تو را دارد تمام لحظههایم
بوی تو را، یعنی تمام هستیام را
بود و نبود من همه غیر از خدایم...»
یعنی همچون بیت دوم در تداوم بیت ماقبل خود میآیند. بسیاری از غزلهای این گزیده اشعار، آیینی و دفاع مقدسی هستند. آن دسته از اشعار شاعر هم که چنین نیستند، چون از ذهن و زبان یک شاعر مذهبی و انقلابی تراوش کردهاند، طبیعی است در کل محتوای اشعارش نیز همسوییهایی با ذات و باطن شاعر دارند. یعنی شاعرانی از ایندست اگر شعر عاشقانه و اجتماعی و حتی انتزاعی هم بگویند، باز در تجزیه و تحلیل آن میتوان به کشفهای دینی و محتوای مذهبی و دفاع مقدسی رسید. ابیات 3، 4 و 5 زیر بیشتر آن «من» پنهان، مومن و معتقد شاعر را آشکار میکند:
«کاش ای کاش، شب هجر تو آخر میشد
صبح دیدار تو ای دوست، مکرر میشد
یادم آمد که خیال تو مرا با خود برد
به همان شب که دل باغچه پرپر میشد
به همان شب که شب سوختن گلها بود
هر گل لاله که میسوخت، کبوتر میشد
یک شب آرام به خوابی ابدی میرفتم
این همه مشغله یادت اگر سر میشد
از خدا خواستهام- در نفس گرم دعا-
کاش دیدار تو امروز میسر میشد»
محتوا و مضامین بسیاری از غزلیات سعیدیراد در این گزیده اشعار حول مدح و منقبت معصومین(ع) است و درباره شهدا، جنگ، دفاع مقدس و بزرگان عرصه انقلاب و جنگ. البته در مجموع، مخاطب احساس میکند در این گستره محتوا و مضمون، در فضاهای تغزلی و عاشقانه و عرفانی نیز در سیر و سفر است. غزلهای سعیدیراد در عین سادگی و صمیمیت و روانی، از زبانی سالم برخوردارند و نیز تغزلی بودن خود، یعنی سنت غزل را در همه حالات و مضامین کموبیش حفظ میکند. یعنی او نهتنها در غزلیات عاشقانه و عارفانه صرف، در حفظ تغزل و رمانتیک اصیل و شورانگیز کوشاست، بلکه در غزلیات دینی، آیینی و دفاع مقدسی نیز این بار عاطفی تاثیرگذار را حفظ میکند. تعابیر، تصاویر، استعارهها و تشبیهات این مجموعه اغلب بکرند با غزلی که در صدر و بلندای امروز نشستن را بلد است؛ غزلی که اگرچه چندان مدرن و نو نیست اما در حال و هوای خود، مجموعه عوامل و ویژگیها را در تناسب و همگونی خود حفظ و نگهداری میکند. با این همه، لازم است بگویم این غزلیات خوب، والا و زیبا گاه بهواسطه رمانتیک نازل و بیان احساسهای سطحی و عواطف نهچندان غلیظ، ابیاتی دارند که غزلهای شاعر را در سطح نگه میدارد. از سوی دیگر رباعیات و دوبیتیها و مثنویهای سعیدیراد هرگز به پای زیبایی و درخشانی غزلیاتش نمیرسند. شعرهای سپید سعیدیراد نیز اغلب به نثرهای ادبی شباهت دارد و در آن سطح قرار میگیرند: «و امروز با مزاری غریب/ به دور از هیاهوی شهر/ خو گرفتهای/ و برای فرشتگان/ هزار غزل میسرایی...» البته شعرهای سپیدی که سعی در گفتاری شدن دارند، گاه بار عاطفیشان آنقدر والا، شریف و انسانی است که خود را فراتر از نثرهای ادبی کشانده و به شعر میرسند؛ با اینکه از طریق شعرهای سپید گفتاری- بیهیچ تمهیدی- کمتر میتوان به شعر رسید. با این همه، خوب است سعیدیراد اشعار سپیدش را به تمهیداتی بیامیزد و بیاراید. نمونه زیر، مضمون و بار عاطفیاش تنها تا حدی توانسته اثر را در حدی از شعر سپید نگه دارد. این حدها، بارها و پرداختها، نگاه و زبان و فرم و ساختار فراتری را میطلبد، با پایانی که بتواند ضربه تاثیرگذار نهایی را بر مخاطب وارد کند: «پوتینهای ترکشخوردهام در فکه جا ماندهاند/ چفیهام بر مانع خورشیدی اروند،/ یکی زمان را کمی به عقب هل بدهد/ کوسهها رحم ندارند/ سیدجمشید را از آب بیرون بکشید/ زمان به عقب برنمیگردد/ اما اگر گذارتان به فکه افتاد/ به پوتینهای ترکشخوردهام سلام برسانید!»